سرقت تئوریک فقیه

سرقت تئوریک فقیه


بازخوانی نظرات اقدامات انقلابی آیت‌الله خویی


در این نوشتار برآنیم برهههایی از حیات آیت‌‌الله العظمی خویی(ره) را که اساساً به آنها توجه نشده است به اختصار بیان کنیم. سپس ابهامزدایی از اندیشة وی دربارۀ ولایت فقیه همراه دقتنظر در شرایط زمانی و مکانی و احوالی ایشان نیز در دستور کار قرار خواهید گرفت و این باید فتح بابی باشد بر پایان دادن به یک سرقت تاریخی؛ سرقتی ایدئولوژیک که فقیهی انقلابی را حتی گاهی به شیخی درباری تنزل داده است.

ادامه نوشته

کتابهای فجر

تبلیغات مکرر و پر حجم " کتاب های فجر" از صدا و سیما، علامت های سوال را در ذهنم دوچندان کرده بود. نام هیچ نهاد رسمی و شخصیت شناخته شده ای در میان نبود. انتخاب عناوین کتاب ها نیز ابهامات فراوانی داشت و اصلا به حال و هوای طرح نمی خورد. خلاصه نشانه های فراوانی وجود داشت که با هم جور نمی شدند و لازم بود کدگشایی بشوند. از چرایی نام و زمان بندی طرح گرفته تا برگزارکنندگان و محتوای کتاب ها. نمی شد نشست و دست روی دست گذاشت.
ادامه نوشته

ولایت فقیه از منظر آیت‌الله خویی

ولایت فقیه از منظر آیت‌الله خویی


  پیشینه طرح مبحث رهبری فقیه به دوران آغاز عصر غیبت کبری باز میگردد؛ یعنی زمانی که جامعة شیعه حیات دینی خویش را در فقدان رهبری معصوم و تحت رهبری علما به عنوان جانشینان «امام»، آغاز کردند، اما طی قرون متوالی به دلیل انزوای سیاسی جامعة تشیع، به طورعام، و فقها، به طور خاص، جنبههای سیاسی رهبری فقها محل بررسی علمی قرار نگرفت و اهمیت آن رفتهرفته فراموش شد. در این بین نظریهپردازان نامدار کرسی فقه سنتی در قم و نجف نیز تاکنون نتوانستهاند تغییرات معرفتی و ساختاری در اندیشة دولت دینی (نظریة حکومت فقیه) به وجود آورند. دیدگاه سیاسی فقهای معاصر از جمله آیتالله  ابوالقاسم خویی با توجه به همین پیشفرض میبایست مطالعه شود. در ادامه مقالهای در خصوص نظریة حکومت دینی یا «ولایت فقیه» از منظر آیتالله خویی از حجتالاسلام عارفی ــ  که کتب متعددی در حوزه اندیشه سیاسی فقها به رشته تحریر درآوردهاند و از آن جمله کتابی با عنوان اندیشه سیاسی آیتالله خویی میباشد ــ تقدیمتان شده است.

 

ادامه نوشته

گفتگوی تاریخی دو مرجع تقلید درباره انقلاب


حضرت امام خمینی(ره) پس از تبعید از ایران، چند ماهی را در ترکیه به سر بردند و سپس به نجف تبعید شدند. در 27 مهر ماه سال 1344 به دیدار علما و مقامات روحانی نجف شتافتند و با حضرات آیات عظام سید محسن حکیم، شاهرودی و سید ابوالقاسم خویی(رحمه ا... علیهم) ملاقات کرد. امام خمینی در دیدار آیت ا... سید محسن حکیم کوشید آن مرحوم را از تلاش‌هایی که برای دور نمودن حوزه نجف از جو حاکم بر ایران و منطقه صورت می‌گرفت، آگاه سازد. به گزارش مشرق، از این رو زمانی که از کسالت مرحوم حکیم سخن به میان آمد، حضرت روح ا... فرصت را غنیمت شمرد و گفت‌وگویی تاریخی را با ایشان آغاز نمود:

*امام خمینی: «خوب است برای تغییر آب و هوا به ایران بروید و اوضاع آن‌جا را از نزدیک ببینید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه می‌گذرد. در زمان مرحوم بروجردی، عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره حمل بر صحت می‌کردم و می‌گفتم: مطالب را به ایشان نمی‌رسانند. نسبت به جناب عالی هم این طور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمی‌رسانند و الا شما هم ساکت نمی‌ماندید. در تهران به‌عنوان بیست و پنج سال سلطنت پهلوی جشن گرفتند و به زور چهارصد هزار دلار از این مردم فقیر برای مصارف جشن گرفتند، 800 دختر و 800 پسر به‌عنوان دعا در محلی به جان هم انداختند به‌عنوان دعا چه کرده‌اند از گفتنش خجلم».

* آیت ا... حکیم: شما که این جا هستید من لطفی ندارد ایران بروم، وانگهی چه می‌شود کرد؟ چه اثر دارد؟

امام خمینی: قطعا اثر دارد. ما با همین قیام؟ تصمیمات خطرناک دولت را متوقف کردیم، چطور اثر ندارد؟ اگر علما اتحاد داشته باشند قطعا مؤثر است.

* آیت ا... حکیم: اگر احتمال عقلایی نیز داشته باشد و از طریق عقلایی اقدام شود خوب است.

امام خمینی: قطعا تأثیر دارد چنان‌چه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام، اقدام عاقلانه است و اقدام غیر عاقلانه اصلا مورد بحث نیست.مقصود اقدام علما و عقلای ملت است.

* آیت ا... حکیم: اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمی‌کنند، آن‌ها برای دین سینه چاک نمی‌کنند.

امام خمینی: چطور؟ مردم دروغ می‌گویند؟ این مردم جان دادند، زجر دیدند، حبس کشیدند، تبعید شدند، اموال‌شان به غارت رفت. چطور مردم بقال و عطار سرمحل که سینه جلو گلوله دارند دروغ می‌گویند؟

* آیت ا... حکیم: تبعیت نمی‌کنند؛ مرید اغراض مادیه هستند.

امام خمینی: عرض کردم که مردم در پانزده خرداد جوانمردی و صداقت خود را نشان دادند.

*آیت ا... حکیم: اگر قیام کنیم و خونی از بینی کسی بریزد، سر و صدایی بشود مردم به ما ناسزا می‌گویند و سر و صدا راه می‌اندازند.

امام خمینی: ما که قیام کردیم از احدی به جز مزید احترام و سلام و دست‌بوسی ندیدیم و هر که کوتاهی کرد حرف سرد شنید و مورد بی‌ارادتی مردم واقع شد. در تبعید ترکیه، به یکی از دهات ترکیه- اسمش یادم نیست- رفتم، اهالی آن ده گفتند: وقتی آتاتورک مشغول عملیات ضد دینی خود شد، علمای ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغول فعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند، آتاتورک ده را محاصره و چهل نفر از علمای ترکیه را به قتل رسانید. من شرمنده شدم. پیش خود فکر کردم که آن‌ها سنی می‌باشند، وقتی خطر را به دین اسلام نزدیک می‌بینند، چهل نفر کشته می‌دهند، ولی علمای شیعه در این خطر عظیمی که [به] دیانت‌مان وارد آمده خون از دماغ‌مان نیامد (نه از دماغ من و نه شما و نه دیگری). واقعا جای خجالت است.

*آیت ا... حکیم: چه باید کرد؟ بایستی احتمال اثر بدهیم، کشته دادن چه اثر دارد؟

امام خمینی: عملیات ضد دینی دو جور است: یکی مثل رضاخان بی‌دینی می‌کرد و می‌گفت: من می‌‌کنم و نسبت به شرع نمی‌داد، البته موضوع اقدام علیه او از باب نهی از منکر بود ولی شاه فعلی هر عملی ضد قرآن و مذهب می‌کند و می‌گوید: از دین است. نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم می‌گویم، این بدعت عظیم که بر اساس دیانت لطمه وارد می‌کند قابل تحمل نیست، باید جان‌بازی کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتی دین مورد حمله واقع شد عده‌ای از علمای شیعه قیام کردند و دسته‌هایی از آن‌ها کشته شدند.

* آیت ا... حکیم: تاریخ چه فایده‌ای دارد؟ باید اثر داشته باشد.

امام خمینی: چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسین بن علی(ع) به تاریخ خدمت مؤثری نکرد؟ و چه بهره بزرگی از قیام آن حضرت می‌گیریم؟

* آیت ا... حکیم: راجع به امام حسن(ع) چه می‌فرمایید؟ ایشان که قیام نکردند.

امام خمینی: اگر امام حسن(ع) هم به اندازه‌ شما مرید داشت قیام می‌کرد. در اول امر قیام کرد دید مریدها فروخته شده‌اند، لذا فتح نکرد، اما شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید.

* آیت ا... حکیم: من که نمی‌بینم کسی را داشته باشم که اگر اقدامی کردیم تبعیت نماید.

امام خمینی: شما اقدام کنید و قیام نمایید، من اولین کسی خواهم بود که از شما تبعیت خواهم کرد.

*آیت ا... حکیم: لبخند و سکوت...


اسامی نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی 

    سید کاظم اکرمی 

  سید محمود طالقانی

میرزا محمد علی انگجی 

  میرزا محمد انواری 

  علی محمد عرب

عبدالکریم موسوی اردبیلی 

سید حسن آیت 

  حسن عضدی 

  محمد جواد باهنر 

  ابوالحسن بنی صدر 

هادی باریک بین 

محمد حسینی بهشتی

  محمد تقی بشارت 

سرگن بیت اوشانا کوگ تپه/ نماینده اقلیت ارمنی 

عزیز دانش راد/ نماینده اقلیت کلیمی 

سید عبد الحسین دستغیب 

جعفر اشراقی

میرزا علی فلسفی تنکابنی 

  جلال الدین فارسی 

جواد فاتحی 

محمد فوزی 

علی قائمی امیری 

 سید موسی موسوی قهدریجانی 

  سید علی اکبر قرشی 

علی گلزاده غفوری 

منیره گرجی فرد 

  مرتضی حائری یزدی 

عبدالرحمن حیدری 

  محمد جواد حجتی کرمانی 

  سید منیر الدین حسینی الهاشمی 

  عبد الله جوادی آملی 

  سید محمد علی موسوی جزایری 

  محمد کرمی 

سید جعفر کریمی دیو کلاهی 

حسین خادمی

هرای خالاتیان/ نماینده اقلیت ارمنی 

سید محمد خامنه ای

  ابوالقاسم خزعلی 

  سید حسن طاهری خرم آبادی 

سید محمد کیاوش 

میر اسد الله مدنی دهخوارقانی 

ناصر مکارم شیرازی

علی اکبر مشکینی

رحمت الله مقدم مراغه 

عبد العزیز ملازاده 

 حسینعلی منتظری نجف آبادی 

حمید الله میرمرادزهی 

سید محمد حسن نبوی 

سید احمد نور بخش 

سید اکبر پرورش 

 محمد مهدی ربانی املشی

عبدالرحیم ربانی شیرازی

   حسینعلی رحمانی 

  محمد رشیدیان 

  محمود روحانی 

  محمد صدوقی 

لطف الله صافی 

  عزت الله سحابی 

  رستم شهزادی/ نماینده اقلیت زرتشتی 

  عباس شیبانی 

  ابوالحسن شیرازی (مقدسی شیرازی) 

جعفر سبحانی

  سید محمد باقر طباطبائی سلطانی 

میر ابوالفضل موسوی تبریزی (سید ریحانی) 

حبیب الله طاهری 

  جلال طاهری اصفهانی 

میرزا جواد حاجی ترخانی تهرانی 

علی مراد تهرانی 

محمد یزدی 

 عبدالکریم هاشمی نژاد 

  سید اسماعیل موسوی زنجانی 

سید عبد الله ضیائی نیا

قانون اساسی 2

 احزاب سياسي ونقد پيش نويس قانون اساسي

ادامه نوشته

تاریحچه تدوین قانون اساسی 1

 گفتمان‌هاي فقهي- سياسي و قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران


*- متن حاضر فصل سوم از رساله دکتری جناب آقای دکتر محمد مهدی باباپور  با عنوان« گفتمان‌هاي فقهي- سياسي و قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران» در رشته علوم سیاسی است که در دی ماه 1388 در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهراندفاع شده است.

ادامه نوشته

قلبها برای که میتپد ... سخنرانی مهم دکتر حسن عباسی در تبیین دکترین منازعه نرم

روز سه شنبه ۳ آذر ، دانشگاه علوم اداری دانشگاه فردوسی مشهد و دانشجویان این دانشگاه میزبان دکتر حسن عباسی بودند .  پس از دوسال که از آخرین حضور دکتر عباسی در مشهد میگذشت اینبار موضوع قلبها برای که میتپد با تبیین موضوع منازعه نرم بهانه ای بود تا رئیس مرکز دکترینال امنیت بدون مرز کشور دانشگاه فردوسی مشهد و گوشهای دانشجویان خراسانی را برای این سخنرانی اختصاص دهد. انصافا بحث بسیار سنگین و مفیدی بود مخصوصا چهار قاعده بازی در زمین نرم ! اقدام متقارن مثبت ، اقدام نامتقارن مثبت ، اقدام متقارن منفی و اقدام نامتقارن منفی ... بحث قدرت نرم و قدرت سخت و نیمه سخت ، همچنین جایگاه شک و یقین و حب و بغض در منازعات نرم توسط دکتر عباسی به صورت کاملا شفاف تبیین شد پیشنهاد میکنم به هر صورت ممکن این سخنرانی را گوش کنید سعی میکنم لینک دانلودش رو به زودی همینجا قرار بدم

هوالحكيم

حكومت نرم و دكترين اقدام نامتقارن در جهاد نرم

ديدار دانشجويان با رهبر انقلاب اسلامي: افسران جوان جنگ نرم!
ديدار استادان دانشگاه‌ها با رهبر انقلاب اسلامي: فرماندهان جنگ نرم!
گلايه‌ي رهبر انقلاب از كثرت ميليوني دانشجويان علوم انساني در دانشگاه‌ها، در برابر قلت استادان مجرب در اين حوزه ما را بر آن د اشت تا به سراغ حسن عباسي برويم تا دو مسأله را با توجه به تجربيات وي، با او در ميان بگذاريم: ترسيم صحنه‌ي جنگ نرم از زاويه نگاه يك متخصص استراتژي، و بررسي ابعاد و جوانب بومي كردن علوم انساني، از منظر كسي كه در هشت سال گذشته، بزرگترين كلاس آزاد پايتخت را با بيش از 4000 نفر دانشجو و طلبه، در كرسي بومي سازي دانش دكترينولوژي، اداره كرده است. پرسش اساسي اين است: جنگ نرم چيست؟ و نسبت آن با توليد علم بومي به ويژه در حوزه‌ي علوم انساني كدام است؟

- رهبر معظم انقلاب، استادان را فرماندهان و دانشجويان را افسران جنگ نرم توصيف كردند. براي ورود به بحث، ابتدا ابعاد و ويژگي‌هاي جنگ نرم را تشريح كنيد.
- بسم‌الله الرحمن الرحيم. انشاءالله كه عبادت همه‌ي روزه‌داران در اين ماه ضيافت الهي مورد قبول حضرت باري تعالي واقع شود.
با توجه به اينكه هدف خلقت ما عبادت و عبوديت است، ماه رمضان فرصت خوبي براي تحقق نسبي اين هدف خلقت است، به ويژه براي امثال ما، كه اشتغال دنيوي در طول سال مجال عبادت را كم مي‌كند.
جنگ به عنوان بخشي از طبيعت بشر شناخته مي‌شود كه در تاريخي به قدمت تاريخ خود بشر، فراز و نشيب‌ها و روي-كردهاي مختلفي پيدا كرده است. در فلسفه‌ي جنگ، شناخته شده‌ترين نوع آن بر اساس «شدت» تقسيم ‌بندي مي‌شود كه از آن به منازعات كم‌شدت low Intensity conflict، منازعات شديد، و منازعات تمام‌عيار نام مي‌برند. در نوع دوم دسته‌بندي جنگ، آن را از نظر بكارگيري سلاح به طيف‌هاي جنگ گرم و جنگ سرد تفكيك مي‌كنند. هم‌چنين از حيث علني يا مخفي بودن منازعه، به جنگ آشكار، جنگ نيمه‌پنهان و جنگ‌ پنهان- مانند عمليات نيروهاي ويژه- تقسيم مي‌گردد. دسته‌بندي بعدي طيف شناسي جنگ از حيث موضوع و حوزه‌ي آن است مانند جنگ سياسي، جنگ اقتصادي، جنگ فرهنگي، جنگ نظامي.

