دعاى امام على(علیه السلام) هنگام رؤیت هلال رمضان

امیر المؤمنین (علیه السلام) مى‏فرماید: آنگاه که دیدى هلال (ماه رمضان) را فلا تبرح، خشم نگیر و عصبانى نشو، و «قل اللهم انى اسالک خیر هذا الشهر، و فتحه و نوره، و نصره،و برکته، و طهوره، و رزقه، و اسئلک خیر ما فیه و خیر ما بعده، و اعوذ بک من شر ما فیه و ما بعده، اللهم ادخله علینا بالامن و الایمان، و السلامة و الاسلام، و البرکة و التقوى، و التوفیق لما تحب و ترضى‏» (1) و بگو بار پروردگارا خیر و خوبى در این ماه را از تو مى‏خواهم و همچنین فتح و پیروزى (بر شیطان) و نورانیت، و یارى (بر روزه‏دارى) و برکت و طهارت، و روزى این ماه را از تو مى‏طلبم، و از تو خیر آنچه در این ماه هست و بعد از ماه مسئلت مى‏نمایم، و به تو پناه مى‏آورم از شر و بدى آنچه در این ماه مى‏باشد، و آنچه بعد از آن است، بار پروردگارا این ماه را با امن و امان و ایمان به تو و سلامت نفس و نعمت اسلام، و برکت و تقوى و توفیق یافتن به آنچه تو دوست مى‏دارى و راضى مى‏گردى بر ما وارد گردان (که همه اوصاف شایسته را در این ماه داشته باشیم).



1- من لا یحضره الفقیه، ص 100.

خطبه پیامبر(ص) در روز آخر شعبان


سلمان فارسى رحمه الله فرمود: «خطبنا رسول الله صلى الله علیه و آله فى آخر یوم من شعبان، فقال یا ایها الناس قد اظلکم شهر عظیم مبارک، شهر فیه لیلة خیر من الف شهر، جعل الله صیامه فریضة و قیام لیله تطوعا، من تقرب فیه بنافلة من الخیر کان کمن ادى فریضة فیما سواه، و هو شهر الصبر، و الصبر ثوابه، الجنه، و شهر المواسات و شهر یزاد فى رزق المؤمن، و شهر اوله رحمة،و اوسطه مغفرة، و آخره عتق من النار، و هو للمؤمن غنم و للمنافق غرم‏» (1)
ماه رمضان براى مؤمن سود و براى منافق خسران است
حضرت سلمان فرمود: در روز آخر شعبان پیامبر(صلى الله علیه و آله) براى ما خطبه‏اى در فضیلت ماه رمضان قرائت فرمود: و در خطاب خویش به ما فرمود: اى مردم براستى سایه افکنده بر سر شما ماه بزرگ مبارکى، ماهى که در او شبى است که از هزار ماه بهتر است، که خداوند روزه‏اش را فرض و واجب نموده، و به پا داشتن عبادات شبش را به طور استحباب مقرر فرموده است، کسى که تقرب بجوید به خداوند،به انجام نافله خیرى، مثل آن است که در غیر ماه رمضان فریضه‏اى انجام داده باشد، و این ماه ماه صبر است، و صبر هم اجر و ثوابش بهشت است.
و ماه روزه، ماه مواسات و برابرى است، و ماهى است، که رزق مؤمن در او زیاد مى‏گردد، و ماهى است که اولش رحمت و وسطش مغفرت و آمرزش، و آخرش آزادى از آتش جهنم است، و این ماه براى مؤمن بهره و منفعت است، و براى منافق خسارت و ضرر.



1- مستدرک الوسائل مرحوم نورى نقل از وقایع الایام، ص 436. 
روزه، درمان بیماریهاى روح و جسم صفحه 69

بهشت و جهنم از دیدگاه امام خمینی(ره)

امام خمینی

 

اشاره:

طایفه ای به نام «حبیّه» بر این باورند كه باید در پی محبت خدا بود، نه به دنبال رسیدن به بهشت، یا فرار از جهنم خوارزمی در كتاب مفاتیح العلوم از این گروه نام برده و آنان را فرقه ای از حشویه معرفی كرده است. در حالی كه آیات و روایات فراوانی ما را به همین بهشت می خوانند و از همین جهنم باز می دارند.

در مباحث عرفانی آمده است كه قیامت منحصر در بهشت و جهنم و اعراف نیست، بلكه جاهای دیگر نیز وجود دارد و این سه، به عنوان نمونه ذكر شده اند؛ نه سعادت، منحصر در بهشت است و نه شقاوت، منحصر در جهنم.

بهشت و جهنم دارای درجات و مراتبی است؛ مثلاً یك انسان عادی پشت سر یك بازاری غیبت می كند، اما طلبه پشت سر مرجع تقلید غیبت می كند، یا حرام خواری افراد عادی از مال دیگران یا در نهایت از بیت المال است، اما حرام خواری طلبه از مال امام زمان است. طلبه حق ندارد به خاطر كم بودن شهریه، توان كمتری را برای انجام وظیفه بگذارد. روشن است كه در این صورت عقاب طلبه بیشتر و شدیدتر است.

 

انواع سه گانه بهشت و جهنم

امام(ره) می فرمایند سه نوع بهشت و جهنم وجود دارد:

1 . بهشت و جهنم اعمال؛

2 . بهشت و جهنم اخلاق؛

3 . بهشت و جهنم لقاء.