- جنگ نرم بر اساس چه متغيري دسته‌بندي مي‌شود؟
- نوع ديگر طيف‌شناسي منازعات، دسته‌بندي آن‌ها بر اساس «صلابت» منازعه است كه به سه طيف منازعه‌ي سخت hard conflict منازعه‌ي نيمه‌سخت semi hard conflict منازعه‌ي نرم soft conflict تقسيم مي‌شود. تفكيك اوليه‌ي منازعات از حيث صلابت، توسط جوزف ناي صورت گرفت، و اكنون توسط انديشمندان مختلف تكامل يافته است. به طور مشخص در طيف‌شناسي جنگ‌ها مبتني بر صلابت، جنگ سخت، نزاعي است كه به شيوه‌ي نظامي، و با هدف پيروزي سنتي از طريق اشغال و تصرف سرزمين دشمن صورت مي‌گيرد. اين نوع جنگ در عصر استعمار كلاسيك، عمده‌ترين نوع نزاع بود.
در دسته‌ي دوم، جنگ نيمه‌سخت قرار دارد، كه نزاعي است مربوط به عصر استعمار نو كه در طي آن، به جاي تصرف سرزمين دشمن با قدرت نظامي، به تصرف حكومت آن و ايجاد حكومت دست‌نشانده در كشور دشمن مبادرت مي‌نمودند.
در واقع در جنگ نيمه‌سخت، با ترفندهاي سياسي حكومت را به كساني مي‌سپردند كه هر چند از شهروندان همان كشور بودند، اما براي دشمنان و قدرت‌هاي بيگانه كشور خود را اداره مي‌كردند مانند حكومت ايران در عصر پهلوي. امروز البته جنگ نيمه‌سخت تصرف بازارها در رقابت اقتصادي، و تصرف حكومت‌ها در رقابت سياسي را نيز در بر ‌مي‌گيرد.


جنگ سخت اقدام نظامي عصــــر
استعمار کلاسيک

تصرف سرزمين

جنگ نيمه‌سخت اقدام سياسي / اقتصادي عصــــر
استعمار نو
تصرف حکومت / بازار
جنگ نرم اقدام فرهنگي عصــــر
استعمار فرانو
تصرف قلب‌ها و ذهن‌ها



در دسته‌ي سوم، جنگ نرم قرار دارد كه دكترين آن حاكي از اين است كه به جاي تصرف نظامي سرزمين دشمن و حكومت مستقيم بر آن، يا تصرف سياسي و حكومت غير مستقيم از طريق گماردن يك دولت دست نشانده در آن، مي‌توان خود مردم آن كشور را تسخير كرد و از طريق مردم دشمن بر آنان حكومت كرد. خب! پرسش اين است: راه تسخير مردم به گونه‌اي كه خود آنان خواسته‌هاي دشمن‌شان را محقق سازند چيست؟ اين راه بسيار ساده و در عين حال دشوار است: تصرف قلب‌ها و سيادت بر ذهن‌ها. در دكترين جنگ نرم، قاعده اين است كه قلب و مغز افراد تصرف شود، آن‌گاه آن كساني كه قلب و ذهن‌اشان تسخير شد، در راستاي اهداف دشمن خود عمل مي‌كنند.
- قلب‌ها و مغزها چگونه تصرف مي‌شوند؟
تصرف قلب افراد با ارضاء انجام مي‌شود. سيادت بر ذهن‌ها هم با اقناع صورت مي‌گيرد. رضايت افراد از چيزي موجب زمينه‌سازي تصرف قلب آنان مي‌شود. هم‌چنين اگر آن افراد نسبت به مسأله‌اي قانع شدند، زمينه براي سيادت بر مغز آنان فراهم شده است. روش ارضاء براي تصرف قلب مقوله‌ي حب و بغض است؛ قلبي كه مملو از بغض نسبت به چيزي يا كسي باشد امكان تصرف ندارد، اما اگر آكنده از حب نسبت به آن چيز يا آن كس بود، توسط آن تصرف شده است. روش اقناع براي سيادت بر مغزها نيز مقوله‌ي شك و يقين است. در واقع اگر ذهن كسي نسبت به مسأله‌اي شك داشت، تا اين شك تبديل به يقين نشود، ذهن آن شخص قانع نخواهد شد.
در جنگ نرم، دشمنان از طريق برتري رسانه‌اي خود، با روش مديريت حب و بغض، و هم‌چنين مديريت شك و يقين در توده‌هاي انساني، آن‌ها را تسخير نموده و در مسير اهداف خود به حركت و عمل وا مي‌دارند.
كيفيت اين تسخير در حدي است كه فرد تصرف شده، نسبت به دشمني كه او را تسخير نموده، هيچ كينه و نفرتي ندارد و برعكس، نسبت به او علاقه‌مند است. اين نكته است كه متغير «صلابت» در تقسيم‌بندي جنگ سخت و نيمه‌سخت و نرم را نشان مي‌دهد. يعني صلابت از نظر ابزار و روش‌ها، و صلابت از نظر مقاومت دشمن. طبيعتاً هر قدر منازعه به سمت روش‌هاي جنگ سخت پيش برود، صلابت اقدام، و صلابت مقاومت بيشتر مي‌شود، و هر قدر كه به سمت روش‌هاي جنگ نرم نيل كند، صلابت اقدام و هم‌چنين صلابت مقاومت رقيق‌تر و سست‌تر مي‌گردد.

- چرا رهبر انقلاب استادان و دانشجويان را رزمندگان اين جنگ برشمردند؟
محيط علم، في‌نفسه محل شك و يقين است. در يك فضاي سالم و بي‌غرض علمي، شما به عنوان دانشجو مي‌توانيد در همه چيز شك كنيد و در تعامل با استادان خود پاسخ‌ها را يافته و به يقين برسيد و قانع شويد. توجه دشمن به همين ظرفيت دانشگاه است. يعني محيط دانشگاه را از يك فضاي علمي كه تضارب آراء در آن به شكوفايي و رشد استعداد دانشجويان مي-انجامد، به يك محيط منازعه، براي نابودي باورهاي ديني و ملي و بومي ما تغيير مي‌دهند. در چنين محيطي، با افشاندن بذر شك، و تثبيت انگاره‌ي بيگانگان، در قالب ديدگاه‌هاي شبه علمي و شبه روشنفكري، ذهن جوانان را نسبت به داشته‌هاي خود مسموم و نسبت به يافته‌هاي بيگانه تشنه و شيدا مي‌سازند.
در حكمت دفاعي، اين اصل پذيرفته شده است كه دفاع، مشخصه‌ي هر موجود زنده، در برابر تهديدهاست. يعني هرگاه بقاء يك موجود زنده به خطر بيفتد، به حكم طبيعت خود، به دفاع در برابر تهديد روي مي‌آورد. ملت ايران نيز اكنون در وضعيت مواجهه با تهديد قرار دارد.
ايران امروز در بالاترين سطح از توان قدرت سخت در طول سيصد سال گذشته‌ي خود نسبت به تهديدهاي جنگ سخت خارجي قرار دارد. اين را در نظر بگيريد كه عامل تهديد عليه ايران ابر قدرتي چون آمريكاست. در برابر آمريكا، به اين درجه از موازنه‌ي شرايط قدرت سخت رسيدن، نكته‌ي بسيار مهمي است. مثلاً تهديد پاكستان از سوي هند است، يا ژاپن خود را از سوي كره شمالي در تهديد مي‌بيند، اما تهديد جمهوري اسلامي ايران از سوي قوي‌ترين قدرت مادي روي كره‌ي زمين است و ايستادگي در برابر آن در اين حد كه ابتكار عمل را از او سلب كند يك امتياز است.
پس وقتي تهديد ايران، عراق و تركيه و پاكستان نيست، بلكه همه‌ي قدرت غرب است و آن‌ها نيز از مواجهه‌ي رو در روي سخت با ايران هراس دارند، چه جاي‌گزيني براي آن دارند؟ طبيعتاً رويارويي نرم! يعني با مديريت شك و يقين، و حب و بغض، انسجام و وحدت ملي را تضعيف كرده و باورهاي مردم را تخريب و سست نموده، و با تسخير قلب و مغز آن‌ها، راه استيلا و سيطره‌ي خود را مهيا نمايند.
مبتني بر اصل دفاع به عنوان مشخصه‌ي هر موجود زنده در برابر تهديد، عقلاً وشرعاً بايد در برابر تهديد بپا خاست و مقاومت نمود. اكنون كه تهديد نرم، متوجه آوردگاهي به عرض شانزده سانتي‌متر در حد فاصل دو گوش تك‌تك شهروندان جمهوري اسلامي است، رزم‌گاه آن كلاس‌ها و نبردگاه آن دانشگاه‌ها و جنگ‌گاه آن پهنه‌ي كشور است. اگر در اين منازعه، مجاهدان در آوردگاه و رزم‌گاه و نبردگاه مقاومت نكنند، اشغال جنگ‌گاه از سوي دشمن دشوار نخواهد بود. از اين روي، استادان دانشگاه‌ها، فرماندهان جنگ نرم در نبردگاه و رزمگاه مزبور، در مواجهه با سيل شك و شهبه‌ي علمي و ژورناليستي و عمليات رواني دشمن عليه آوردگاه ذهن عمومي هستند. اين فرماندهان، افسراني دارند كه مجموعه‌ي دانشجويان پرشور در دانشگاه‌ها محسوب مي‌شوند. دانشجويان به عنوان افسران اين جبهه نيز سربازاني دارند كه بخش عمده‌ي شهروندان ايراني بيرون از دانشگاه را تشكيل مي‌دهند.
جنگ نرم عليه مردم ايران مدت‌هاست كه آغاز گرديده و بخش‌هايي از قلب‌ها و مغزها به تصرف دشمن درآمده است. لذا دفاع موضوعيت و عموميت يافته و ورود استادان و دانشجويان به اين جبهه‌ي جنگ نرم، براي يك اقدام دفاعي است.

- روند منازعه را چگونه مي‌بينيد؟
شيطان روح پرستنده‌ي بشر را با القاء خود چنان فاسد كرد كه به جاي الله پرستي به ورطه‌ي بت‌پرستي افتاد. ابراهيم(ع) بت-ها را شكست و به حكم خدا، خانه كعبه را بنا نهاد. شيطان به استراتژي ابراهيم(ع) حمله كرد و در طي چند هزار سال، با القاء خود بشر را وادار نمود كه بت‌ها را به درون كعبه برده و كليت قبله را ملوث كند، كه هر كس به طواف كعبه آمد، در واقع به طواف بت‌ها رفته باشد. پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) بت شكن واپسين بود كه آمد و بت‌هاي درون خانه را شكست و كعبه را از آلودگي به شرك و كفر نجات داد. اكنون با گذشت 1400 سال شيطان به استراتژي پيامبر اسلام(ص) نيز حمله كرده است. بت‌ها كه از صحرا به خانه‌ي كعبه برده شده بود، پس از واكنش پيامبر اسلام(ص) و تخليه‌ي خانه‌ي كعبه از بت‌ها، آن‌ها به درون انسان‌ها منتقل شده‌اند. بت‌هاي ذهني و بت‌هاي قلبي، قبله‌ي انسان را از كعبه و از خدا، به «خود» انسان تغيير داده و مبتني بر امانيسم - بشر مداري- مي‌رود كه در وادي اگوسنتريسم- خود مركز مداري- به سيطنيزم- يا سجده بر شيطان- در غلتد. هبوط كه نه، بلكه سقوط از مرتبه‌اي كه خدا به ابليس فرمود به بشر سجده كند تا به قعر دره‌اي كه اكنون در آن بشر به شيطان سجده مي‌كند. جنگ نرم، جنگي است كه در آن فرماندهان- عالمان دانشگاهي- و افسران- دانشجويان- از استقرار بت‌ها در درون خانه‌ي دل خود جلوگيري نموده و با تبر يقين، بت‌هاي ذهن عمومي را فرو مي‌ريزد و جاي را براي حقيقت الهي باز مي‌كنند. لذا در پاسخ به پرسش شما در مورد ارزيابي روند منازعه، بايد گفت كه در اين جهاد نرم «لاتحزن، ان الله معنا! اندوهگين مباش، خدا با ماست!».

با توجه به اين‌كه جنگ نرم، منازعه‌اي براي تصرف قلب‌ها و مغزهاست، نسبت جنگ نرم با سياست چيست؟ آيا مي‌توان از سياست نرم سخن گفت؟

رهبر معظم انقلاب، درسال 1379 در دو يا سه مرحله، مطالب و مباحثي را با همين مضامين پرسش شما مطرح كردند كه مي‌تواند پاسخ اين پرسش باشد. نكته‌اي كه گفتند اين بود كه «حكومت در عرف اسلام، ولايت ناميده مي‌شود. ... ولي و حاكم منشاء همه‌ي اين نظام سياسي،‌ و هم‌چنين وظايف خود را خدا مي‌داند و خود را عبد و بنده‌ي خدا مي‌انگارد». چندي بعد در همان سال 1379، اين‌گونه به خاطر دارم كه در نماز جمعه، نكته‌ي مكملي را گفتند و آن اين بود كه «حكومت، فقط فرمانروايي نيست، بلكه نفوذ در دل‌ها و مقبوليت در ذهن‌هاست، لذا كسي كه در چنين موقعيتي قرار مي‌گيرد، اول بايد در درون خود به صورت دايمي، مشغول تأديب باشد، خود را هدايت كند، به خود تذكر بدهد و خود را موعظه كند». سپس مبتني بر آيه-الكرسي در سوره‌ي مباركه‌ي بقره، به اين نكته پرداختند كه «بناي حكومت اسلامي اين است كه مردم را از ظلمات به نور ببرد، ظلماتي كه هم در درون خود ما زمينه دارد، و هم در عالم طبيعت. اراده‌ي دين اين است كه انسان را از ظلمات خودخواهي و خودپرستي و بي‌تقوايي در برخورد با هر كس و هر چيز خارج كند و به نور ببرد، نور اخلاص و تقوا و هدايت و همت بلند براي خدا،‌كه اگر اين‌گونه شد، جامعه نوراني مي‌شود».
با اين توصيف، مي‌توان دكترين سياسي رهبر فرزانه‌ي انقلاب را در سه محور اين‌گونه خلاصه نمود كه:
الف- فرآيند حكومت و ولايت در اسلام، نفوذ در دل‌ها و مقبوليت در ذهن‌هاست.
ب- كاركرد حكومت و ولايت در اسلام، خروج مردم از ظلمات و انتقال به نور است. اين كاركرد، مبتني بر تبيين كاركرد ولايت الله و ولايت طاغوت در سوره‌ي بقره ارائه شده است.
ج- محصول حكومت و ولايت در اسلام، جامعه‌ي نوراني گفته شده است. از اين منظر، حكومت مبتني بر قدرت نرم است و لذا در اركان قدرت ملي، به جاي تفكيك قدرت ملي به قدرت سياسي، قدرت نظامي، قدرت فرهنگي، قدرت اقتصادي يا قدرت اجتماعي، اين تقسيم‌بندي به گونه‌اي ديگر ارايه مي‌شود، يعني به قدرت نرم، قدرت سخت و قدرت نيمه‌سخت.
در اين سه حوزه، تكيه بر قدرت نرم است و قدرت‌هاي سخت و نيمه‌سخت،‌ قدرت‌هاي حاشيه‌اي محسوب مي‌شوند. پس مي‌توان از سياست نرم و حكومت نرم سخن گفت.

به ولايت الله و ولايت طاغوت در سوره‌ي بقره اشاره كرديد. آيا ولايت در جنگ نرم خنثي است؟
ولايت و تولي، يا برائت و تبري، روش هستند، و آن‌چه مهم است «جهت و منشاء» اين ولايت يا برائت است. در سوره‌ي بقره مي‌فرمايد: «خدا ولي آن‌هاست كه ايمان آوردند، و (كاركرد ولايت خدا اين است كه) خارج مي‌كند آنان را از ظلمات به نور.» سپس در مورد جبهه‌ي مقابل، مي‌فرمايد: «و آنان كه كفر ورزيدند اولياء آنها طاغوت هستند»، لذا كفار اخراج مي‌شوند از نور به ظلمات.
آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در مورد مؤمنين،‌ يك «ولي» وجود دارد، اما در مورد كفار، از مفهوم «اولياء» استفاده شده است كه كثرت را مطرح مي‌كند. هم‌چنين، در مقابل مفهوم مفرد «نور» ، مفهوم جمع «ظلمات» به كار رفته است. پس مي‌توان گفت ولايت و برائت به مثابه روش هستند و ارزش آن‌ها به «جهت» آن‌هاست: ولايت چه كسي! و برائت از چه كسي!
پرسش شما را در سه محور مي‌توان پاسخ گفت:
1- زمين جنگ نرم، ثابت است: اين زمين، همان دل و ذهن انسان است.
2- فرمان‌روايي بر دل و ذهن،‌«خنثي» است: اين فرمان‌روايي، همان ولايت است.
3- آنچه متفاوت و مهم است، «منشاء» ولايت و «مقصد» ولي است. كيستي «ولي» مهم است. زيرا به مقوله‌ي ولايت جهت مي‌دهد و آن را از خنثي بودن خارج مي‌كند. نظام دو قطبي ولايت خدا و ولايت طاغوت، نظام جنگ نرم است؛ لبه‌ي جلويي منطقه نبرد، محل تشكيل جبهه‌ي منازعه است، كه در يك سو جنودالله، و در سوي ديگر جنود شيطان و طاغوت قرار دارند. هر دو طرف منازعه، بر سر تصرف يك زمين مي‌جنگند: تصرف زمين دل‌ها و ذهن‌هاي تك‌تك انسان‌ها. نكته مطلق اين است كه، هيچ كسي نيست كه «ولي» نداشته باشد، منتهي، «ولي» برخي افراد «الله» است، و «ولي» برخي ديگر «طاغوت».
اكنون بايد پرسيد آيا انسان‌ها در برابر ولايت خدا و ولايت طاغوت منفعل هستند، و گاهي اين و گاهي آن بر سرزمين وجود آنان حكومت مي‌كنند؟! پاسخ روشن است.
اطلاق صفت مؤمن يا كافر به يك انسان، به اين معني است كه او خود پذيرفته است، كه ولايت چه كسي را بپذيرد. اگر ولايت خدا را پذيرفت، او مؤمن است، و اگر اولياء او طاغوت‌ها بودند او كافر است.
با پذيرش ولايت الله از سوي فرد مؤمن، او از ظلمات به نور منتقل مي‌شود، و لذا جامعه‌ي مؤمنين، جامعه‌اي نوراني است.
اما با پذيرش ولايت طاغوت از سوي فرد كافر، او به قعر ظلمات غوطه‌ور مي‌شود، و در واقع جامعه‌ي كفار، جامعه‌اي ظلماني است.
جنگ نرم، كشمكشي است در درون هر فرد، كه ولايت الله را بپذيرد يا ولايت طاغوت را. در اين كشمكش دروني فرد، دو عامل بيروني نيز درگير هستند. يكي الله و جبهه‌ي انبياء و ائمه(ع) و مصلحين است، و ديگري شيطان و جبهه‌ي طاغوت‌ها و مستكبرين و مفسدين هستند. تا اين كه خود فرد ولايت كدام يك از طرفين را در دل و ذهن خود بپذيرد.
در اين رويكرد، حكومت همان ولايت است، و ولايت همان قدرت نرم، در تصرف دل‌ها و ذهن‌هاست. متغير ولايت، ولي است؛ ولايت الله، يا ولايت طاغوت.
حكومت نرم الهي، يا حكومت نرم شيطاني. اين از ذاتيات جنگ نرم است، ‌و با اين ذاتيات است كه شيطان،‌ براندازي حكومت نرم الهي را محقق مي‌سازد و «رژيم چنج» صورت مي‌دهد. يا برعكس، انبياء حكومت نرم شيطاني را واژگون، و حكومت نرم الهي را محقق مي‌سازد.
با توجه به اين تفكيك كه زمين بازي ثابت است، و ولايت هم خنثي است، اما متغيير، در شخص«ولي» است، روش بازي چگونه است. بالاخره مانند سياست مدرن كه مبتني بر تئوري بازي‌ها، مناسبات قدرت را چينش مي‌كند، در سياست نرم و جنگ نرم اين مناسبات چگونه طراحي مي‌شود؟
گفتم كه زمين، يعني دل و ذهن افراد «ثابت» است، اما متغير در اينجا، شخص «ولي» است. آنچه در روش اقدام در صحنه حائز اهميت است مساله‌ي «قاعده يا قواعد» اقدام از سوي ولي است. در تنظيم نسبت ميان «زمين» اقدام، با «قواعد» اقدام، چهار حالت پديد مي‌آيد:
1. بهترين حالت: اقدام در زمين دشمن، با قواعد خودي.
2. حالت خوب: اقدام در زمين خود، با قواعد خودي.
3. حالت بد: اقدام در زمين دشمن، با قواعد دشمن.
4. بدترين حالت: اقدام در زمين خود، با قواعد دشمن.

برای مشاهده تصویر بزرگ کلیک کنید



اقدام در حالت يكم و دوم را در علوم استراتژيك «اقدام فعال» يا كنش نامتقارن مي‌نامند. و اقدام در حالت سوم و چهارم را «اقدام منفعل» يا كنش متقارن مي‌شناسند.
دكترين اقدام فعال يا اقدام نامتقارن در مباحث امنيت ملي، به اقدام ضربه‌ي اول معروف است، يعني تعريف زمين و قواعد بازي از سوي خود. هم‌چنين، دكترين اقدام منفعل يا اقدام متقارن، به اقدام ضربه‌ي دوم شناخته مي‌شود، يعني تعريف زمين و قواعد بازي، از سوي دشمن.
جنگ نرم، سياست نرم، قدرت نرم، و... به گونه‌اي انحصاري، عمدتاً ناظر به دكترين اقدام نامتقارن هستند.
اكنون پرسش اساسي اين است كه چرا رهبر انقلاب، مساله‌ي جنگ نرم را با دانشجويان و استادان مطرح كردند و در آن جلسه‌ي ديدار استادان دانشگاه، به نقد مديريت كميت نكر علوم انساني پرداختند. نسبت جنگ نرم با مساله‌ي علوم به‌طور عمومي و علوم انساني به طور اخص چيست؟
مبتني بر دكترين اقدام نامتقارن، بايد گفت كه بخش‌هاي عمده‌اي از نهادها در كشور ما، در زمين خود، با قواعد دشمن بازي مي‌كنند. يكي از مهم‌ترين اين بخش‌ها، نهادهاي علمي، تربيتي و فرهنگي هستند، يعني وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم، وزارت بهداشت، و وزارت ارشاد.
اكنون در آموزش و پرورش ما، ذهن و دل دانش آموز با داورينيسم تسخير مي‌شود آنهم با مديريت و بودجه‌ي جمهوري اسلامي. اين يعني فاجعه.
اكنون در دانشگاه‌هاي ما، استادان همه‌ي رشته‌ها، در زمين خود، با قواعد بيگانه بازي مي‌كنند، اين يعني بدترين حالت، به اين معني كه غرب انگاره‌هاي خود را به ما تحميل كرده است و در جنگ نرم، ذهن استاد ما را تسخير نموده و از طريق او به تسخير جوانان دانشجو مي‌پردازد. استاد روانشناسي با آراء فرويد و اريكسون و پيا‍ژه، استاد جامعه شناسي با آراء وبر پارسونز و گيدنز و هابرماس، استاد فلسفه با آراء كانت و هگل و هايدگر و پوپر، استاد اقتصاد با آراء اسميت و فرگوسن و مالتوس و كينز و فريدمن و استيگليتز، استاد الهيات با آراء پل‌تيليش و الوين پلنيتنگا، استاد مديريت با آراء مينتزبرگ ، استاد سياست با آراء هابز و ماكياولي و مورگنتا و روزنا و ... قطعاً نمي‌توانند انسان طراز تمدن ايراني يا اسلامي تربيت كند، و در نتيجه روز به روز بي-خاصيتي علوم انساني در ايران براي مردم و جامعه بيشتر نمايان مي‌شود.
راه حل و راه برون رفت از اين وضعيت چيست؟
راه اين است كه شوراي عالي انقلاب فرهنگي، به دكترين اقدام نامتقارن مجهز شود، البته حد و قواره‌ي اين شورا كه ذهن اكثريت اعضاء آن، به تسخير رويه‌هاي بيگانه درآمده است، اين گونه مباحث نيست، اما به هر جهت با يك خانه تكاني ذهني، مي‌توانند به قواعد اقدام نامتقارن دست يابند.
چگونه؟ راه‌كار عملي ارائه كنيد!
راه كار ساده است. دو واحد درسي پارمنيدس كشي در شوراي عالي انقلاب فرهنگي برگزار شود، و اصل «اين هماني» در فضاي علمي كشور به چالش كشيده شود.
اگر پيامبر(ص) مي‌خواست با اصل «اين هماني» اسلام را معرفي كند، بايد مي‌گفت كه بت‌هايي چون لات و عزي همان الله هستند يا الله همان لات و عزي است! اما ايشان فرمودند «لااله الا الله».
شعار اسلام، ابتدا نفي بت‌ها و اله‌ها است. يك مسلمان موحد، در هميشه‌ي زندگي خود، همواره از اين شعار استفاده مي‌كند. اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي اسير «اين هماني» پارميندسي هستند.
پرسش اين است: آياLaw همان حقوق است؟! نه نيست. آيا Human Rights حقوق بشر است؟! آيا روانشناسي همان سايكولوژي است؟! آيا اقتصاد همان اكونومي است؟! آيا سياست همان پليتيكز است؟! اصلاً اين گونه نيست. بحران در علوم انساني از عنوان خود علوم و ترجمه غلط اين عناوين آغاز مي‌شود. لذا نسخه‌ي عملي اين است جامعه‌ي علمي ايران بتواند در علم، موحد شود و به شعار لااله‌الاالله در علم دست يابد.


 رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال گفت: در قدرت نرم به جاي تسخير سرزمين و بازارهاي اقتصادي مستقيما بر ذهن و قلب جوامع حكومت مي‌كنند.
به گزارش خبرنگار باشگاه خبري فارس «توانا»، حسن عباسي در همايش درآمدي بر دكترين منازعه‌ي نرم در دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي با اشاره به اين كه آنچه را كه منشاء كرامت مي‌نامند، گزاره «تقوا» است، اظهار داشت: نزد خداوند كسي كرامت بيشتري دارد كه تقواي بيشتري داشته باشد. تكريم يا تحقير از سوي خداوند، بستگي جدي به «ضريب تقوا» دارد و كسي كه عالم را محضر خدا مي‌داند، آنچه را كه او نمي‌پسندند، انجام نمي‌دهد.
وي ادامه داد: علم استراتژي، علم بقاي جامعه و تمدن است عباسي در اين نشست، دو نكته را به بررسي گذاشت: قدرت نرم و منازعه‌ي نامتقارن.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال افزود: انسان در هر كجا كه باشد، در حال توليد قدرت است، و مساله توليد قدرت، همزاد بشر است. لذا قدرت يكي از موضوعات اصلي بشر است.
عباسي بيان كرد: قدرت در دانش استراتژي يعني توانايي تحميل اراده‌ي خود بر طبيعت، تحميل اراده‌ي خود بر خود و تحميل اراده‌ي خود بر ديگران. هر كسي كه اين سه بخش را در زندگي خود دنبال مي‌كند، در واقع در جستجوي قدرت است. قدرت مانند امنيت و حيات جزء لاينفك وجود انسان و جامعه است اما آن‌چه مهم است روش استفاده از تحميل اراده بر طبيعت، خود و ديگران مي‌باشد.
وي گفت: تحميل اراده بر طبيعت موجب تسخير طبيعت گشته، تحميل اراده بر خود، كنترل و مهار خود را ايجاد كرده و تحميل اراده بر ديگري چيزي است كه اقتصاد، سياست، فرهنگ و نظامي‌گري آن را دنبال مي‌كنند.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال خاطرنشان كرد: دانشي كه حد و اندازه و سازوكار اين تحميل اراده بر طبيعت، خود و يا ديگران را تبيين مي‌كند، جزئي از دانش استراتژي است و در علوم استراتژيك مسأله‌ي توليد قدرت ناميده مي‌شود.
عباسي با اشاره به اين كه تقسيم قدرت به صورت سخت،‌ نيمه سخت و نرم معلول «صلابت قدرت» است، اظهار داشت: در قدرت سخت براي تحميل اراده خود صلابت بيشتري ضرورت دارد، اما در قدرت نرم، به صلابت كمتري براي تحميل اراده نياز است و بدون اين‌كه انسان متوجه شود به تسخير يك فكر يا يك فرهنگ درمي‌آيد.