بهشت و جهنم اعمال

در قرآن به این بهشت و جهنم تصریح و تأكید شده است. حور العین، خوردنی ها، و ... و نیز آتش و مار و همگی مربوط به همین بهشت و دوزخ می باشند.

امام می فرماید: جهنم اعمال، همان است كه در حدیثی آمده كه «سنگی از لب جهنم داخل آن افتاد و پس از هفتاد سال به قعر آن رسید»؛ یعنی شخصی در هفتاد سال زندگی، مسیر سقوط را پیمود و الآن مرگ او فرا رسید. به عبارت دیگر، همین الآن ما در بهشت یا جهنم هستیم، اما به دلیل ارتباط با دیگران، متوجه نیستیم، اما پس از مرگ، متوجه خودمان می شویم. اكنون هم جهنمی ها درد می كشند، اما متوجه نیستند و پس از مرگ متوجه این عذاب می شوند.

بهشت و جهنم اخلاق

بهشت و جهنم اخلاق در قرآن با كنایه بیان شده است و بهشت و دوزخ آن شدیدتر از بهشت و جهنم اعمال است. بحث چشم برزخی و صورت حقیقی مربوط به این بهشت و جهنم است. انسان پیرامون هر چیزی كه فكر كند، چهره ای مشابه آن پیدا می كند؛ اگر كسی طمّاع و بی غیرت است و غیبت هم می كند، چون طمع دارد شبیه مورچه است، چون بی غیرت است مانند خوك است، چون غیبت می كند مثل گرگ است؛ باطن این شخص، حیوانی معجون از همه این حیوانات می شود یعنی اشترگاوپلنگ.

بعضی از انسان ها چنان محشور می شوند كه «یحسن عندهم، القردة و الخنازیر».

و در مقابل پیامبر و اولیاء خدا، چون چهره باطنی شان همیشه خدا را نشان می دهد و خدا جمیل است و دوست دار زیبایی، زیبا است و دیدن آن موجب لذت و فرح می شود. این بهشت اخلاقی است و آن جهنم اخلاقی.

حدیثی از امام مجتبی است كه می فرماید: اگر آخرت هیچ اضطرابی جز این نداشت بس بود كه روز قیامت همه یكدیگر را می بینند و می دانند چه كرده اند و چه اندیشه هایی داشته اند. یعنی هیچ حجابی نمی ماند و چهره ها، اعمال را نشان می دهد؛ «یعرف المجرمون بسیماهم» به همین معناست.

اگر چیزی حالت زودگذر داشت و تبدیل به ملكه نشد، در روح آدم ثابت نمی شود و با عذاب جهنم زایل و محو می گردد. اما آنچه كه تبدیل به ملكه انسان شده باشد، دیگر محو نمی شود، این افراد حتی اگر به بهشت بروند معذب خواهند بود؛ همچنان كه لقمه كردن غذا و ممانعت از دریدن و پاره كردن گوشت برای گرگ عذاب است. و به همین دلیل روز قیامت به بعضی ها می گویند: هر كدام از بهشت و جهنم را دوست دارید، انتخاب كنید و آن ها داخل جهنم می شوند.

بهشت و جهنم لقاء

در قرآن تنها با ایماء به بهشت و جهنم لقاء اشاره شده است و بهشت و دوزخ آن شدیدتر از دو نوع پیش است. حضرت امام این بهشت و دوزخ را در عرفان توضیح می دهند.

 

نقد

نقد سخنرانى مجتهد شبسترى پیرامون عصمت پیامبر اکرم(ص) ‌

‌استاد على ربانى گلپایگانى


موضوع این بحث در ارتباط با سخنرانى آقاى محمد مجتهد شبسترى است که چهارم اسفنده‌ماه سال گذشته در دانشگاه صنعتى اصفهان به مناسبت سالروز رحلت پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله ایراد شده است و این سخنرانى در هشت اسفند (چهار روز بعد) در سایت خبرى تابناک منتشر شده است. موضوع بحث ایشان آنطور که خودشان در آغاز بیان کرده‌اند عبارتست از "انتظار ما از پیامبران" و هدف از بحث آنطور که خود گفته است پاسخ به نقدهایى است که طى این بیست‌سال که مباحث نواندیشى دینى یا روشنفکرى دینى مطرح شده است بر دیدگاه ایشان و همفکرانشان وارد شده است و سپس بیان مى‌کنند که این مباحث جدید تاکیدش بر حقوق بشر است و ارتباط حقوق بشر با اسلام و مسلمانى و دیندارى، به این بیان که فردى مى‌خواهد مسلمان باشد و در عین حال هم مطابق اعلامیه حقوق بشر که در 30 ماده و در سال 1984 در سازمان ملل متحد تصویب شده است عمل کند که نظام زندگى سیاسى و اجتماعى‌اش مبتنى بر آن اعلامیه باشد و در عین حال یک فرد مسلمان به معناى واقعى هم باشد. این هدف بحثى است که ایشان مطرح کرده و بعد هم گفته‌اند مبناى مباحث جدید که مطرح شده بر معرفت شناسى و هرمنوتیک است که در فهم ما از متون دینى تاثیر مى‌گذارد.

ادامه نوشته

نقدی بر کتاب «مکتب در فرآیند تکامل»

نقدی بر کتاب «مکتب در فرآیند تکامل»



مقدمه:

این کتاب که توسط آقای مدرسی طباطبایی تالیف شده، در واقع با هدف معرفی تاریخ فکر و عقیده در مذهب تشیع به عنوان یک جریان عقیدتی در اسلام به خوانندگان غربی و غیر مسلمان، نوشته شده است. اگرچه  این کتاب نکات مثبت زیادی دارد، اما طنینهای منفی نیز در جامعه داشته است.ابتدا از عنوان کتاب شروع می کنیم و قدری معنای آنرا خواهیم شکافت. منظور از مکتب در اینجا مکتب عقیدتی و فکری تشیع است.  هدف این کتاب با توجه به مقدمه نویسنده این است که نشان دهد فرآیند شکل گیری و تکامل مکتب تشیع در سه قرن نخست اسلامی چگونه بوده است.

ادامه نوشته


آيا وقتي ارواح در عالم «ذر» بلي گفتند در حالت کمال بودند؟

نويسنده:آيت الله جوادي آملي (حفظه الله)


اگر در حالت کمال بودند - با توجه به آيه اي که مي فرمايد: (أخرجکم من بطون أمهاتکم لا تعلمون شيئا) (1)- چگونه است که روح کمالش را در اين دنيا به دست مي آورد؟
قرآن کريم دو نحوه معرفت بيان مي کند: يکي علم حضوري که فطري است و اکتسابي نيست و با انسان بوده و هست؛ و ديگر علوم حصولي که از طريق حوزه و دانشگاه کسب مي گردد. درباره ي دانش هاي حصولي در سوره ي نحل فرمود: (أخرجکم من بطون...)(2). علوم حضوري و فطري که به ربوبيت خدا و عبوديت خدا انسان برمي گردد، همواره با انسان هست.
بر اين اساس، اگرچه در سوره ي نحل فرمود: «خداوند شما را از رحم مادر به دنيا آورد در حالي که هيچ چيز نمي دانستيد»، در سوره ي مبارکه روم فرمود: (فأقم وجهک للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها)(3) يا در سوره ي مبارکه شمس مي فرمايد: (و نفس و ما سواها * فألهمها فجورها و تقواها)(4) . معرفت هاي شهودي که در سوره هاي روم و شمس آمده، از آغاز آفرينش انسان با او همراه هست؛ اما دانش هاي حصولي را بايد انسان ياد بگيرد.

پي نوشت ها:

1- سوره ي نحل (16): آيه ي 78.
2- همان.
3- سوره ي روم(30): آيه ي 30.
4- سوره ي شمس(91):آيات 7 و 8.

منبع: مجله آموزش معارف اسلام

عالم ذر


بحث پيرامون عالم «ذر» است. آيا جهانى پيش از اين جهان به نام عالم «ذر» داشته‏ايم؟ آيا قرآن به مسأله عالم ذر اشاره‏اى دارد؟ و آيا رواياتى در اين زمينه وارد شده است؟

ادامه نوشته

«مسجد ضرار» و درس‌هايش

 