وي در ادامه گفت: قدرت سخت، نظامي‌گري را برمي‌تابد و آماج آن تصرف سرزمين و سيادت بر دريا و هوا است و روش آن قهري و به شيوه خشونت‌آميز است، در قدرت نيمه‌سخت آن چه اقتصاد و سياست ناميده مي‌شود آماجش تصرف دولت يا تصرف بازار است و روشي كه در آن استفاده مي‌شود روش تشويقي و تنبيهي است. اما در قدرت نرم آنچه كه آماج محسوب مي‌شود تصرف قلب‌ها و سيادت بر ذهن‌ها است و روش آن ارضايي و اغنايي است.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال بيان كرد: در قدرت نرم كه قدرت فرهنگي، علمي و رواني هر جامعه مي‌باشد قدرت اقناع و ارضاء مطرح است، و تحميل اراده خود بر ديگران از طريق شك و يقين و حب و بغض انجام مي‌شود.
عباسي افزود: اگر در جنگ سخت نياز به «مديريت دفاعي» مطرح است يا در جنگ نيمه‌سخت «مديريت بازار»، در جنگ نرم نيز «مديريت شك و يقين، و مديريت حب و بغض» مطرح مي‌شود.
وي با اشاره به عناصري كه اين 4 دسته را مديريت مي‌كنند، خاطرنشان كرد: عناصري كه حب و بغض را رقم مي‌زنند هنرمندان يا ورزشكاران هستند و اثري كه آنها خلق مي‌كنند يا موفقيتي كه كسب ارضاء هواداران را در پي دارد. در واقع مي‌توان نتيجه گرفت، مديريت حب و بعض مديريتي بعضاً هنري است. اما عناصري كه شك و يقين را ايجاد مي‌كنند، اصحاب علم و اصحاب رسانه هستند.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال گفت: حب و بغض در فروع دين اسلام به تبري و تولي منتج مي‌شود، به اين معنا كه برآيند از چيزي يا كسي به تبري منتج مي‌شود و خوشايند از كسي يا چيزي به تولي مي‌انجامد.
عباسي ادامه داد: در حوزه شك و يقين دو عامل حق و باطل وجود دارد، انسان به طور فطري به دنبال حق و حقيقت است. قدرت تفكيك حق از باطل، فرقان ناميده شده است و قدرت فرقان نيز در اثر تقوا به دست مي‌آيد.
وي بيان كرد: فردي كه با حب و بغض، مناسبات تولي و تبري خويش را مديريت مي‌كند، و با تشخيص حق از باطل، سامان مي‌دهد، مي‌تواند اراده‌ي بر حقي را بر ديگران تحميل كند و آن را به سطح جامعه تعميم بدهد.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال اظهار داشت: كشوري مانند آمريكا، قدرت و توان تحميل اراده خود بر ديگران را دارد، زيرا ساليانه به طور متوسط 900 فيلم در هاليوود مي‌سازد و انگاره‌هاي خود را به تمام دنيا منتقل مي‌كند. البته قدرت نرم آمريكا صورت‌هاي ديگري نيز دارد.
عباسي افزود: مثلا در امپرياليسم زباني، همه‌ي دنيا محكوم و مجبورند كه به زبان انگليسي در ISI مقاله منتشر كنند و اين خود تحميل اراده بر ديگر جوامع است كه در قدرت سخت پديد آمد و اكنون در قدرت نرم ميوه آن چيده مي‌شود.
وي ادامه داد: كمتر از 5 درصد از مقالات دانشمندان ايراني كه در ISI منتشر مي‌گردد، به زبان فارسي ترجمه مي‌شود، اما فردي كه در انگليس، آمريكا، كانادا و ديگر كشورهاي انگلوساكسون زندگي مي‌كند به راحتي مي‌تواند از نتايج تحقيقات دانشمندان جهان كه به انگليسي مي‌نويسند، استفاده كند. و لذا كشورهايي كه از طريق علم قدرت نرم را اعمال مي‌كنند در توليد علم از ما جلوتر نيستند، بلكه ديگران مانند كارگران فكري هستند كه براي آنها علم توليد مي‌كنند.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال خاطرنشان كرد: تفوق رسانه‌ايي، علمي و هنري امروز كه به تبع تفوق‌هاي سخت‌افزاري و نرم‌افزاري ايجاد شده است، در واقع قدرت نرم توليد كرده و «حب و بغض» و «شك و يقين» را مديريت مي‌كند و تبري و تولي مورد نظر صاحبان آن‌ها را رقم مي‌زند. آنجايي كه حب مي‌ورزد «تولي» و آنجايي كه بغض مي‌ورزد «تبري» مي‌جويد البته همه‌ي حب‌ها و بغض‌ها ستايش شده نيستند.
عباسي با اشاره به اين كه مطلق انسان‌ها صاحب ولي هستند اظهار داشت: در سوره بقره نوع ولايت به دو دسته تقسيم شده است، ولايت‌ «الله» كه مخصوص مؤمنين است و اين ولايت آنها را از ظلمت به سوي نور خارج مي‌كند و ولايت «طاغوت» كه مختص كفار است، همان كساني كه از نور به ظلمات اخراج مي‌شوند.
وي با اشاره به لفظ اوليا در آيت‌الكرسي افزود: طاغوت، متعدد و متكثر است و يك نفر، و يا يك چيز را شامل نمي‌شود، يك بار انسان يك نظريه و فكر را مي‌پرستد، يك بار يك نفر بر انسان حكومت مي‌كند و گاهي اوقات نفس خود فرد بر او حكومت مي‌كند و همه اينها مي‌تواند طاغوت باشد و اين متكثر بودن طاغوت به عنوان اولياء كفار زمينه‌ي مباحث پلوراليسم ديني است.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال بيان كرد: در قدرت نرم تصرف سرزمين‌ها و بازارها مطرح نيست، تصرف قلب‌ها و ذهن‌ها مطرح است و اين به معناي منفعل بودن انسان صاحب ذهن و قلب نيست. يك واحد انساني، موجودي منفعل نيست كه «ولايت‌الله» يا «ولايت طاغوت» آن را تسخير كند، بلكه مختار است كه مومن يا كافر شود، و به اختيار، مسير خود را انتخاب كند.
عباسي اظهار داشت: انتخاب هر يك از اين ولايت‌ها سه نوع جنگ را ايجاد مي‌كند.
نزاعي كه بين خدا و طاغوت به وجود مي‌آيد.
نزاع بين طاغوت و انسان بر سر آن قلب و ذهني كه قرار است به تسخير درآيد.
منازعه‌ايي كه بين انسان و خدا وجود دارد كه قلب و ذهن خود را به خدا بسپارد يا نه.
وي در خصوص نپذيرفتن ولايت‌الله، خاطرنشان كرد: دكارت 400 سال پيش بيان كرده كه من در همه چيز شك مي‌كنم، فقط در يك چيز نمي‌توانم شك كنم و آن هم اين است كه شك مي‌كنم. لذا گفت من با انديشه‌ي خود شك مي‌كنم، پس هستم، چون مي‌انديشم. اين استدلال «كوجيتو»ي دكارت، مبناي سوبژكتيويسم مدرن شد، و سوبژكتيويسم، پايه‌ي «نئوپاگانيسم» يا «كفركيشي» نوين گرديد. مبتني بر سوبژكتيويسم، آنچه مبناء قرار مي‌گيرد، ولايت ذهني خويش است، لذا پاگانيسم موضوعيت پيدا مي‌كند.
عباسي گفت: دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي در كنار دانشگاه علوم پزشكي تهران دو دانشگاه اصلي علوم پزشكي كشور هستند، كه عمده استادان و دانشجويان آن افراد متدين و سالمي هستند، امّا وقتي جلوي ساختمان پزشكان قرار مي‌گيريد و تابلوها را نگاه مي‌كنيد، قطعات بدن را تكه تكه كرده‌اند، و متخصصان قلب، مغز، مو، پوست، گوش و حلق و بيني و ... نام خود را بر روي هر يك از تابلوها نوشته‌اند اما اثري از نام متخصص فطرت و نفس انسان در آن تابلوها ديده نمي‌شود.
وي خاطرنشان كرد: قرار نيست استانداردهاي سازمان بهداشت جهان«WHO» انسان طراز قرآن را با آن چه كه حضرت ابراهيم تحت عنوان قلب سليم فرمود سامان دهد. فرق شما با آن فرد ملحد و مشرك كه جسد را درمان مي‌كند و مبناي كارش بيوشيمي است در چيست و اين چه راهي است كه فطرت در آن ديده نمي‌شود؟
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال بيان كرد: حكيم يا طبيبي كه در گذشته وجود داشت، روح و جسم را توامان درمان مي‌كرد.
عباسي، اظهار داشت: در دنياي امروز مبناي پديده‌ها و شكل‌گيري همه چيز ماده است، آيا در وزارت بهداشت و در دانشگاه علوم پزشكي الف، ب، ج و غيره چيزي غير از آن وجود دارد؟ ما هم انسان را از بعد مادي آن در نظر گرفته‌ايم و به تمام ابعاد انسان به چشم مادي نگاه مي‌كنيم. آيا اين چيزي غير از ماترياليسم است؟
وي افزود: پس قدرت نرم يعني WHO كه توانسته است نظرياتش را بر قلب و ذهن من و شما حاكم كند و ما را به تسخير خود دربياورد.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال بيان كرد: در استعمار كلاسيك سرزمين‌ها را به تسخير درمي‌آوردند و دولت بلاواسطه تشكيل مي‌دادند. در استعمار نو، به جاي اين كه خود مستقيماً دولت تشكيل دهند، حكومتي به نيابت از خود، تشكيل مي‌دادند و به اصطلاح با قدرت نيمه‌سخت و از طريق تسخير دولت و بازارهاي اقتصادي اهدافشان را عملي مي‌كردند، مانند دولت پهلوي. اما در استعمار فرانو، سرزمين و بازار و دولت تسخير نمي‌كنند، بلكه به‌طور مستقيم بر قلب‌ و ذهن انسان‌ها حكومت مي‌شود.
وي با اشاره به فيلم سربازان خدا كه سال گذشته در شبكه سي‌ان‌ان پخش شد،‌ اظهار داشت: اين فيلم در سه قسمت ساخته شده بود كه قسمت نخست مربوط به گروهي از يهوديان افراطي هبرون است.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال ادامه داد: قسمت دوم مربوط به خانمي مسيحي است كه به علت تعليم و و تربيت بر مبناي داروينيسم در مدارس آمريكا به فرزندان خود اجازه رفتن به مدرسه نمي‌دهد، و آنها را در خانه آموزش مي‌دهد. و در قسمت سوم مربوط به خانم عرب تباري است كه در آمريكا زندگي مي‌كند و به خاطر داشتن حجاب، سرباز خدا معرفي مي‌شود.
عباسي، خاطرنشان كرد: آن خانم مسيحي فرزندان خود را به خاطر تفكر داروينيستي از رفتن به مدرسه منع مي‌كند و خودش فرزندانش را در منزل آموزش مي‌دهد و از اين رو «سرباز خدا» ناميده مي‌شود. اما در ايران بهترين بچه‌هاي ما بعد از پايان دوره راهنمايي در رشته‌اي به نام علوم تجربي تحصيل مي‌كنند و سپس با محصلان علوم تجربي، تشكيلات عظيمي به نام وزارت بهداشت و درمان به‌وجود مي‌آيد. و آن‌گاه پرسش مي‌شود كه چرا انگاره‌هاي ما ديني نيست.
وي افزود: اگر دانشجويان ما داراي فرهنگ و تربيت ديني هستند ربطي به دانشگاه و مدرسه ندارد، بلكه به خاطر لقمه‌ي حلال و شير پاكي است كه در دوران طفوليت خورده‌اند.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال اظهار داشت: پس ولايت طاغوت شيطاني كه عجيب و غريب باشد، نيست. بلكه مي‌تواند ولايت يك تئوري، ولايت يك فرد يا هزاران پديده‌ي ديگر باشد و انسان بدون اين كه بداند، بسياري از مسائلي را قبول دارد، كه از بنيان زير سوال هستند، مانند داروينيسم.
عباسي گفت: البته نبايد نااميد بود، زيرا برخي از دانشجويان دانشگاه‌هاي علوم پزشكي در حال بررسي سلامت تن با انگاره‌هاي سلامت نفس و روح و جسم توأمان هستند، و استادان دلسوزي، به دنبال حل اين قضايا هستند.
وي بيان كرد: دومين انگاره‌ايي كه از صدها گزاره در علوم استراتژيك مي‌توان از آن بحث كرد انگاره‌ي «كنش نامتقارن» است. در دكترين اقدام نامتقارن. با يك زمين بازي تعريف مي‌شود و روش‌هاي اقدام با تقارن مثبت و يا تقارن منفي ساماندهي مي‌شوند.
رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال گفت: در اين انگاره، ابتدا بايد زمين را خود تعريف نمود، و آن‌گاه مرز خود را با دشمن معين كرد. سپس نوبت طراحي قواعد بازي است، كه بايد مشخص شود انسان با قواعد چه كسي در زمين خود و يا در زمين حريف بازي مي‌كند.
عباسي ادامه داد: افراد و جوامعي موفق‌اند كه موقعيت خود را مشخص مي‌كنند، نخست اينكه در زمين خود با قواعد خود بازي ‌كنند، كه به آن «اقدام متقارن مثبت» گفته مي‌شود، دوم اين‌كه در زمين دشمن نيز با قواعد خود بازي كنند كه «اقدام نامتقارن مثبت» خوانده مي‌شود.
وي بيان كرد: اگر كسي در زمين دشمن با قواعد دشمن بازي كرد يعني «اقدام متقارن منفي» و در زمين خود نيز با قواعد دشمن بازي كرد، يعني «اقدام نامتقارن منفي» كه در اين صورت فاجعه‌اي بزرگ رخ داده است و مصداق خطبه 27 نهج‌البلاغه اميرالمؤمنين مي‌شود كه مي‌فرمايد: "ذليل و خوار نشد مگر كسي كه در خانه‌ي خود با دشمن مبارزه كرد".

نظریه استادمباح یزدی

مشروعيت ولايت فقيه الهي است؛ به خواست اين و آن مشروط نيست

ادامه نوشته

نقد شهيد مطهري بر مقاله بني صدر: روشنفكري و روحانيت

بني‌صدر قبل از انقلاب اسلامي در پاريس مقاله اي با نام " در روش " درباره نقش روحانيت در قيام عليه شاه نوشت. او ادعا كرد كه روحانيت سنتي نمي توانند رهبري قيام را بر عهده داشته باشد، بلكه اين روشنفكران هستند كه بايد مردم را در راه رسيدن به پيروزي هدايت نمايند.

ادامه نوشته

تلقی امام خمینی ومصباح یزدی از ولایت فقیه

ادامه نوشته

حکومت اسلامی

کارآمدی حکومت اسلامی از دیدگاه استاد شهید مطهری

ادامه نوشته

رأی ملت از نگاه شهید بهشتی

پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نويدبخش نسيم آزادي بود. شعار استقلال، آزادي ، جمهوري اسلامي ، از جمله شعارهاي اصلي و اساسي مبارزات مردم به شمار مي رفت و تشکيل نظام جمهوري اسلامي ايران نيز تبلور خواست و حرکت توده هاي محرومي بود که سال ها سلطه استبداد و استعمار را چشيده بودند.
    آيت الله دکتر بهشتي با درک آنچه که مردم براي آن قيام کرده بودند، بزرگ ترين و چشم گيرترين مولفه انقلاب اسلامي ايران را دست يابي به آزادي هاي اجتماعي در جامعه مي داند: «اين انقلاب قبل از اسلامي بودن و مکتبي بودن، ويژگي ديگري داشته است که بيش از همه در دنيا مورد توجه واقع شده و آن اين است: انقلابي است که با پيروزي اش، آزادي هاي اجتماعي را در جامعه به حدي توانسته تامين و تحميل بکند که رژيم هايي که سال ها از زمان استقرارشان مي گذرد، هنوز نتوانسته اند به ملت هايشان چنين آزاديي بدهند. بزرگ ترين ويژگي چشمگير جهاني اين انقلاب، آزادي است.»(1)
    طرد استبداد و استعمار و نيل به آزادي ، رسيدن به اصالتي است که اسلام براي انسان قائل است. اسلام ديني است که بايد با آزادي تمام آن را پذيرفت و آموزه هاي ديني هم بر اين ادعا صحه مي گذارند. آزادي ، گوهر آدمي است و بدون آزادي و اختيار نمي توان انسان را مکلف ساخت. ارزش بنيادين آزادي وقتي احساس مي شود که انسان توان فرمان برداري و نافرماني را توامان داشته باشد. به گفته بهشتي يکي از بزرگ ترين امتيازهاي انسان اين است که مي تواند معصيت کند. آدم تواناست در برابر خداوندگارش نافرماني کند. بله، اين بزرگ ترين امتياز انسان است که مي تواند نافرمان باشد، تا فرمان برداريش ارزشي ديگر پيدا کند. فرمان برداري اجباري ، يعني اگر کسي را مجبور کردند که از راه خاصي برود، چندان ارزشي ندارد. آن چيزي که ارزش دارد، فرمان بري همراه با انتخاب است.(2)
    اهميت آزادي در حيات انسان تا بدان جاست که دکتر بهشتي آن را معيار تعريف و شناخت انسان تلقي مي کند. «بهترين تعريف براي انسان، اين است: انسان جانداري است آگاه و انتخاب گر. حال با انتخاب خود چه مي کند؟ او با اين انتخاب، آينده و سرنوشت خود را مي سازد. سرنوشت انسان با انتخاب آگاهانه او ساخته مي شود.»(3)
    گوهر آدمي به انتخاب آگاهانه و آزادانه بستگي دارد. اطاعت کورکورانه و فرمان برداري از روي اجبار، هيچ ارزشي ندارد. آزادي از آن رو ارزشمند و قابل دفاع است که انسان به اين وسيله مي تواند خود، محيط و جامعه خود را بسازد و از اين روست که در دين اسلام هيچ چيز به انسان تحميل نمي شود حتي دين: «لا اکراه في الدين قد تبين الرشد من الغي؛ در کار دين اکراه روا نيست، چرا که راه از بيراهه به روشني آشکار شده است.» (بقره(2)، آيه 256)
    آنچه در اسلام ارزشمند، است همين انتخاب آگاهانه و آزادانه است. انسان اسلام، انساني است آزاد و اين آزادي را رايگان به او نداده اند. اين آزادي را به او دادند و به او گفتند: اي انسان! آينده و سرنوشتت را خود بساز. هر خوشبختي و سعادتي که به دست انسان ها بيايد، محصول کار آگاهانه خود آنها است. هر رنج و تيره بختي انسان ها نيز محصول کار آگاهانه و انتخاب غلط آنها است: «لها ما کسبت و عليها ما اکتسبت؛ هر کس هر چه نيکي کند، به سود او، و هرچه بدي کند، به زيان اوست.» (بقره (2)، آيه 286)
    دکتر بهشتي معتقد است: «نفي آزادي ، مساوي با مسخ شخصيت و انسانيت انسان است، زيرا وقتي آزادي نباشد، انتخاب معنا ندارد و وقتي انتخاب معنا نداشت، ديگر انسان نمي تواند خالق شخصيت و معمار سرنوشت خويش باشد.»(4) بنابراين در انديشه بهشتي با انساني سروکار داريم که آزادي ، ذاتي و فطري او بوده و سلب آزادي در واقع مسخ انسانيت و شخصيت او است. چنين انساني با آزادي ، سرنوشت و راه و رسم خويش را مي يابد و در پي آن حرکت مي کند تا به مطلوب و مقصود خويش نايل آيد. اگر آزادي از آدمي دريغ شود، چگونه مي توان انتظار داشت که به پيامبران ايمان بياورد، در پي آنان روان شود و به هدايت برسد؟ اين که پيامبران، مردم را به ايمان و توحيد پاک و خالص فراخوانده اند، خود نشان دهنده اين است که اولا، معتقد بوده اند انسان فطرتا آزاد است و آزاد به دنيا مي آيد؛ ثانيا، دعوت به توحيد و ايمان را بايد آزادانه و آگاهانه و عاقلانه برگزينند و هيچ اجباري در آن راه ندارد. دعوت پيامبران، سراسر آزادي خواهانه و آزادي طلبانه بوده و هيچ پيامبري به اجبار، فرد و گروهي را به طرف دين سوق نداده است. انسان مختار و آزاد در اسلام، خود بايد راه و رسم خويش را برگزيند. چنين انساني در امر حکومت، که با جان، مال، دين، ايمان، ناموس و آبروي وي در ارتباط است، بي تفاوت نيست و بايد در اين امر پيشتاز و محرک باشد؛ بدين ترتيب اين پرسش بنيادين مطرح مي شود که انسان در حکومت تا چه اندازه تاثيرگذار و داراي نقش و اثر است و در حکومت ديني چه مقدار آزادي هاي عمومي و اساسي وي محترم شمرده مي شود؟ به عبارتي ، حق و حقوق وي تا کجاست و رابطه حاکم با مردم چگونه است؟
    اين مساله از ديرگاه از بحث هاي اساسي و مهم فلسفه سياسي است و مي توان نوع حکومت ها را با توجه به نقش و تاثيري که مردم در اداره آنها دارند، توصيف و تقسيم بندي کرد. از مصاديق بارز حق تعيين سرنوشت، حکومت هايي است که انسان ها با اختيار و آزادي تمام، آنها را براي خود برگزيده اند. بنابراين، مصداق بارز و مهم تعيين سرنوشت، تشکيل نوع حکومت و نيز تاثيرگذاري در روند تصميم گيري و سياست گذاري هاي عمومي است. در حکومت هايي که مردم در انتخاب نوع حکومت، حاکمان و زمامداران و کارگزاران و نيز تصميم گيري هاي آنها دخالت دارند، بخشي از آزادي سياسي تحقق مي يابد، ولي در حکومت هايي که مردم در پيدايش، استمرار و تداوم و ثبات آنها نقشي ندارند، طبعا بخش اساسي و مهم آزادي سياسي ، يعني تعيين سرنوشت سياسي مشاهده نمي شود.
    در انديشه بهشتي مردم در تمام امور حکومت سهيم اند و اساسا يکي از آموزه هاي اساسي و مهم اسلام، توجه به امور ديگر مسلمانان است، حتي سکوت و عدم مشارکت در امور اجتماعي مسلمانان، عملي مذموم و ناپسند و در رديف ترک مسلماني ذکر شده است. بهشتي ضمن استناد به حديث معروف رسول اکرم(ص) «من اصبح، لايهتم بامور المسلمين، فليس بمسلم؛ هر کس که صبح سر از خواب نوشين بردارد و در انديشه همه مسلمانان نباشد، آن فرد مسلمان نيست.»(5) به احساس مسئوليت يک مسلمان در رابطه با ساير مسلمانان و انسان ها اشاره مي کند و مي گويد: «اگر يک انسان، يک حزب، يک تشکيلات، يک قشر، يک ملت و يک نژاد بخواهد به سعادت برسد، يعني مسئوليت هايي را که به عهده دارد، انجام بدهد طبق جهان بيني اسلام بايد به آزادي ، به نجات و رستگاري و فلاح همه انسان ها بپردازد.»(6)
    در اين راستا غفلت نکردن از کارهاي مسلمانان، از جمله وظايف مهم و اساسي هر انسان مسلماني محسوب مي شود. فراتر از آن، مسلمان در برابر غير مسلمانان هم متعهد و مسئول است و آن گاه که اين سنت ترک شد، جامعه نيز در بيراهه نيستي گام برخواهد داشت.(7) از مصاديق بارز اين مشارکت، تعيين حاکميت و قدرت سياسي است که نقش موثر و تعيين کننده اي در امنيت جان و مال و دين افراد جامعه دارد. درباره مشارکت سياسي ، بهشتي به تجربه سال اول انقلاب اسلامي اشاره کرده، مي گويد: «در طي يک سال اول پيروزي ، موفق شده اصل نظامش را با راي رسمي ملت مشخص کرده و قانون اساسي اش را به دست نمايندگان مبعوث ملت بنويسد و بعد براي کمال استحکام، با راي مستقيم ملت به تصويب برساند» ورئيس جمهورش را با راي آزاد ملت انتخاب کند. کدام انقلاب را در دنيا سراغ داريد که سال اول توانسته باشد در جو آزادي ، اين کارها را انجام دهد؟»(8)
    نظام اسلامي در انديشه بهشتي ، نظامي متکي به آراي آزاد ملت است و نه متکي بر خشونت و زور و سرنيزه: «آراي عمومي از نظر اين که پشتوانه اعتبار و استحکام و قدرت يک فرد يا يک گروه اداره کننده است، روشي است که بايد کاملا به آن توجه شود، يعني هيچ حکومتي در هيچ درجه اي نبايد خود را بر مردم تحميل کند، و به علاوه، حکومتي که از حمايت مردم برخوردار نباشد، از همکاري آنها هم برخوردار نيست و اصولا کاري نمي تواند انجام بدهد و ناچار مي شود که به زور سرنيزه خودش را سرپا نگه دارد، در نتيجه [ هم] کارايي اش کم مي شود و هم ظالم مي شود.»(9)
    روشن است که آراي عمومي «پشتوانه قدرت و قانونيت و نفوذ تاثير حکومت»(10) است و اگر مردم احساس کنند در چرخه قدرت جايگاهي ندارند، از همکاري با آن خودداري ورزيده و در جهت خلاف خواست حاکمان قدم بر مي دارند و اين يعني تحليل مشروعيت نظام سياسي و سست شدن بنيان هاي آن؛ در حالي که کارايي حکومت بسته به اين است که چقدر مردم با آن همکاري مي کنند و از سياست گذاري هاي آن حمايت به عمل مي آورند. فقدان رابطه متقابل و منطقي ميان مردم و حکومت، باعث کاهش مشروعيت و ناکارآمدي نظام مي شود. بهشتي توجه به نظر مردم را در اداره جامعه لازم دانسته و اين کار را موجب احساس مسئوليت بيشتر مردم مي داند. هر قدر ما به افراد در اداره امور عمومي بهاي بيشتر و نقش بيشتر بدهيم، آنها احساس حضور بيشتر و مسئوليت بيشتر مي کنند.
    در صورتي مردم احساس مسئوليت مي کنند و در برخورد با مسائل جامعه حضور بيشتري مي يابند که احساس کنند اين حضور و مسئوليت شناسي آنان ارج نهاده مي شود و در بخش هايي از نظام سياسي تاثيرگذار است. در غير اين صورت شوق و ذوق حضور و مشارکت را از دست داده و به حکومت و نظام سياسي بي اعتماد مي شوند که اين بي اعتمادي زمينه از بين رفتن مشروعيت و کار آمدي حکومت را فراهم مي سازد. در واقع، حکومت هايي موفقند که به راي و نظر مردم بها داده و براي آنان در تعيين سرنوشت سياسي شان حقي قائل شوند و روابط منطقي ، محکم و پيوسته اي را با مردم داشته باشند. بديهي است در جامعه اي که اکثريت مردم آن مسلمانند، خواست آنان، مطابق با آن چيزهايي است که در ضديت و تناقض با دين اسلام نباشد: مردم مصممند جامعه پاک اسلامي را بر پايه قوانين اسلام داشته باشند و نقايص موجود را بر اساس قوانين اسلام برطرف بکنند. اين خواست بايد مورد احترام و عمل قرار بگيرد.
    تعيين سرنوشت به دست مردم و آزادي آنان در راي دادن، انتخاب کارگزاران نظام سياسي اسلامي و اتکاي حکومت بر راي مردم نيز از مواردي است که مي توان خواست اصيل و قاطع مردم دانست، که در نظر و عمل بهشتي اين مشي مردم گرايانه و مردمي بودن و مردمي ماندن را به وضوح مي توان ديد. براي مثال وي آراي مردم را در اداره امور کشور بر طبق موازين اسلامي و نيز جمهوري اسلامي بسيار بنيادي و موثر مي داند و معتقد است: «بر طبق موازين اسلامي و بر طبق آنچه که عنوان جمهوري اسلامي ايجاب مي کند، آنچه در اداره امور کشور، نقش بسيار موثر و بنيادي دارد، آراي مردم است ... حکومتي مي تواند حکومت صحيح و سالم و موفق باشد که مردمي باشد و مردم او را بپذيرند و حمايت کنند، و اين همان اصلي است که در طول انقلاب روي آن تکيه مي شد.»(11)
    در نگاه آيت الله بهشتي ، مقبوليت دولت از جانب مردم است. وي در سخناني ، مشروعيت دولت موقت را مبتني بر انتصاب از سوي امام مي داند که اين نصب امام، مطابق و هماهنگ با مردم است و در واقع، يک حالت دوطرفه اي است: از سويي ، مشروعيت را به امام نسبت مي دهد و از سوي ديگر، چون مردم به امام اعتماد داشته اند، به نصب او با ديده احترام برخورد کرده و آن را پذيرفته اند: «شوراي انقلاب را امام تعيين کردند. مشروعيت شوراي انقلاب مستقيما از طريق نصب امام بود. اگر ملت به اينها اعتماد داشت، بيشتر از طريق اعتمادش به امام بود. به خصوص که آن اول ها اسمي هم گفته نمي شد (روي مصالح امنيتي و مصالح ديگر) دولت موقت تشکيل شد، با پيشنهاد شورا و نصب امام. مشروعيت دولت موقت از طريق امام بود و امت اين مشروعيت را داد، اما از طريق امام و امام مشروعيت را داد، اما هماهنگ با امت.»(12)
    همچنين درباره تعيين حاکم و رهبر نظام اسلامي سخني دارد که مبين اعتقاد وي به مقبوليت حکومت از طريق مردم است: «امروز در اين عصر غيبت امام معصوم منصوص، در اين عصر، امامت ديگر تعييني نيست، تحميلي هم نيست، بلکه شناختني و پذيرفتني يا انتخابي است. بنابراين رابطه امت و امامت در عصر ما، يک رابطه مشخص است. دقت بفرماييد! شناختن آگاهانه و پذيرفتن، نه تعيين و تحميل.»(13)
    بنابر اين از آن جا که رهبري جامعه با شناخت و پذيرش آگاهانه و آزادانه است و نه تعيين و تحميل، از اين رو رابطه ميان آنان نيز يک سويه و يک طرفه نيست، بلکه «اين امامت و امت نسبت به يکديگر مسئول و متعهدند، با تعهد و مسئوليت متقابل.» (14) دکتر بهشتي ، درباره بهترين نوع رهبري معتقد است: «فرد يا گروه يعني آنهايي که در راس مخروط جامعه قرار دارند، بازگو کننده شعار و آرمان خود مردم باشند، يعني همان چيزي که امام خميني در اين انقلاب مکرر رويش تکيه کردند و همان چيزي که رمز پيروزي انقلاب است.»(15) به اعتقاد بهشتي ، در جامعه اسلامي نمي توان حتي رهبري را بر مردم تحميل کرد، بلکه مردم رهبري نظام اسلامي را آگاهانه و آزادانه برمي گزينند. مصداق اين ديدگاه را مي توان در انقلاب اسلامي ديد که مردم رهبري خود را آگاهانه و آزادانه انتخاب کردند و در شکل گيري و استمرار آن نقش موثر ايفا کردند.
    آيت الله بهشتي که خود عضو شوراي انقلاب بود، درباره رابطه اين شورا با مردم و رابطه مردم با حکومت مي گويد: «بين ملت و شوراي انقلاب، يک رابطه متقابل وجود دارد و من اصلا يک رابطه يک طرفه را نمي پسندم و مي گويم در هر جامعه اي که رهبري ، رابطه يک طرفه دارد، جامعه به رشد واقعي خودش نرسيده و بسيار عالي است که ما امامت عمومي را هم داشته باشيم، يعني کل ملت هم در امامت سهيم است.»
    به هر روي در انديشه سياسي بهشتي ، انسان سازنده خود و محيط پيرامون خويش است. انسان مي بايد آزادانه تصميم بگيرد و انتخاب کند و همواره رو به جلو حرکت نمايد. در اين ديدگاه، رابطه مردم با حکومت، رابطه اي متقابل و احترام آميز است. مردم هم در پيدايش، هم در تداوم و استمرار و هم در ثبات و هدايت حکومت نقش اساسي دارند. رهبري نظام سياسي به دست مردم برگزيده مي شود و همه کارگزاران و مديران نظام نيز بايد مورد رضايت مردم باشند. پشتياني و حمايت مردم از نظام در صورتي ميسر است که آنان احساس کنند در حکومت نقش دارند و مطمئن باشند که آرا و ديدگاه هايشان در نزد حاکمان محترم شمرده شده و تاثير عملي بر حکومت به جاي مي گذارد.
    کارايي و تداوم و نيز استمرار حکومت زماني امکان مي يابد که مورد حمايت مردم باشد. در غير اين صورت، بايد با زور و سرنيزه و وابستگي به بيگانگان به حيات خود ادامه دهد که در اين حال، از کارايي حکومت به نحو چشم گيري کاسته مي شود، زيرا مردم در مقابل حکومت احساس مسئوليت نمي کنند و در مسائل آن مشارکت نمي کنند. در انديشه بهشتي ، رابطه مردم با حکومت، دو طرفه و متقابل است. مردم مي توانند نوع حکومت و سرنوشت سياسي خويش را رقم بزنند و با آزادي تمام راي داده و در حکومت تاثيرگذار باشند.
    پي نوشت ها
    .1 سيد محمد حسيني بهشتي ، بررسي و تحليلي از جهاد، عدالت، ليبراليسم، امامت (مجموعه سخنراني ها)، تهران: ستاد برگزاري مراسم هفتم تير، بي تا، ص .11
    .2 اميررضا ستوده و حميدرضا سيد ناصري (گردآورنده)، رابطه دين و آزادي ، تهران: ذکر، چاپ اول، 1378، ص .87
    .4 جلال الدين فارسي ، فرهنگ واژه هاي انقلاب اسلامي ، تهران: بنياد فرهنگي امام رضا(ع)، چاپ اول، 1374، ص .57
    .5 محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت: موسسه الاوفاء، 1403 ق/ 1983 م، ج 71، ص 336، 338 و .339
    .6 بهشتي ، اسطوره اي بر جاودانه تاريخ، دفتر سوم، ص.1067
    .7 سخنراني هاي شهيد مظلوم آيت الله بهشتي ، تهران: سيدجمال، بي تا، ص .114
    .8 سيدمحمد حسين بهشتي ، بررسي و تحليلي از جهاد، عدالت، ليبراليسم، امامت، ص 14 و .15
    .9 صورت مشروح مذاکرات مجلس نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، تهران: اداره کل امور فرهنگي و روابط عمومي مجلس شوراي اسلامي ، چاپ اول، 1364، ج 1، ص .331
    .10 بهشتي ، سيد مظلوم امت، راست قامتان جاودانه تاريخ اسلام، دفتر دوم [تهران: ] واحد فرهنگي بنياد شهيد انقلاب اسلامي، 1361، ص .598
    .11 صورت مشروح مذاکرات مجلس نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، ج 1، ص .400
    .12 او به تنهايي امت بود، راست قامتان جاوادنه تاريخ اسلام، دفتر نخست [تهران:] واحد فرهنگي بنياد شهيد انقلاب اسلامي، 1361، ص .395
    .13 سيد محمد حسين بهشتي ، مباني نظري قانون اساسي ، مجموعه سخنراني ها، تهران: بقعه، چاپ اول، 1377، ص .17
    .14 صورت مشروح مذاکرات مجلس نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، ج 3، ص .1481
    .15 بهشتي ، اسطوره اي بر جاودانه تاريخ، دفتر سوم، ص .1036

شریف لک زایی، روزنامه رسالت، 6 تیر 1385

نظر آیت الله مصباح یزدی در باره مقبولیت و مشروعیت به صورت مقایسه ای

این روزها خیلی صحبت روی نظرات آیت الله مصباح یزدی در مورد حکومت می شود. به جد می توان گفت کمتر کسی در جمهوری اسلامی بوده است که به خاطر دادن نظرات ایدئولوژیک این قدر مورد حمله قرار گیرد. مساله ولایت فقیه و مقبولیت و مشروعیت از آنجای که ادعایش این است که جامعه مسلمین را برای رسیدن به اهداف اسلام بسیج می کند باید توسط عموم مسلمین قابل فهم باشد. با این حال مراجعه به نظرات علماء و بزرگان می تواند بسیار راهگشا باشد.
در این راه لازم است نظرات متفکرین دیگر مانند آیت الله مطهری، جوادی آملی، امام خمینی و شهید بهشتی بررسی دقیق تر و عمیق تر بشوند. در این مقاله در صدد انجام این کار بوده ایم. لازم است ببینیم نظرات متفکرین اصلی نهضت اسلامی ما تا چه اندازه نزدیک به نظرات آقای مصباح است.

  • استاد شهید مرتضی مطهری

  • «حقیقت این است که حکومت به مفهوم دموکراسی با حکومت به مفهوم اسلامی متفاوت است. حکومت اسلامی واقعاً ولایت و سرپرستی است و در این ولایت رأی و اراده مردم دخالت ندارد، نه از قبیل تفویض حق حکومت از طرف مردم است و نه از قبیل توکیل است، بلکه سلطةای است الهی و واقعاً ولایت و سرپرستی و قیومیت است و موضوع یک سلسله احکام شرعیه نیز هست... 13 مطابق اعتقاد شیعه و شخص امیر المومنین(ع) زمامداری و امامت در اسلام انتصابی و بر طبق نص است ... 14 شیعه همان گونه که نبوت یعنی راهنمایی دینی را از جانب خدا می داند، رهبری دینی را نیز «من جانب الله» می داند. پیامبر بزرگ هم راهنما بودند و هم رهبر. ختم نبوت ختم راهنمایی الهی با ارایه برنامه و راه است، اما ختم رهبری الهی نیست، ...15 نائب امام معصوم نیز به طور غیر مستقیم از ناحیه خداست و مقام او مقام مقدس و الهی است.»(1)
  • «کلمه جمهوری شكل حكومت پیشنهاد شده را مشخص می كند و كلمه اسلامی محتوای آن را».  این یعنی ما می خواسته ایم اسلام را برپا کنیم قالبش را دموکراتیک در نظر گرفته ایم. چرا که قدرت انتخاب برای مردم است که آن ها را رشد می دهد وگرنه اصل و هدق همان اسلام است. (2)
  • امام خمینی

  • «آنها که می گویند ما حکومت اسلامی می خواهیم یا جمهوری اسلامی می خواهیم، تحقق جمهوری اسلامی "نفی رژیم سلطنتی" است ...هدف نهایی عبارت از همان تأسیس یک "حکومت عدل اسلامی" است.»(3)
  • در حکم تنفیذ شهید رجایی پس از اشاره به انتخاب ایشان از سوی مردم می‌فرمایند: «و چون مشروعیت آن باید با نصب فقیه و ولی امر باشد، اینجانب رأی ملت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب نمودم.»
  • «تمام اختیاراتی که برای امام به عنوان حجت خداوند بر مردمان وجود دارد عیناً برای فقها که از جانب امام به عنوان حجت بر مردمان تعیین شدهاند نیز جاری است... ولایت که از شئون نبوت است به عنوان ارث به فقها میرسد... فقها اوصیای دست دوم رسول اکرم هستند و اموری که از طرف رسول الله به ائمه واگذار شده رای آنان نیز ثابت است و باید تمام کارهای رسول خدا را انجام دهند چنان که حضرت امیر انجام داد... فقها از طرف رسول الله صلی الله علیه و آله به خلافت و حکومت منصوبند.»
  • ایشان را كه من قرار دادم واجب الاتباع است ، ملت باید از او اتباع كند. یك حكومت عادی نیست ، یك حكومت شرعی است ؛ باید از او اتباع كنند. مخالفت با این حكومت مخالفت با شرع است ، قیام بر علیه شرع است . قیام بر علیه حكومت شرع جزایش درقانون ما هست ، در فقه ما هست ؛ و جزای آن بسیار زیاد است . من تنبه می دهم به كسانی كه تخیل این معنی را می كنند كه كارشكنی بكنند یا اینكه خدای نخواسته یكوقت قیام برضد این حكومت بكنند، من اعلام می كنم به آنها كه جزای آنها بسیار سخت است در فقه اسلام . قیام بر ضد حكومت خدایی قیام بر ضد خداست ؛ قیام بر ضد خدا كفر است . و من تنبه می دهم به اینها كه بر سر عقل بیایند؛ بگذارند مملكت ما از این آشفتگی بیرون برود،بگذارند خونهای محترم ریخته نشود، بگذارند جوانهای ما دیگر اینقدر خون ندهند،بگذارند اقتصاد ما صحیح بشود؛ ما بتدریج كارها را اصلاح بكنیم . و از خدای تبارك وتعالی می خواهم كه توفیق بدهد به آقای مهندس بازرگان كه این ماموریت را به وجه احسن انجام بدهد.(9)
  • آیت الله جوادی آملی