رهبر انقلاب در ميان سخنان خود در مراسم تنفيذ حكم رياست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد و در تبيين تجربه‌‌ی رويدادهای پس از انتخابات دهم، اشاره‌ای كوتاه به ماجرای مسجد ضرار در تاريخ صدر اسلام داشتند.  پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر نشر آثار رهبری ماجرای مسجد ضرار را بازخوانی می‌كند.
ماجرای مسجد ضرار - كه آيات 107 تا 110 سوره‌ی توبه در قرآن به آن اشاره دارد- آن‌گونه كه از روايات مورد اتفاق برمى‌آيد چنين بوده:
در سال نهم هجری، گروهی از منافقان كه به ظاهر مسلمان بودند، نزد پيامبر صلی‌الله عليه و آله آمدند و گفتند: به ما اجازه دهيد مسجدی در ميان قبيله بنی‌سالم، نزديك مسجد قبا بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيران از كار افتاده در آن عبادات خود را انجام دهند و در شب‌های بارانی كه گروهی از مردم توانايی آمدن به مسجد شما را ندارند، فريضه‌ی نماز را آن‌جا انجام دهند. (پيش از آن جماعتى از بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، از رسول خدا خواسته بودند تا در آن‌جا نماز بخواند. رسول خدا هم مسجد را افتتاح نموده، در آن‌جا به نماز ايستاد.)
پيامبر كه در اين زمان با گروهی از مسلمانان عازم جنگ تبوك بودند، به آن‌ها اجازه دادند. سپس آن‌ها از پيامبر تقاضا كردند كه شخصاً در آن مسجد نماز اقامه كنند. پيامبر فرمودند: "من عازم سفرم، هنگامی‌كه بازگشتم، به خواست خدا چنين خواهم كرد."
پس از بازگشت پيامبر از تبوك، آن‌ها مجدداً نزد پيامبر آمده و تقاضای خود را مبنی بر اقامه‌ی نماز در اين مسجد تكرار كردند. هنوز پيامبر وارد دروازه‌های مدينه نشده بود كه فرشته‌ی وحی نازل گشت و آيات 107 تا 110 سوره‌ی توبه را بر پيامبر نازل كرد و پرده از اسرار كار آن‌ها برداشت.
قرآن در اين‌باره می‌فرمايد: "والذين التخذوا مسجداً ضِراراً و كفراً و تفريقاً بينَ المؤمنين و اِرصاداً لِمَن حارَبَ اللهَ و رسولَهُ مِن قبل و لَتَحْلفُنَّ إن ارَدْنا إلا الحسنی و الله يشهدُ إنَّهم لَكاذبون؛ كسانی هستند كه مسجدی ساختند برای زيان (به مسلمانان) و تقويت كفر و تفرقه ميان مؤمنان و كمين‌گاه برای كسی كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آن‌ها سوگند ياد می‌كنند كه نظری جز نيكی و خدمت نداشته‌ايم اما خداوند گواهی می‌دهد كه آن‌ها دروغگو هستند. "لا تَقُمْ فيه ابداً؛ هرگز در آن قيام (و عبادت) مكن...". "لا يَزالُ بنيانُهُمُ الذی بَنَوْا ريبه فی قلوبهم إلا أن تقطَّع قُلُوبُهُم واللهُ عليم حكيم؛ اين بنايی را كه آن‌ها كردند، همواره به‌صورت يك وسيله‌ی شك و ترديد در دل‌های آن‌ها باقی می‌ماند؛ مگر اين‌كه دل‌هايشان پاره‌پاره شود (و بميرند، و گرنه از دل آن‌ها بيرون نمی‌رود). و خداوند دانا و حكيم است."
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/7705/smpf.jpg
به دنبال اين وحی آسمانی، پيامبر دستور دادند كه مسلمانان مسجد ضرار را آتش بزنند و بقايای آن را نيز ويران كنند. در مجمع‌البيان آمده كه رسول خدا عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم را كه از قبيله‌ی بنى عمرو بن عوف بود، فرستاد و به ايشان فرمود: به اين مسجد كه مردمى ظالم آن را ساخته‌اند برويد و خرابش نموده آن را آتش بزنيد. در روايت ديگرى آمده كه پيامبر، عمار ياسر و يكی ديگر از ياران خويش را فرستاد و آن دو آن مسجد را آتش زدند. سپس دستور داد تا جاى آن را خاكروبه‌دان نموده، كثافات محل را در آن‌جا بريزند.
 منافقان چه كسانی بودند؟
پيش از هجرت پيامبر از مكه به مدينه، فردی بود به نام ابوعامر - پدر حنظله، شهيد معروف غزوه‌ی احد- كه از راهبان مسيحی و از عبّاد و زهّاد به‌شمار می‌رفت. هنگامی‌كه پيامبر به مدينه هجرت كرد و مسلمانان گرد او را گرفتند و در جنگ بدر بر مشركان پيروز شدند، اقليت‌های مذهبی در جامعه جايگاه خود را از دست دادند و ابوعامر نيز كه روزی از بشارت‌دهندگان ظهور پيامبر اسلام بود، اطراف خود را خالی ديد؛ از اين‌رو به مبارزه با اسلام برخاست و با منافقان اوس و خزرج همكاری صميمانه‌ای را آغاز كرد.
او از مدينه به سوی مشركان مكه رفت و برای جنگ با پيامبر از آن‌ها كمك خواست؛ و حتی در غزوه‌ی احد عليه مسلمانان وارد عمل شد. پس از جنگ احد به سوی فرمانروای روم، "هرقل" رفت و از او برای مبارزه با پيامبر اسلام كمك خواست. از طرف ديگر به هواداران خود در مدينه نامه نوشت كه به‌زودی با لشكری از سوی هرقل به سمت مدينه خواهد آمد و لازم است كه منافقان مدينه كانونی را جهت فعاليت‌های آتی او در مدينه آماده كنند. هواداران او نيز چون نمی‌توانستند علناً خواسته‌ی خود را تحقق بخشند، به بهانه‌ی ساختن مسجدی برای بيماران و پيران، نيّات شوم خود را عملی ساختند. اما وحی الهی نازل شد و خيانت آن‌ها آشكار گرديد. به اين ترتيب پايگاه منافقان نابود شد و تنها حامی آن‌ها، عبدالله بن اُبَی نيز دو ماه پس از جنگ تبوك درگذشت.