  • «بیعت در فقه شیعه فقط کاشفیت دارد… بیعت در فرهنگ تشیع و فقه شیعه اثنا عشریه علامت حق است، نه علت آن. حق حاکمیت در نظام اسلامی از آن خدای سبحان است… آراء مردم نسبت به پذیرش حاکمیت قانون الهی علامت ثبوت حق بوده، نه علت آن … هرگز زمامدار اسلامی از طرف مردم یا خبرگان منصوب یا معزول نمی گردد. مجلس خبرگان فقط خبره تشخیص انتصاب فقیه جامع یا انعزال از اوست، نه سبب نصب یا موجب عزل. نمی توان چنین پنداشت که آراء مردم در اصل پذیرش دین و حقانیت قرآن و حاکمیت پیامبر و زمامداران امامان معصوم علامت است، نه علت؛ ولی نسبت به رهبری فقیه جامع الشرایط، علت است، نه علامت. روح این سخن که آراء مردم موجدِ حق حاکمیت فقیه جامع الشرایط است، این خواهد بود که فقیه آگاه به همه قوانین حکومت، نماینده مردم است، نه نایب امام عصر (عج)، زیرا نیابت خود را از مردم دریافت کرده و وکالت خویش را از موکلان خود دارد، نه آنکه نیابت خود را از طرف ولی عصر (عج) احراز کرده باشد... هرگز نباید بین تاثیر خارجی حضور مردم و بین تأثیر آن در ایجاد حق حاکمیت و علیت نسبت به اصل ولایت خلط نمود، و به بهانه تکریم آراء عمومی، حق حاکمیت را مجعول خلق [مردم] دانست و جنبه ربوبی آن را رها کرد... عهده داری ولایت و رهبری جامعه به عهده شخصی است که از ناحیه خداوند بر این مقام منصوب شده، باشد... شکی نیست که تعیین و انتصاب ولی فقیه در عصر غیبت، جهت رهبری و زعامت جامعه از سوی خداوند سبحان، ضروری و حتمی است... زمامداری در محور ولایت است، نه وکالت و نیابت تا آن که به تعین مردم تأمین شود. در اسلام شخص حاکمیت ندارد، بلکه فقه و عدالت است که حکومت می کند. از این رو ولی فقیه حق ندارد، به تبعیت از آراء مردم عمل نماید. در قانون اساسی برای این که توهم وکالت و یا نیابت ولی فقیه از مردم نرود، از رأی و انتخاب مردم سخن به میان نیامده است بلکه از پذیرش آنان که همان تولّی است، نه توکیل، سخن گفته است و خود خبرگان نیز در این قانون که به دلیل قدرت تمیز و تشخیص واسطه و وسیله شناخت «ولیّ» هستند، تنها انتصاب و یا انعزال ولی فقیه را تشخیص میدهند و هرگز عهده دار عزل و نصب ولی فقیه نمیباشند.»(4)
  • آیت الله مصباح یزدی
    • «رأی و رضایت مردم باعث به‌وجود آمدن یک حکومت می شود. خداوند متعال به پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلم می‌فرمایند: «هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین» (انفال/62) خداست که تو را با یاری خویش و مؤمنان تقویت کرد. کمک و همدلی مردم در عینیت بخشیدن به حکومت -حتی حکومت پیامبر صلی‌الله علیه و آله وسلم- است. ما شیعیان معتقدیم که خدای متعال بعد از پیغمبر اکرم(ص)، حضرت علی علیه السلام را برای حکومت تعیین کرده بود. پس حکومت ایشان ازطرف خدا تعیین شده بود ولی ایشان 25 سال اقدام به تشکیل حکومت نکردند، چرا؟ برای اینکه مردم یاری‌اشان نکردند. مدتی در حدود 6 ماه ایشان، حضرت زهرا سلام‌الله علیها و حسنین علیه‌السلام را برمی‌داشتند و در خانه مهاجرین و انصار می رفتند و یادشان می آوردند که مگر فلان روز نبودید که پیامبر (ص) چه گفت؟ مگر در غدیر من را معرفی نکرد؟ پس چرا حمایت نمی کنید؟ هرکسی بهانه ای می آورد. اول سلمان و ابوذر و مقداد بودند و بعد عمار هم ملحق شد. بعد از 6 ماه محاجه، ایشان با همراهی حضرت زهرا سلام الله علیها، 12 نفر حاضر شدند طرفداری از امیرالمؤمنین علیه السلام بکنند، ولی نمی شد حکومت تشکیل داد. بعد از 25 سال مردم از حکومت های دیگر سرخورده شدند و به در خانه حضرت آمدند. ایشان آنجا خطبه شقشقیه را ایراد فرمود: "لولا حضور الحاضر و قیام الحجت به وجود الناصر ... لالقیت حبلها علی غاربها" اگر شماها حاضر نشده بودید و اگر نبود که با وجود یاران و ناصران حجت بر من تمام است، باز هم خلافت را رها می کردم. حالا که من ناصر دارم، حجت بر من تمام است. دیگر نمی توانم شانه از زیر بار مسئولیت خالی کنم، چون ناصر دارم. همچنین از آن حضرت نقل کرده اند: "لا رأی لمن یطاع" یعنی: "کسی که فرمانش پیروی نمی شود، رأیی ندارد" این سخنان همگی بیانگر نقش مردم در پیدایش و تثبیت حکومت الهی، خواه حکومت رسول الله (ص) و امامان معصوم (ع) و خواه حکومت فقیه در زمان غیبت است... گرچه "مقبولیت" با "مشروعیت" تلازمی ندارد. اما حاکم دینی حق استفاده از زور برای تحمیل حاکمیت خویش ندارد.»(5)

    • «حکومت های دیکتاتوری با استفاده از انواع ابزار نظامی و غیر نظامی و سایر نیرنگ ها و شگردها، پایه های حکومت خود را مستحکم می کنند... اما حکومت های مردمی قدرت خویش را از توده مردم اخذ می کنند و اتکایشان به زور بازو و قدرت و ثروت و افراد و گروه های خاص نیست. اتکای حکومت مردمی به عموم مردم است، خواه حکومت اسلامی باشد یا حکومت عرفی و سکولار... ما نیز هیچ‌گاه نقش مردم را نفی نمی کنیم، بلکه بر اهمیت آن تأکید داریم. تا کمک مردم نباشد، فعالیت های اجتماعی و به طریق اولی کار حکومت به سامان نمی رسد، اما در عین حال نباید آن را با مشروعیت خلط کرد.» (6)

  • آیت الله دکتر شهید بهشتی

    • ایشان حاکم اسلامی را به دیدی واقع گرایانه به مردم دعوت می کند: «آرای عمومی از نظر این که پشتوانه اعتبار و استحکام و قدرت یک فرد یا یک گروه اداره کننده است، روشی است که باید کاملا به آن توجه شود، یعنی هیچ حکومتی در هیچ درجه ای نباید خود را بر مردم تحمیل کند، و به علاوه، حکومتی که از حمایت مردم برخوردار نباشد، از همکاری آنها هم برخوردار نیست و اصولا کاری نمی تواند انجام بدهد و ناچار می شود که به زور سرنیزه خودش را سرپا نگه دارد، در نتیجه [ هم] کارایی اش کم می شود و هم ظالم می شود.» (7)
    • «شورای انقلاب را امام تعیین کردند. مشروعیت شورای انقلاب مستقیما از طریق نصب امام بود. اگر ملت به اینها اعتماد داشت، بیشتر از طریق اعتمادش به امام بود. به خصوص که آن اول ها اسمی هم گفته نمی شد (روی مصالح امنیتی و مصالح دیگر) دولت موقت تشکیل شد، با پیشنهاد شورا و نصب امام. مشروعیت دولت موقت از طریق امام بود و امت این مشروعیت را داد، اما از طریق امام و امام مشروعیت را داد، اما هماهنگ با امت.» (8)
    • شهید بهشتی به طور کلی با توجه به دیدی که از ابتدای انقلاب داشته اند و نیز به مسائل بسیار عملی و اجرایی و تشکیلاتی فکر می کردند امت و امام امت را جدای از هم نمی دیدند. نظرات ایشان هم طبیعتا در این قالب قابل فهم است.


نتیجه و سخن آخر
جایگاه مردم
در حکومت اسلامی بسیار بلند است. از آنجا که مردم عینیت بخش به اجرای حاکمیت اسلام هستند پس این بزرگترین نعمت را که اجرای قوانین اسلام است از مردم متدین و انقلابی داریم. مردم مستضعفی که در سایه اسلام حرکت کردند و ولایت فقیه را بر سر کار نشاندند تا اسلام را اجرا کند. پس مردم ولی نعمت همه ما هستند. باید به آن ها خدمت کرد و قصد و هدف ایجاد حکومت تعالی همین انسان ها در سایه اسلام است.
فرض کنیم گروهی از مردم اسلام را نخواستند. آیا یک مسلمان جواز دارد که به خواسته آنان تن بدهد و راضی بشود که احکام غیر اسلامی روی او اجرا بشوند؟ مثلا به جای قصاص در مورد قتل، قاتل را سه سال زندانی کنند و هزار چیز دیگر که خلاف اسلام است اجرا کنند. آیا مسلمان می تواند راضی شود که امور مسلمین در مسائل اقتصادی و  فرهنگی و سیاسی بر عهده اسلام نباشد؟ آیا راضی است که حقوق مسلمین آن سوی جهان پایمال شود و حکومتی نداشته باشد که کاری بکند. هرگز. این چیزها در اسلام متوقف بر خواست اکثریت نیست. همین. این اصلا کم کردن جایگاه مردم نیست. این اهمیت واقعی و نشان دادن راه درست به مردم است.

در کل باید سعی کرد و توجه کرد دلیل این همه حمله به آیت الله مصباح یزدی چیست. به طور حتم طبق فرموده مقام معظم رهبری دشمن هرجا که استدلال قوی و حرف راست و درست و محکم ببیند سعی در تخریب آن می کند. ما نباید فریب این نیرنگ دشمن را بخوریم.

تمت
  • (1)اسلام و مقتضیات زمان، مرتضی مطهری، ج 1، ص 171.
  • (2)کتاب پیرامون انقلاب اسلامی اثر استاد شهید مرتضی مطهری - صفحه 80
  • (3)صحیفه ی امام، ج 4، ص 512
  • (4)ولایت فقیه، آیتالله جوادی آملی، انتشارات اسراء، صفحات 19، 182، 184، 187
  • (5)«حکومت و مشروعیت»، فصلنامه کتاب نقد، شماره 7، تابستان 1377، ص 52
  • (6)نظریه حقوقی اسلام، ج 2 صص 203-204
  • (7)صورت مشروح مذاکرات مجلس نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تهران: اداره کل امور فرهنگی و روابط عمومی مجلس شورای اسلامی ، چاپ اول، 1364، ج 1، ص .331
  • (8)راست قامتان جاوادنه تاریخ اسلام، دفتر نخست [تهران:] واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی، 1361، ص .395
  • (9)صحیفه امام - جلد شـشم - صفحه 59

علی(ع) از فتنه می‌گوید-

مخلوط شدن دوست و دشمن از عوارض چهارگانه فتنه است

علی(ع) از فتنه می‌گوید

مخلوط شدن دوست و دشمن از عوارض چهارگانه فتنه است

خبرگزاری فارس: حسن رحیم پور ازغدی در گفتاری درباره نتایج بروز فتنه از دیدگاه حضرت علی گفت: حضرت امیر گم كردن دوست و دشمن و مخلوط شدن این دو را از عوارض چهارگانه بروز فتنه می‌داند.

Image

حسن رحیم پور ازغدی در گفتاری بروز فتنه در دوران امیرالمومنین را تشریح می‌كند كه این سخنان در چند بخش منتشر می‌شود.

* وقتی راه را از چاه نشناسید بازی می‌خورید
این سخنرانی بسیار جالب و جذاب و آموزنده و عبرت گرفتنی و ..... است!

برای مشاهده متن کامل به ادامه مطلب مراجعه نمایید...

به نظرم آمد قبل از امام‌زادگان عشق از امام عشق امیرالمومنین سخن بگوییم. برای حفظ عشق باید حتما به معرفت شناسی عشق توجه كرد، به ریشه‌های معرفتی عشق كه اگر آگاهی نباشد عشق هم نخواهد بود و بنابراین اگر بخواهیم پرچم عشق را سر دست نگه داریم باید آگاهی را نیز سر دست نگه داریم كه یك راه مهم آن مطالعات اسلامی حساب شده و متراكم است. بدون كتاب خواندن و بدون زحمت كشیدن هیچ كس حافظ هیچ فرهنگی نمی‌تواند باشد و با صرف احساسات، هم خطر افراط و تفریط است و هم اندیشه‌های صحیح نهادینه و ریشه دار نمی‌‌شود.
با وزش یك طوفان، یك بحران و آمدن یك فتنه فرهنگی، یك شبه همه چیز زیر و رو می‌شود؛ شما خالصید، صادقید اما وقتی راه را از چاه نشناسید بازی می‌خورید.
در اینجا بنده به یك نمونه از بازی خوردگان در تاریخ اشاره می‌كنم كه شما اگر ایمان و عشق بازی و عشق ورزی و شهادت طلبی را كه بالاترین درجه خلوص یك انسان است داشته باشید ولی اگر از پشتوانه معرفتی درستی برخوردار نباشید هر آینه ممكن است بلغزید یا اگر هم نلغزید چون ثبات ندارید بعد از مدتی دچار تردید یا پشیمانی خواهید شد.
به نظرم آمد اگر به دوره چند ساله ولایت و حاكمیت امیرالمومنین نظری بیندازیم متوجه خواهیم شد كه از جهاتی به شرایط ما كمك خواهد كرد؛ دورانی كه حكومت به امیرالمومنین رسید، به لحاظ زمانی شبیه دوران ما است. سال 35 هجری یعنی 25 سال از رحلت پیامبر(ص) گذشته است.

* تاریخ را می‌خوانیم تا تكلیفمان معلوم شود و عبرت بگیریم

قبل از این بعنوان مقدمه عرض كنم كه تاریخ را به 2 شیوه می‌توان مطالعه كرد؛ هم قصه وار و به قصد آفرین یا نفرین گفتن به افرادی كه این شیوه خوبی است ولی اصلاً كافی نیست. روش دومی هم برای بازخوانی تاریخ و سیره پیامبر(ص) وجود دارد كه ما را به این نحوه باز خوانی تاریخ توصیه كرده‌اند كه فقط قصه خوانی نیست و به قصد اعتبار و عبرت گرفتن است.
عبرت‌گیری یعنی جوهر تاریخ را بشناسید و موارد مشابه را در دوران خود پیدا كنید و از سوراخی كه افرادی در این دوره گزیده می‌شوند شما دیگر گزیده نشوید؛ عبرت گرفتن از تاریخ یعنی مواجهه صحیح تجربه اندوزانه با تاریخ؛ برخی ممكن است بگویند كه این یك نوع شبیه سازی است اما شبیه سازی غیر از عبرت است و در واقع شبیه‌سازی تحریف تاریخ است.
شبیه سازی یعنی اینكه شما فقط ظواهر و شباهت‌های سوری این دوره و آن دوره را پیدا كنید؛ مانند شباهت اسمی یا شباهت راجع یك زمان یا مكان خاصی كه یك شباهت ظاهری است كه بعد از آن می‌خواهند نتیجه‌ای از آن بگیرند و راجع به امروز یا آن روز داوری كنند. این را می‌گویند شبیه سازی كه كار درستی نیست و البته خیلی‌ها هم این كار را كرده‌اند اما عبرت گرفتن نوعی شبیه ‌یابی است نه شبیه سازی؛ یعنی شما تاریخ را فقط به قصد آفرین یا نفرین گفتن مطالعه نمی‌كنید بلكه می‌خوانید تا تكلیف خودتان معلوم شود. اینكه امروز من چه باید كنم. آن وقت باید خط و ربط‌های آن زمان و امروز را بشناسید و به این شكل است كه می‌توانید در فتنه و شبهه درست موضع بگیرید و بازی نخورید.