در دُرّ المنثور از ابن اسحاق روايت شده: كسانی كه مسجد ضرار را ساختند، دوازده نفر بودند: خذام بن خالد بن عبيد بن زيد، ثعلبه بن حاطب، هلال بن اميه، معتب بن قشير، ابوحبيبه بن ازعر، عباد بن حنيف، جاريه بن عامر و دو پسرانش مجمع و زيد، نبتل بن حارث، بخدج بن عثمان و وديعه بن ثابت.
چند نكته و درس‌هايی از ماجرای مسجد ضرار
شايد اين‌كه پيامبر قبل از رفتن به تبوك با آن‌ها مخالفت نكرد،‌ بدان جهت بود كه وضع كار آن‌ها برای مردم روشن‌تر شود. از طرف ديگر شايد نمی‌‌خواست فضای آرام مدينه در آن اوضاع و احوال دچار تشنج شود. با توجه به آياتی كه در اين‌باره نازل شده، معلوم می‌گردد كه منافقان با اين عملشان، در واقع می‌خواستند مقدمات نابودی پيامبر اسلام و دين او را فراهم كرده، در ميان صفوف مسلمانان ايجاد تفرقه كنند و كانونی جهت فعاليت‌های ضداسلامی خود فراهم نمايند.
منظور منافقان اين بود كه با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند: ضِراراً. "ضرار" به معنى زيان رسانيدن تعمدى است، آن‌ها در واقع درست به عكس آنچه ادعا داشتند كه هدف‌شان تأمين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است، مى‌خواستند با اين مقدمات پيامبر اسلام را نابود و مسلمانان را در هم بكوبند و حتى اگر توفيق يابند نام اسلام را از صفحه‌ی جهان براندازند. هدف ديگر آنان تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضع پيش از اسلام بود: كفْراً.
ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان نيز هدف سوم منافقان بود كه قرآن به آن اشاره فرموده؛ زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد قبا كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر(ص) كه از آن فاصله داشت از رونق مى‌افتاد: تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ.
آخرين هدف آن‌ها نيز اين بود كه مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود و پيشينه‌ی سوء وی بر همگان روشن بود، بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامه‌هاى خود را عملى سازند: إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ. عجيب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريبنده پيچيده بودند و سوگند ياد مى‌كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم: لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى. گويا اين آئين منافقان در هر عصر و زمان است كه علاوه بر استتار در پرده‌هايی از ظواهر زيبا و نمادهای دينی، متوسل به انواع سوگندهاى دروغين براى منحرف ساختن افكار عمومى مى‌شوند.
قرآن اضافه مى‌كند: خداوندى كه از اسرار درون همه آگاه و غيب و شهود برايش يكسان است، گواهى مى‌دهد كه به‌طور مسلم آن‌ها دروغگو هستند: وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ. جالب اين‌جاست كه در اين بخش از آيه، انواع تأكيدها براى تكذيب منافقان به چشم مى‌خورد: جمله‌ی اسميه، كلمه‌ی "إنّ" و نيز لام تأكيد "لكاذبون". همچنين آوردن "كاذبون" به‌جاى فعل ماضى، دليل بر استمرار و ادامه‌ی دروغگويى آنان است. به اين ترتيب خداوند با شديدترين وجهى سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مى‌كند.
داستان مسجد ضِرار درسی است برای عموم مسلمانان در هر عصر و دورانی تا هرگز ظاهربين و سطحی‌نگر نباشند و فريب افراد به ظاهر حق به جانب را نخورند. نفاق و منافق در هر رنگ و لباسی ممكن است ظاهر شود؛ حتی در لباس طرفداری از قرآن و مسجد. مخالفان اسلام ممكن است در لباس دين بر ضد دين فعاليت كنند. موضوع اتحاد ميان مسلمانان به‌قدری اهميت دارد كه حتی اگر ساختن مسجدی در كنار مسجدی ديگر موجب تفرقه و پراكندگی مسلمانان گردد، مسجد تفرقه‌‌اندار، نامقدس است؛ ‌خانه‌ی خدا نيست، بلكه كانون شيطان است

چرا دعا ها مستجاب نمی شود

اميرالمؤ منين على عليه السلام روز جمعه در كوفه سخنرانى زيبايى كرد، در پايان سخنرانى فرمود:
اى مردم ! هفت مصيبت بزرگ است كه بايد از آنها به خدا پناه ببريم :
1- عالمى كه بلغزد.
2- عابدى كه از عبادت خسته گردد.
3- مؤ منى كه فقير شود.
4- امينى كه خيانت كند.
5- توانگرى كه به فقر درافتد.
6- عزيزى كه خوار گردد.
7- فقيرى كه بيمار شود.
در اين وقت مردى برخواست ، عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين ! خداوند در قرآن مى فرمايد: ((ادعونى استجب لكم )):
مرا بخوانيد، دعا كنيد، تا دعايتان را مستجاب كنم .
اما دعاى ما مستجاب نمى شود؟
حضرت فرمود: علتش آن است كه دلهاى شما در هشت مورد يك : اين كه خدا را شناختيد، ولى حقش را آن طور كه بر شما واجب بود بجا نياورديد، از اين رو آن شناخت به درد شما نخورد.
دو: به پيغمبر خدا ايمان آوريد ولى با دستورات او مخالفت كرديد و شريعت او را از بين برديد! پس نتيجه ايمان شما چه شد؟
سه : قرآن را خوانديد ولى به آن عمل نكرديد و گفتيد:
قرآن را به گوش و دل مى پذيريم اما به آن به مخالفت برخواستيد.
چهار: گفتيد ما از آتش جهنم مى ترسيم در عين حال با گناهان و معاصى به سوى جهنم مى رويد.
پنج : گفتيد به بهشت علاقه منديم اما در تمام حالات كارهايى انجام مى دهيد كه شما را از بهشت دور مى سازد. پس علاقه و شوق شما نسبت به بهشت كجاست ؟
شش : نعمت خدا را خورديد، ولى سپاسگزارى نكرديد.
هفت : خداوند شما را به دشمنى با شيطان دستور داد و فرمود: ((ان شيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا)): شيطان دشمن شماست ، پس ‍ شما او را دشمن بداريد! به زبان با او دشمنى كرديد ولى در عمل به دوستى با او برخاستيد.
هشت : عيبهاى مردم را در برابر ديدگانتان قرار داديد و از عيوب خود بى خبر مانديد (ناديده گرفتيد) و در نتيجه كسى را سرزنش مى كنيد كه خود به سرزنش سزاوارتر از او هستيد.
با اين وضع چه دعايى از شما مستجاب مى شود؟ در صورتى كه شما درهاى دعا و راه هاى آن را بسته ايد پس از خدا بترسيد و عملهايتان را اصلاح كنيد و امر به معروف كنيد و نهى از منكر نماييد تا خداوند دعاهايتان را مستجاب كند.