* خوارج صادق بودند ولی بازی خوردند

ممكن است كسی صادق باشد ولی بازی بخورد، ممكن است كسی پرشور و عاشق باشد ولی بازی بخورد، چنانكه بخشی از خوارج این گونه بودند. می‌دانید كه خوارج انسان‌های منافق و كافر و فاسق نبودند بلكه آدم‌های بسیار پاك باز و مومنی بودند و در اهداف خود خالص بودند، اهل نماز شب و تهجد بودند. اصلاً می‌دانید كه خوارج وقتی برای ترور حضرت امیر(ع) و دو نفر دیگر در مسجدالحرام پیمان بستند و گفتند كه تمام مشكلات جهان اسلام زیر سر این سه نفر است: علی(ع)، معاویه و عمر و عاص؛ ما باید این سه نفر را در یك شب ترور كنیم و اگر خودمان هم كشته شدیم شهید در راه خدا هستیم و اگر این سه نفر را ترور كنیم جهان اسلام از این جنگ های داخلی و اختلافات رها می‌شود.
البته از سه ترور فقط یك ترور موفق بود و آن ترور علی (ع) بود.
آگاهی از تاریخ و معرفت اسلامی، آشنایی با قرآن، سنت و عقل لازم است. بعد از رحلت پیامبر(ص) مسائلی راه افتاد كه بهترین تعبیر از آن تعبیر به فتنه و شبهه است.

* هیچ یك از درگیری‌های زمان علی(ع) دعوای اسلام و كفر نبود

دهه سوم بعد از رحلت پیامبر(ص) بعنوان رهبر اصلی نهضت و بنیانگذار اسلام، درگیری‌هایی كه در زمان علی(ع) پیش می‌آید هیچ كدام دعوای بین اسلام و كفر نیست. تقریبا لشكر كشی‌ها و نبردهای جهاد، اسلام و كفر بود كه در زمان سه خلفای قبل در جهان اسلام مدام گسترش می‌یافت البته در این زمان، ایران و بخش‌ مهمی از رم فتح شده بود. در زمان علی(ع) فتوحات خارجی و جنگ اسلام و كفر تقریباً وجود ندارد و خیلی كم رنگ شده است؛ در زمان علی(ع) 3 درگیری وجود دارد آن هم بین مسلمانان؛ در هر 3 درگیری (جمل، صفین و نهروان) هر دو طرف جنگ مسلمان هستند. یعنی خویشان،‌ اصحاب و بستگان پیامبرند و افرادی هستند كه سابقه سربازی برای اسلام داشتند، سابقه داران جهاد و مبارزه انقلابی بودند، افرادی كه برای اسلام شمشیر زده بودند و بارها تا مرز شهادت پیش رفته بودند. لذا درگیری‌ها سیاسی بود كه بعد نظامی شد و به این شكل 3 جنگ در یك دوره حدود 5 ساله بر علی(ع) تحمیل شد.

* جنگهای زمان حضرت علی(ع) همگی مصداق فتنه بود

هر 3 دعواهای جناحی بود و اصلاً دعوای حق و باطل نبود لذا از آن تعبیر به فتنه می‌شود؛ فتنه یعنی مسئله‌ای كه نه فقط عوام بلكه گاهی خواص نیز در آن اشتباه می‌افتند.
امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه چند بار خطاب به مسلمانان فرمود كه حق را با آدم‌ها نسنجید، ملاكتان انسان‌ها نباشد چرا كه انسان‌ها تغییر می‌كنند. همه در معرض فسادیم، هیچ كس خائن و فاسد به دنیا نیامده است، همه ما كم‌ كم فاسد یا خائن می‌شویم. فردی كه علی(ع) را ترور كرد كافر نبود جزء سربازان علی بود، مجاهدی رزمنده بود كه سابقه فعالیت در جبهه داشت. شمر كه سر حسین(ع) را برید مجاهد بود، رزمنده‌ای بود كه 35 سال قبل جزو افسران حضرت امیر(ع) بود اما دو دهه بعد در كربلا سر امام حسین (ع) را می‌برد و شد جزو افسران یزید. همه ما در خطریم، هیچ كس نباید به سابقه خود تكیه و اعتماد كند؛ باید بدانیم كه تا مرجع تقلید شویم در خطریم، ما مرجع تقلیدی داشتیم كه می‌خواست علیه امام خمینی (ره) كودتا كند، مرجع تقلیدی كه هم مقلد داشت و هم رساله.

* فتنه بروز عملی شبهه است

حضرت امیر (ع) می‌فرماید: شیطان با هیچ كس شوخی ندارد و سراغ همه می‌رود و از هیچ كس نمی‌گذرد، سراغ قوی‌ترین رزمندگان، مجاهدان و شهادت‌طلبان تاریخ رفته و آنها را فاسد كرده است. سر كینه، رقابت، جاه طلبی، ریاست طلبی و قدرت طلبی، ثروت طلبی و شهوت طلبی و به همین خاطر همه ما تا لحظه آخر در خطریم و باید دانست كه فتنه بروز عملی شبهه است.
در آیات 2 و 3 سوره عنكبوت آمده است كه آیا مردم فكر كردند كه رها می‌شوند و هیچ آزمونی در كار نیست، باید گفت كه یكی یكی شما را به صلابه آزمایش می‌كشیم و نمی‌گذاریم كسی بگوید كه ما مؤمنیم.
خداوند صریح می‌فرماید: آیا مردم گمان كرده‌اند كه همینطور رها می‌شوند و همین كه بگویند ما ایمان آوردیم مورد آزمایش قرار نمی‌گیرند؟ باید امتحان پس دهید و باید معلوم شود كه به چه دل بستید؟ آیا منافع، جاه طلبی، قدرت و ثروت را زیر پا می‌گذارید یا خیر؟ باید مشخص شود كه خدای تو كیست، خدای تو چیست، باید معلوم شود كه حقیقتاً خدا پرست هستی یا نه. نام هر كسی را كه در تاریخ می‌خوانید در آزمون قرار داده‌ایم، بر سر انتخاب قرار دادیم كه بین دین و دنیا انتخاب كند، خداوند می‌فرماید نمی‌گذاریم هیچ كدامتان از دنیا بروید مگر اینكه بین دین و دنیا انتخاب كنید.
باید معلوم شود كه چه كسانی صادق و چه كسانی كاذب هستند. به ظاهر شما ما بازی نمی‌خوریم بلكه همه شما باید آزمون پس دهید تا معلوم شود چه كسانی صادق‌اند و چه كسانی كاذب.

* بعد از پیامبر، جنگ بین اسلام درست و اسلام قلابی بود

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید زمانی كه این آیات بر پیامبر(ص) نازل شد من خدمت ایشان بودم و از ایشان پرسیدم و ایشان آیه را خواند و فهمیدیم عمده فتنه‌هایی كه در این آیات نام برده شده، فتنه‌هایی است كه بعد از پیامبر(ص) اتفاق خواهد افتاد كه حق و باطل مخلوط شده است چرا كه زمان پیامبر(ص) جنگ اسلام صریح و كفر صریح بود اما بعد از پیامبر، جنگ بین اسلام درست و اسلام قلابی بود ولی هر دو اسلام بودند و هر دو طرف می‌گفتند ما حامی پیامبریم، اصحاب پیامبریم، مجاهد راه قرآنیم. بنابراین دعوا خیلی پیچیده‌ شد و تشخیص حق از باطل سخت شد. البته برای برخی افراد سخت شد و الا اگر كسی دقت می‌كرد و مبانی را می‌شناخت باز هم آسان بود.
حضرت امیر(ع) می‌فرماید از پیامبر (ص) پرسیدم این چه فتنه‌ای است، رسول خدا فرمود: علی پس از من این امت به فتنه خواهند افتاد و دچار انواع امواج آزمون خواهند شد.
پیامبر(ص) به علی(ع) بشارت داد كه تو شهید خواهی شد اما نه در این جنگ بلكه در زمانی كه مردم دچار فتنه شده‌اند و با ایمان خود بر خداوند منت می‌گذارند و بر اساس شبهات عمل می‌كند و موضع می‌گیرند و وارد عمل می‌شوند.
امیرالمؤمنین(ع) در ادامه می‌فرماید: از پیامبر(ص) پرسیدم یعنی از دین برگشتگی؟ یعنی همه كافر می‌شوند؟ پیامبر(ص) فرمود: نه؛ بلكه فریفتگی؛ این افراد بازی می‌خوردند البته خود آنها نیز دلشان می‌خواهد كه بازی بخورند.


* مخلوط شدن دوست و دشمن از عوارض چهارگانه فتنه است


طی این 30 سال انقلاب در موارد متعددی برای كشورمان فتنه‌هایی پیش آمد كه خود مردم و نیروهای انقلاب گاهی با یكدیگر درگیر شدند و نفهمیدند كه حق و باطل چیست.
حضر امیرالمؤمنین(ع) در حكمت 3 می‌فرماید: نگویید خدایا پناه بر تو از فتنه چون همه شما بی‌استثنا دچار فتنه خواهید شد چراكه باید امتحان پس دهید و باید مشخص شود كه شما صادقید یا كاذب.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در خطبه دوم نهج البلاغه در خصوص فتنه بحث می‌كنند و می‌فرمایند: فتنه چون شتری مست مردم را پی در پی پایمان می‌كرد و ناخن در ایمان آنها می‌زد. فتنه مسئله‌ای است كه به ایمان افراد ناخنك می‌زند و بعد امیرالمؤمنین(ع) فرمود: فتنه كه می‌آید چند چیز نیز به دنبال آن می‌آید:
اول: تردید یعنی اینكه همه به شك می‌افتند.
دوم: اختلاف
سوم: بی‌ثباتی و تزلزل در ایمان
چهارم: گم كردن دوست و دشمن و مخلوط شدن دوست و دشمن؛
حضرت امیر(ع) فرمودند كه اینها از عوامل فتنه است.

* شروع فتنه از هوای نفس و بدعت نظری در مفاهیم است

امام علی(ع) در خطبه 50 نهج‌البلاغه در خصوص اینكه فتنه چگونه شروع می‌شود صحبت می‌كنند و می‌فرمایند كه شروع فتنه از دو جاست:
یك بعد نفسانی دارد یعنی خودخواهی؛ افرادی پیدا می‌شوند كه خود محورند، دیكتاتورند، منفعت طلبند و فقط دنبال قدرت و پیروزی خودشان هستند.
دوم اینكه شروع فتنه از بدعت نظری در مفاهیم است؛ یعنی تغییر دادن اصول یا تحریف آن.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در خطبه 50 این دو عامل را نقطه شروع فتنه می‌داند.
سپس گروهی از گروه دیگری كمك می‌خواهند؛ یعنی یك عده انحرافات فكری را تئوریزه می‌كنند و عده‌ای هم برای نفسانیت آنها ‌هیزم می‌ریزند و آنها هم با نفسانیت خود روی مفاهیم تئوریك آنها نفت می‌ریزند.
ادامه دارد..

«مسجد ضرار» و درس‌هايش

 

رهبر انقلاب در ميان سخنان خود در مراسم تنفيذ حكم رياست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد و در تبيين تجربه‌‌ی رويدادهای پس از انتخابات دهم، اشاره‌ای كوتاه به ماجرای مسجد ضرار در تاريخ صدر اسلام داشتند.  پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر نشر آثار رهبری ماجرای مسجد ضرار را بازخوانی می‌كند.
ماجرای مسجد ضرار - كه آيات 107 تا 110 سوره‌ی توبه در قرآن به آن اشاره دارد- آن‌گونه كه از روايات مورد اتفاق برمى‌آيد چنين بوده:
در سال نهم هجری، گروهی از منافقان كه به ظاهر مسلمان بودند، نزد پيامبر صلی‌الله عليه و آله آمدند و گفتند: به ما اجازه دهيد مسجدی در ميان قبيله بنی‌سالم، نزديك مسجد قبا بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيران از كار افتاده در آن عبادات خود را انجام دهند و در شب‌های بارانی كه گروهی از مردم توانايی آمدن به مسجد شما را ندارند، فريضه‌ی نماز را آن‌جا انجام دهند. (پيش از آن جماعتى از بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، از رسول خدا خواسته بودند تا در آن‌جا نماز بخواند. رسول خدا هم مسجد را افتتاح نموده، در آن‌جا به نماز ايستاد.)
پيامبر كه در اين زمان با گروهی از مسلمانان عازم جنگ تبوك بودند، به آن‌ها اجازه دادند. سپس آن‌ها از پيامبر تقاضا كردند كه شخصاً در آن مسجد نماز اقامه كنند. پيامبر فرمودند: "من عازم سفرم، هنگامی‌كه بازگشتم، به خواست خدا چنين خواهم كرد."
پس از بازگشت پيامبر از تبوك، آن‌ها مجدداً نزد پيامبر آمده و تقاضای خود را مبنی بر اقامه‌ی نماز در اين مسجد تكرار كردند. هنوز پيامبر وارد دروازه‌های مدينه نشده بود كه فرشته‌ی وحی نازل گشت و آيات 107 تا 110 سوره‌ی توبه را بر پيامبر نازل كرد و پرده از اسرار كار آن‌ها برداشت.
قرآن در اين‌باره می‌فرمايد: "والذين التخذوا مسجداً ضِراراً و كفراً و تفريقاً بينَ المؤمنين و اِرصاداً لِمَن حارَبَ اللهَ و رسولَهُ مِن قبل و لَتَحْلفُنَّ إن ارَدْنا إلا الحسنی و الله يشهدُ إنَّهم لَكاذبون؛ كسانی هستند كه مسجدی ساختند برای زيان (به مسلمانان) و تقويت كفر و تفرقه ميان مؤمنان و كمين‌گاه برای كسی كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آن‌ها سوگند ياد می‌كنند كه نظری جز نيكی و خدمت نداشته‌ايم اما خداوند گواهی می‌دهد كه آن‌ها دروغگو هستند. "لا تَقُمْ فيه ابداً؛ هرگز در آن قيام (و عبادت) مكن...". "لا يَزالُ بنيانُهُمُ الذی بَنَوْا ريبه فی قلوبهم إلا أن تقطَّع قُلُوبُهُم واللهُ عليم حكيم؛ اين بنايی را كه آن‌ها كردند، همواره به‌صورت يك وسيله‌ی شك و ترديد در دل‌های آن‌ها باقی می‌ماند؛ مگر اين‌كه دل‌هايشان پاره‌پاره شود (و بميرند، و گرنه از دل آن‌ها بيرون نمی‌رود). و خداوند دانا و حكيم است."
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/7705/smpf.jpg
به دنبال اين وحی آسمانی، پيامبر دستور دادند كه مسلمانان مسجد ضرار را آتش بزنند و بقايای آن را نيز ويران كنند. در مجمع‌البيان آمده كه رسول خدا عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم را كه از قبيله‌ی بنى عمرو بن عوف بود، فرستاد و به ايشان فرمود: به اين مسجد كه مردمى ظالم آن را ساخته‌اند برويد و خرابش نموده آن را آتش بزنيد. در روايت ديگرى آمده كه پيامبر، عمار ياسر و يكی ديگر از ياران خويش را فرستاد و آن دو آن مسجد را آتش زدند. سپس دستور داد تا جاى آن را خاكروبه‌دان نموده، كثافات محل را در آن‌جا بريزند.
 منافقان چه كسانی بودند؟
پيش از هجرت پيامبر از مكه به مدينه، فردی بود به نام ابوعامر - پدر حنظله، شهيد معروف غزوه‌ی احد- كه از راهبان مسيحی و از عبّاد و زهّاد به‌شمار می‌رفت. هنگامی‌كه پيامبر به مدينه هجرت كرد و مسلمانان گرد او را گرفتند و در جنگ بدر بر مشركان پيروز شدند، اقليت‌های مذهبی در جامعه جايگاه خود را از دست دادند و ابوعامر نيز كه روزی از بشارت‌دهندگان ظهور پيامبر اسلام بود، اطراف خود را خالی ديد؛ از اين‌رو به مبارزه با اسلام برخاست و با منافقان اوس و خزرج همكاری صميمانه‌ای را آغاز كرد.
او از مدينه به سوی مشركان مكه رفت و برای جنگ با پيامبر از آن‌ها كمك خواست؛ و حتی در غزوه‌ی احد عليه مسلمانان وارد عمل شد. پس از جنگ احد به سوی فرمانروای روم، "هرقل" رفت و از او برای مبارزه با پيامبر اسلام كمك خواست. از طرف ديگر به هواداران خود در مدينه نامه نوشت كه به‌زودی با لشكری از سوی هرقل به سمت مدينه خواهد آمد و لازم است كه منافقان مدينه كانونی را جهت فعاليت‌های آتی او در مدينه آماده كنند. هواداران او نيز چون نمی‌توانستند علناً خواسته‌ی خود را تحقق بخشند، به بهانه‌ی ساختن مسجدی برای بيماران و پيران، نيّات شوم خود را عملی ساختند. اما وحی الهی نازل شد و خيانت آن‌ها آشكار گرديد. به اين ترتيب پايگاه منافقان نابود شد و تنها حامی آن‌ها، عبدالله بن اُبَی نيز دو ماه پس از جنگ تبوك درگذشت.