كتاب داستانهاى بحارالانوار جلد

نوکرهای امام زمان باید به وظیفه عمل کنن

 

ا اهل علم در هر حال بايد به وظيفه ى خود عمل كنيم . نوكرهاى امام زمان عليه السلام - عموما بايد عمل به وظيفه كنند، اگر حال مطالعه دارند مطالعه كنند و ... در هر حال بايد عمل به وظيفه كنند و توسلات را هم داشته باشند . خداوند سبحان مى فرمايد:
فلولا اذ جآءهم باءسنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم
اى كاش هنگامى كه سختى اى از سوى ما به آن ها مى آمد تضرع مى كردند، ليكن دل هايشان سخت شده است .
خداوند بلا را خود مى فرستد: (اذ جآءهم باءسنا)، به جهت تضرع ، يعنى تضرع و ابتهال را از عبد مى خواهد و آن مطلوب است : (تضرعوا)، و نقطه ى مقابل آن (قست قلوبهم ) است .

كتاب در محضر آيت الله العظمى بهجت

اگر نعمت فراوان نیست بدانیم شکر نکرده ایم


اين همه ابتلائات و گرفتاريهاى ما در اثر ناشكرى وكفران نعمت هاى ما است ؛ زيرا خداوند سبحان مى فرمايد:
(و لئن كفرتم ان عذابى لشديد)
اگر سپاسگزارى كنيد، قطعا نعمت خود را براى شما زياد مى كنم ؛ و اگر ناسپاسى كنيد، به راستى كه عذاب من سخت و شديد است .
يعنى : شكر، موجب ازدياد نعمت هاست ، و اگر شكر نكرديد خبرى از ازدياد نيست ، لذا اگر ديديم ازدياد نيست ، شك نكنيم و بدانيم كه شكر نيست ؛ چرا كه ازدياد نعمت معلول علت است كه همان شكر است . پس اگر معلول (يعنى ازدياد) نيست ، براى آن است كه علت آن - كه شكر است - نيست .
شكر، معناى وسيعى دارد و منظور از آن طاعت خداست ، فقط الحمدلله زبانى نيست ، هر چند آن هم يكى از مراتب شكر است . طاعت خدا، شكر خدا است . بنابراين ، (لن شكرتم لاءزيدنكم )يعنى : (لئن اءطعتم لاءزيدنكم )و (و لئن كفرتم ) يعنى لئن عصيتم و خالفتم ، (ان عذابى لشديد).
سپاسگزارى از نعمت به معناى طاعت خداست كه موجب افزايش نعمت مى شود، كفران نعمت هم به معناى عصيان الهى و موجب عذاب از ناحيه ى او است .پس هر جا گرفتارى و بلايى و عذابى بر سر ما آمد، بدانيم جلوتر از آن ، زمينه ى گره و گرفتارى و ابتلا را خود فراهم كرده ايم ؛ يا با ترك واجب ، و يا با ارتكاب كار حرام ، و يا ترك مستحب خيلى شديد و مؤ كد، و يا با انجام شبهات .
اگر ما الآن به حسب ظاهر همين كه بدانيم تارك واجب يا فاعل حرام نيستيم ، جا دارد كلاهمان را از شادمانى به هوا بيندازيم .

كتاب در محضر آيت الله العظمى بهجت

سفیانی

شاید همه ما اسم سفیانی رو خیلی شنیده باشیم اما کمتر راجع بهش خونده باشیم.در زیر متنی رو از ماهنامه موعود آوردم که میتونه اطلاعاتمون رو بیشتر کنه.بالاخره دشمن شناسی یه موضوع مهمه!راستی نظر یادتون نره.

سفياني كيست؟ چرا به او لقب سفياني داده‌اند؟

 او «عثمان بن عنبسه» از فرزندان «خالد بن يزيد بن معاويه است و چون از نسل ابوسفيان است، معروف به «سفيان» است.

 سفياني چه ويژگي‌هاي ظاهري دارد؟

ادامه نوشته

شور

امشب در سر شوري دارم  امشب در دل نوري دارم

باز امشب در اوج آسمانم باشد رازي با ستارگانم


امشب يک سر شوق و شورم از اين عالم گويي دورم

از شـادی پـر گـیرم کـه رسـم بـه فلک  سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمان ها غوغا فکنم سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یک سر شوق و شورم از ایـن عــالــم گــویــی دورم

با ماه و پروين سخني گويم از روي مه خود اثري جويم

جان يابم زين شبها مي کاهم از غمهاي

ماه و زهره را به طرب آرم از خود بي خبرم ز شعف دارم

نغمه اي بر لبها نغمه اي بر لبها

امشب یک سر شوق و شورم از ایـن عــالــم گــویــی دورم

امشب در سر شوري دارم امشب در دل نوري دارم

باز امشب در اوج آسمانم باشد رازي با ستارگانم

امشب يک سر شوق و شورم از اين عالم گويي دورم

بوی عشق

این اواخر داشتم زندگینامه شهید پازوکی رو میخوندم گفتم برای شما هم قسمت هایی از زندگی ایشون رو بذارم.امیدوارم استفاده کنین...

 او رهرو عشق بود و عشق خود را این چنین در قسمت هایی از دست نوشته اش که بعد از شهادت " نامه ای به خدا " نام گرفت، نگاشته است:

با سلام به بلندای آفتاب و گرمای محبت عشق؛ عشق به همه خوبی ها ، به مهدی (عج) آن ماه پنهان و خمینی روح بلند خدا که پدری خوب بود و بر خامنه ای رهبر صابران بعد از پیامبر (ص).

یا زهرا ؛ فدای مظلومیت شویت امیرالمومنین و لب عطشان حسین(ع) . ای مادر حسن و ای جده سادات ، ای حوض کوثر، ای فریاد رس عباس در کربلا ، ادرکنی ادرکنی ادرکنی ؛ الساعه الساعه الساعه ؛  العجل العجل العجل.

به حق خون علی اصغر و آه زینب ؛ به خون چشم مهدی در یوم عاشورا، خدایا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد.

آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده ، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟

ای امام زمان عزیز، تو را قسم به خون دوستان شهید ، از ما بگذر که تقصیر کردیم.

ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم....

والسلام- غلام ونوکر بچه های فاطمه(س)، مجید پازوکی

يك عمر بي جواني

تا آنجا كه يادم مي آيد، خوابيدن راحت مجيد را به ياد ندارم. شايد افراد ديگري هم اين حالت مجيد را ديده بودند كه مفصل هاي بدنش نمي توانستند كارشان را درست انجام دهند. اما هيچ كس حتي يك بار از او يك «آخ» نشنيد: با اينكه جانباز شيميايي بود، تا آخرين روز تعدادي انگشت  شمار اين را مي دانستند...

 

نفرين

يك بار به مجيد گفتم خدا كنه بروي به ميدان مين فكه، تمام مين ها منفجر شود، اما تو شهيد نشوي!

گذشت و مدتي بعد آن طور كه بچه هاي تفحص مي گفتند، مجيد در يكي از ميادين مين شلمچه در حال كار بوده كه يك ميدان مين به كلي منفجر مي شود. شدت انفجارها به اندازه اي بود كه چرخ هاي دستگاه لودر تكه تكه مي شود و بچه هاي تفحص به تصور شهادت او به شدت ناراحت مي شوند اما با فروكش كردن دودها مجيد سرفه كنان پيدايش شده و حسابي همه را به خنده انداخته بود.

دوستانم هرگز

در منطقه عملياتي كربلاي چهار و پنج (شلمچه) در حال جست و جوي شهدا بوديم. به خاطر اينكه آن منطقه جزو خاك عراق محسوب مي شد، مرتباً چند نفر از افسران بعثي بچه هاي تفحص را همراهي مي كردند. يكي از اين افسران عراقي، هميشه بچه هاي ما را دست مي انداخت و اذيت مي كرد. يك بار نماز مي خواندم كه او يك نارنجك به سمت من پرت كرد، البته قبلاً مواد منفجره نارنجك را خالي كرده بود و مي خواست من را بترساند. من هم به تصور اينكه نارنجك واقعي است، نمازم را قطع كردم و به سمت نارنجك خيز رفتم. بعد از اينكه بعثي ها كلي خنديدند و ما را دست انداختند، ماجرا به گوش مجيد رسيد. او هم براي اينكه جبران كند، وقتي همان افسر بي خيال نشسته بود و سيگار مي كشيد، يك سيم تله به كمربند او بست و سر همان سيم را به شاخك يك مين والمري متصل كرد. افسر عراقي بعد از اينكه فهميد مجيد او را به يك مين جهنده بسته و اگر تكان بخورد تكه تكه خواهد شد، با وحشت فرياد مي كشيد و كمك مي خواست؛ بالاخره هم دوستانش با كلي ترس و لرز سيم را بريدند و مين را برداشتند تا خنثي كنند؛ اما از تعجب نزديك بود شاخ دربياورند مين قبلاً از مواد منفجره خالي شده بود. شهيد پازوكي همان موقع به آن افسر بعثي گفت: تا شما باشيد دوستان من را مسخره نكنيد!

خاطره ای از همرزمان شهید مجید پازوکی پیرامون حالات و روحیات شهید     

ماه رمضان سال 72 بود كه همراه «مجيد پازوكى» از تخريبچى هاى لشكر 27، در منطقه والفجر يك فكه، اطراف ارتفاع 143 به ميدانى مين برخورديم كه متوجه شديم ميدان مين ضد خودرو و قمقمه اى است. يعنى يك مين ضد خودرو كاشته و سه تا مين قمقمه اى به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.

سر نيزه ها را در آورديم و نشستيم به يافتن و خنثى كردن مين ها. خونسرد و عادى، با سر نيزه سيخك مى زديم توى زمين و مين ها را در آورده و خنثى مى كرديم و مى گذاشتيم كنار. رسيدم به يك مين ضد خودرو. دومين قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مين سوم را پيدا نكردم. تعجب كردم، احتمال دادم مين سوم منفجر شده باشد، ولى هيچ اثر يا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. تركيب ميدان هم به همين صورت بود كه يك ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مين سومى خبرى نبود.

در تخريب اصلى وجود دارد كه مى گويند: «هر موقع مين را پيدا نكرديد، به زير پاى خودتان شك كنيد». يعنى اگر مينى را پيدا نكردى زير پاى خودت را بگرد كه بايد مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجيد گفتم: «مجيد مين قمقمه اى سوم پيداش نيست...» به ذهنم رسيد كه زير پايم را سيخ بزنم. يك لحظه پايم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زيرش است. اول فكر كردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تكان نمى خوردم. با سر نيزه سيخك زدم زيرپايم، ديدم نه! مثل اينكه مين است. به مجيد گفتم: «مجيد مواظب باش مثل اينكه من رفتم روى مين...» مجيد خنديد و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت:

- خاك بر سرت آخه به تو هم مى گن تخريبچى؟ مين زير پاى توست به من مى گى مواظب باش!

پايم را كشيدم كنار و مين قمقمه اى را درآوردم. در كمال حيرت و تعجب ديدم سيخك هايى كه به آن زده ام، به روى سطحش كشيده و چند خط وردّ سر نيزه هم رويش مانده و به قول بچه ها «مين را زخمى كرده بود».

خودم خنده ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى كه وقتى كارى نخواهد بشود، خودت را هم بكشى نمى شود.

يك ساعتى از اين جريان گذشت. در ادامه معبر داشتيم جلو مى رفتيم، مى خواستيم ميدان را باز كنيم كه بچه ها بروند توى شيار كه اگر شهيدى هست پيدا كنند. دوباره يك مين گم كردم. آن همه قمقمه اى. جرأت نكردم به مجيد بگويم كه آن را گم كرده ام، گفتم: «مجيد... اين يكى ديگه حتماً زده». مجيد نگاهى به اطرافم انداخت ولى چون آثار انفجار به چشم نمى خورد، گفت: «بهت قول مى دم اين يكى هم زير پاى خودت است.» روى شوخى اين حرف را زد. پايم را فشار دادم، شك كرد، سر نيزه زدم ديدم مثل دفعه قبل است. پا را كه برداشتم ديدم مين زير پايم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مين زير پاى ما نزد، الله اعلم، خودم هم مانده بودم كه چى شده. به قول معروف:

            گر نگهدار من آن است كه من مى دانم                  شيشه را در بغل سنگ نگه مى دارد

هجرت دل

و هجرت باید کرد

و هجرت باید از بیغو له های تنگ، از کاخ ریاکاری

و از شهر پر از دود و پر از غوغای خاموشی

درون گرد و خاک جهل، از دشت فراموشی

و از آلوده هرزآب فساد و خود پرستیها

میان ابرهای تیره غمزا، که نورمهر را

خاموش می سازند . با یستی که :

 هجرت کرد.

در آنجائیکه حرف حق نمی گویند،

راه او نمی پویند

از عشق به انسانها نشانی نیست

و حق جویان حقگو را امانی نیست

همه اهل دروغ و مکر و نیرنگند

به ظاهر یار تو اما به پنهان با تو در جنگند

تملق گوی ظالمها، اسیر دست قدرتها

فدای راه شهوتها، همه مظلوم کش

چون گرگ خون آشام بر مردم،

سخن از حق نمی خواهند

اندر گوش دلها، گوئیا سیمان و ساروج است

تلاش مردمان حق ، عبث ماند

و گفتار خدا اندر دل چون سنگ آنان بی اثر باشد

از این آلوده دامن مردمان،

این شهر بی نوروفروغ عشق

بی امید، بی ایمان و بی انصاف

بایستی که هجرت کرد.

چرا بابند عنوانیم؟

چرا در بند خشت و خاک و دکانیم؟

چرا محکوم درد و رنج و حرمانیم؟

اسیر جاه و مال و جامه و نانیم ؟

مگر فرزند هامان را خدایی نیست ؟

مگر مادر، پدر، همسر، رفیق و دوست

 

یارو آشنا، خواهر، برادر، خویش وهمسایه

حقیقت را نمیخواهند ؟

اگر همگام، هم پیمان و همرزم تو میباشند

تلاشت را مداوم کن . و گرنه ، زین همه پابند

                   هجرت کن

از این نام و از این عنوان، از این کوی و از این برزن

از این شهرو از این مردم، از این دنیای پر غوغا

ویا از نفس خود، از این وجود خویش، از هستی

از اینهائیکه پا بندند، از اینهائیکه سد راه محبوبند

موانع را ز ره بردار، منیت را رها کن

و خودیت را به دور انداز، بیرون شو زخود

از هر چه جز حق است ،

هجرت کن

به آنجائیکه ره باز است، و جای گفتن راز است.

شعر «حميد سبزواري» درباره رهبر معظم انقلاب


اي ياد تو شورافكن و پيغام تو پر جوش
آواي تو نجواي هزاران لب خاموش
آنجا كه تو رخساره نمايي همه چشمند
وانجا كه سخن ساز كني جمله جهان گوش
در سينه ترا گر نه غم خلق جهانست
از ناي تو شكواي قرون از چه زند جوش
فرياد تو ويران‌گر بنيان نفاق است
اي پرچم توحيد ترا زيب بر و دوش
بانك تو خروشي است ملامت‌گر تاريخ
برخاسته از ناي هزاران لب خاموش
بد خواه تو حشر سرافكنده خويش است
همراه تو با عزت و اكرام هم‌آغوش
تا بر ورق دهر نشيند سخن عشق
هرگز نكند ياد ترا خلق فراموش
پاس تو نگهدارد و جاه تو شناسد
هر با خبر از دانش و هر بهره‌ور از هوش