در دُرّ المنثور از ابن اسحاق روايت شده: كسانی كه مسجد ضرار را ساختند، دوازده نفر بودند: خذام بن خالد بن عبيد بن زيد، ثعلبه بن حاطب، هلال بن اميه، معتب بن قشير، ابوحبيبه بن ازعر، عباد بن حنيف، جاريه بن عامر و دو پسرانش مجمع و زيد، نبتل بن حارث، بخدج بن عثمان و وديعه بن ثابت.
چند نكته و درس‌هايی از ماجرای مسجد ضرار
شايد اين‌كه پيامبر قبل از رفتن به تبوك با آن‌ها مخالفت نكرد،‌ بدان جهت بود كه وضع كار آن‌ها برای مردم روشن‌تر شود. از طرف ديگر شايد نمی‌‌خواست فضای آرام مدينه در آن اوضاع و احوال دچار تشنج شود. با توجه به آياتی كه در اين‌باره نازل شده، معلوم می‌گردد كه منافقان با اين عملشان، در واقع می‌خواستند مقدمات نابودی پيامبر اسلام و دين او را فراهم كرده، در ميان صفوف مسلمانان ايجاد تفرقه كنند و كانونی جهت فعاليت‌های ضداسلامی خود فراهم نمايند.
منظور منافقان اين بود كه با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند: ضِراراً. "ضرار" به معنى زيان رسانيدن تعمدى است، آن‌ها در واقع درست به عكس آنچه ادعا داشتند كه هدف‌شان تأمين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است، مى‌خواستند با اين مقدمات پيامبر اسلام را نابود و مسلمانان را در هم بكوبند و حتى اگر توفيق يابند نام اسلام را از صفحه‌ی جهان براندازند. هدف ديگر آنان تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضع پيش از اسلام بود: كفْراً.
ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان نيز هدف سوم منافقان بود كه قرآن به آن اشاره فرموده؛ زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد قبا كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر(ص) كه از آن فاصله داشت از رونق مى‌افتاد: تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ.
آخرين هدف آن‌ها نيز اين بود كه مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود و پيشينه‌ی سوء وی بر همگان روشن بود، بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامه‌هاى خود را عملى سازند: إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ. عجيب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريبنده پيچيده بودند و سوگند ياد مى‌كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم: لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى. گويا اين آئين منافقان در هر عصر و زمان است كه علاوه بر استتار در پرده‌هايی از ظواهر زيبا و نمادهای دينی، متوسل به انواع سوگندهاى دروغين براى منحرف ساختن افكار عمومى مى‌شوند.
قرآن اضافه مى‌كند: خداوندى كه از اسرار درون همه آگاه و غيب و شهود برايش يكسان است، گواهى مى‌دهد كه به‌طور مسلم آن‌ها دروغگو هستند: وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ. جالب اين‌جاست كه در اين بخش از آيه، انواع تأكيدها براى تكذيب منافقان به چشم مى‌خورد: جمله‌ی اسميه، كلمه‌ی "إنّ" و نيز لام تأكيد "لكاذبون". همچنين آوردن "كاذبون" به‌جاى فعل ماضى، دليل بر استمرار و ادامه‌ی دروغگويى آنان است. به اين ترتيب خداوند با شديدترين وجهى سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مى‌كند.
داستان مسجد ضِرار درسی است برای عموم مسلمانان در هر عصر و دورانی تا هرگز ظاهربين و سطحی‌نگر نباشند و فريب افراد به ظاهر حق به جانب را نخورند. نفاق و منافق در هر رنگ و لباسی ممكن است ظاهر شود؛ حتی در لباس طرفداری از قرآن و مسجد. مخالفان اسلام ممكن است در لباس دين بر ضد دين فعاليت كنند. موضوع اتحاد ميان مسلمانان به‌قدری اهميت دارد كه حتی اگر ساختن مسجدی در كنار مسجدی ديگر موجب تفرقه و پراكندگی مسلمانان گردد، مسجد تفرقه‌‌اندار، نامقدس است؛ ‌خانه‌ی خدا نيست، بلكه كانون شيطان است

برای تاریخ

 
مشروح مناظره تلويزيوني احمدي‌نژاد و موسوي

دومين مناظره تلويزيوني كانديداهاي انتخابات رياست‌جمهوري دهم، چهارشنبه شب از شبكه سوم سيما بصورت مستقيم پخش شد كه در اين مناظره تاريخي، محمود احمدي‌نژاد و ميرحسين موسوي به مناظره پرداختند.

ادامه نوشته

سوم فروردین 1301: سالگرد تأسیس حوزه‌ی علمیه‌ی قم

نقش آیت‌الله حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی در تأسیس و

  حفظ حوزه علمیه


 

ادامه نوشته

مدرسه‌ی حقانی

جریان شناسی مدرسه حقانی

ادامه نوشته

جریان شناسی

 

عقل گرایی در جهان انسان

برخی عقلگرایی را در جهان اسلام از آن معتزله دانسته و استدلالی کردن اصول دین و ایمان در اوائل قرن دوم هجری به عنوان یک حرکت منظم فکری را موجب پدید آمدن مذهب اعتزال شمرده اند و برخی از اندیشمندان دامنه عقلگرایی را به زمانی جلوتراز آن برده و مدعی شده اند که در کتاب و سنت برخورد عقلانی با مدعیات دینی شده است و خطبه اول نهج البلاغه و متن قرآن و روایات را دلیل این مدعی گرفته اند علامه طباطبایی نقطه شروع جریان عقلی را مباحثات کلامی حفاظ حدیث و قرآن، در عهد نبی اکرم (ص) با یکدیگر و با ارباب ملل به ویژه یهود و نصاری در شام و حبشه می دانند. از روایات اسلامی چنین استفاده می شود که عقل، شرع داخلی و شرع عقل خارجی است و در میان فقهاء افرادی چون شیخ مفید بوده اند که عقل گرا بوده اند وگرایش عقلانی را در فقه و کلام رواج داده اند و علاوه بر تاکید بر قاعده ملازمه میان عقل و شرع، عقل را از منابع چهارگانه استنباط احکام شرعی دانسته اند.


معتزله به اصالت عقل معتقد بودند و همه عقاید اسلامی را با عقل نظری می سنجیدندو هر آن چه دور از دسترس عقل بود کنار می نهادند. آنان نماینده مکتبی محسوب می شدند که به دلیل عقلگرایی به قشر تحصیل کرده و روشنفکران آن زمان تعلق داشتند. معتزله تا قرن هشتم هجری به حیات فکری خود ادامه دادند.
در مقابل جریان معتزله، اشاعره عقل بشر را از ادراک حکم و مصالح افعال الهی قاصر دانستند و در دو موضع اساسی با معتزله به مناقشه پرداختند:


1- اعتبار مطلق عقل:اشاعره بر خلاف معتزله معتقد شدند که دفاع عقلانی از دین ممکن است و کلام معتزله که می گویند: جانشین ساختن صرف عقل به جای ایمان، دیانت را از میان برمی دارد، اگر عقل برداده های دین برتری داشته باشد. ایمان به خدا و وحی به چه کار آید؟» را باطل دانسته اند.


2- قرآن: اشاعره ایمان به غیب را اصل اساسی حیات دینی دانسته و قراردادن عقل را به عنوان ضابطه مطلق در قلمرو احکام با اصل ایمان به غیب ناسازگار دانستندو بر همین اساس در صورت تعارض و اختلاف میان عقل و وحی، عقل را ترجیح دادند ووحی را به گونه ای تفسیر کردند که با حکم عقل منطبق گردد. در مقابل معتزله، اشاعره معتقد بودند که وحی به منزله منشا حقیقت و واقعیت،اساسی تر است و عقل باید صرفا تابع وحی باشد.


در مقابل دو جریان کلامی معتزله و اشاعره، جریان فلسفه بوده افکار فلسفی ازقرن دوم هجری با تاثر از گزاره های فلسفی و استنتاجات عقلی و منطقی قرآن وروایات به وجود آمد و به سبب مقابله با مسیحیان و مانویان و ترجمه متون فلسفی و منطقی یونانی و سریانی و پهلوی، گسترش یافت، با آغاز نهضت ترجمه، فلسفه به صورت کلاسیک وارد دنیای اسلام شد و به اهتمام فارابی و ابن سینا و ابن رشد به رشد و شکوفایی ویژه رسید و دوباره وارد دنیای غرب شد و این داد و ستد تا قرون وسطی به صورت جدی ادامه پیدا کرد.


دیدگاه علامه پیرامون عقلانیت دین


علامه طباطبایی مانند بسیاری از فلاسفه اسلامی معتقد بود که برای اعتقاد به خداوند و اساسی ترین مسائل دین می توان استدلال عقلی کرد و هر چه از طریق وحی دانسته می شود، دارای برهان عقلی است و در یک کلمه عرفان و برهان و قرآن هماهنگ اند و از هم جدایی ندارند و میان حکم عقل و حکم شرع ملازمه است از دیدگاه علامه طباطبایی تمامی باورهای دینی و مدعیات مذهبی دارای بنیان عقلانی و برهانی است و در شریعت هیچ گزاره ای وجود ندارد که عقل باآن مخالف باشد، ممکن است عقل نسبت به مسائلی نفیا یا اثباتا ساکت باشد و به علت عدم تصور ابعاد مساله حکمی نداشته باشد اما مخالفت و تضادی با گزاره های دینی ندارد گرچه در میان فلاسفه افرادی چون کندی و ابن سینا و سنت توماس به توافق کلی و هماهنگی کامل عقل و دین معتقد نبودند و فقط برخی از باورها وجزم های دینی را با عقل قابل اثبات می دانستند.


از دیدگاه کندی اصول عقاید دینی، خلق عالم از عدم، معاد جسمانی و نبوت، جدال عقلی نیست. گرچه در میان فلاسفه غرب افرادی چون «سنت آنسلم » هم معتقد بودند که هرچه ازطریق وحی دانسته می شود می تواند به یاری عقل اثبات شود و به همین جهت آنسلم درغرب به پدر عقل گرایی مشهور شد و براهینی چون برهان امکان و وجوب و برهان صدیقین بر اثبات خداوند را اقامه کرد لکن از زمان کانت دو جریان در فلسفه پدیدآمد که باعث به وجود آمدن فلسفه نقادی و فلسفه تحلیل زبانی شد.


کانت با طرح مسائل اساسی همه ادیان «خدا و خلود نفس و اختیار انسان » گفت: یک رشته از احکام فلسفی «جدلی الطرفین » هستند و نظر به اینکه هر دلیلی براثبات آنها اقامه گردد، در مقابل، دلیل مخالف هم قابل ارائه است، قابل اثبات نیستند، از نظر کانت مباحثی چون جبر و اختیار، بسیط و مرکب بودن ماده، محدود ونامحدود بودن جهان و اثبات خدا از این مواردند، وی با نقادی عقل مطلق بر این باور بود که عقل نظری از درک حقیقت ذوات عاجز است و بر همین اساس «وجود خدا،نفس ، بقای نفس » قابل اثبات و ادراک نیست و با این تامل معرفت شناختی گفت: « من لازم دیدم شناخت را کنار زنم تا برای ایمان جا بازکنم ».


گرچه برخی از فلاسفه آلمان مانند هگل با کانت مخالفت کردند اما ایمانگرایی جدید با کیوکگور در دانمارک آغاز شد و بر «عدم ارتباط ایمان و عقل و حتی ضدیت ایمان با تعقل » معتقد گشت. علامه طباطبایی با توجه به تمام جریانات مزبور و آگاهی از چشم انداز جدیدمباحث در غرب درباره عقل و دین به «دفاع عقلانی از دین » پرداخت و حجیت عقل رابا زوایای دید شبهات مطرح کرد و انصافا تاثیرات درخشانی در مباحث «علم ودین »و «عقل ونقل » و «طبیعت و شریعت » و «تکوین و تشریع » گذاشت که آثار اوامروز از منابع مهم مباحث فلسفی و کلامی جدید به شمار می آید و پژوهشگران این مباحث از سفره گسترده افکار و اندیشه های او تغذیه می کنند.


ایشان استفاده از عقل و علوم عقلی را برای فهم دین، لازم و ضروری می داند و براین باور است که «اثبات خدا و واجب الوجود، و صفات کمالیه خداوند مانندوحدانیت و احدیت و لوازم وجود او از نبوت و معاد نتیجه مباحث عقلی محض است که در متن الهیات مطرح می شود». علامه در این باره می گوید: «اینها مسائل اصول دین است و باید از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حتمیت مطلب تفصیلی کتاب و سنت تامین شود و گرنه احتجاج واستدلال به حجیت کتاب و سنت از خود کتاب و سنت احتجاجی است دوری و باطل حتی مسائلی که از اصول دین مانند وجود خدا و وحدانیت و ربوبیت وی در کتاب و سنت وارد است به همه آنها از راه عقل استدلال شده است ». گرچه علامه بابت دفاع عقلانی از دین با تنش های سنگین خطابی مواجه شد اما با استقامت و صلابت خالصانه منشا تحولات درخشانی شد که در تاریخ فرهنگ معاصر ایران قابل بررسی است. علامه طباطبایی بارها در مقابل مخالفین به دفاع عقلانی از دین تصریح کرد از جمله می فرماید: « موجود بودن مسائل و معارف الهی در متن کتاب و سنت ما را از وضع علمی مخصوص به همین مسائل در سطحی عالی بی نیاز نمی کند».


علامه معتقد است «اشتغال به علوم عقلی به منظور تحکیم مبانی دینی اسلام و مذهب و فعلیت دادن به اهداف دین بوده است ».از دیدگاه علامه طباطبایی (ره) روش فلسفی شیعه همان است که در کتاب و سنت نمونه های بارز و بسیاری از آن مباحث وجود دارد. لکن افرادی چون ملاصدرا ازفرزندان تشیع می طلبد تا در پرتو حکمت متعالیه، آیات و روایات را بازکند. ایشان بر این باور است که «مقایسه کتب فلسفی با مجامع روایی و علمی اهل بیت معصوم (ع) نشان می دهد که در سیر تاریخی کتب فلسفی روز بروز به ذخائر علمی وروایی اهل بیت (ع) نزدیکتر می گردد تا اینکه در قرن 11هجری تقریبا به همدیگرمنطبق می گردند و دیگر فاصله ای میان فلسفه و روایات معصومین (ع) جز اختلاف درتعابیر و عبارات نمی ماند».


علامه معتقد است که فهم و ادراک معارف اسلام همان و تصدیق و پذیرش آن همان . وی در آثار مختلف خود تصریح می کند اکثر اشکالات و ایراداتی که علیه مبانی اسلام وقرآن و معارف دین توسط دانشمندان غربی و روشنفکران غیردینی و یا صاحبان افکارالتقاطی مطرح شده است، ریشه در جهالت و نادانی و عدم اطلاع از اسلام ناب دارد ویا از غرض ومرض آنان حکایت می کند.

معرفت اسلامی

«آيا اسلام با مدرنيسم قابل جمع است يا نه»؟

 اگر بخواهيم از حيث مبانى و بنيادهاى فكرى خُرد بكنيم با سه پرسش فرعى روبه رو خواهيم شد.

1. آيا معرفت شناسى اسلامى با معرفت شناسى مدرنيسم قابل جمع است يا خير؟ 2. آيا هستى شناسى اسلامى با هستى شناسى مدرنيسم قابل جمع است يا خير؟ 3. آيا انسان شناسى اسلامى با انسان شناسى مدرنيسم قابل جمع است يا خير؟ در اين جا فقط به پرسش نخست پاسخ مى دهيم كه آيا معرفت شناختى اسلام با معرفت شناختى مدرنيسم قابل جمع است يا خير؟ مراد از مدرنيسم در اين جا يك مكتب است،نه تجدد، تكنولوژى، صنعت و دست آوردهاى جديد.

سؤال اين نيست كه آيا اين ضبط يا ميكروفن با اسلام قابل جمع هست يا نه؟ بلكه سؤال در واقع به يك مبنا از مبانى مدرنيسم بر مى گردد كه داراى يك ايسم و مكتب و ايدئولوژى است و هر مكتب وايدئولوژى نيز از يك مبانى و زير ساخت ها و لوازمى برخوردار است كه يكى از مهم ترين آن، مبانى معرفت شناختى است. پس در واقع مى خواهيم مبانى معرفت شناختى مدرنيسم را با معرفت شناسى اسلام مقايسه كنيم، در اين كه آيا آن ها با هم سازگارى دارند يا خير؟

در هر پژوهشى، ابتدا بايد سؤال و نيز روش حل آن روشن شود، سپس به آن پاسخ داده شود؛ لذا بعد از روشن شدن سؤال بايد ديد با چه روشى بايد اين سؤال را پاسخ داد، آيا روش ساده ترى هست يا خير؟

خوب، سؤال روشن شد: آيا معرفت شناسى اسلام با معرفت شناسى مدرنيسم جمع مى شود يا نه؟ اما روش تحقيق ما چيست؟

روش تحقيق در شناخت معرفت شناسى اسلامى، مراجعه ى به قرآن و سنت است؛ چون منبع دينى ما قرآن و سنت است. حال براى اين كه گرفتار بحث قرائت هاى مختلف از دين نشويم روشى كه به ما ياد مى دهد كه قرآن و سنت را بفهميم روشى است كه مبتنى بر قواعد و اصول فهم دين باشد؛ چون دين ما متن محور است و متن دينى ما هم عربى است، پس حتماً بايد با قواعد زبان عربى آشنا باشيم؛ مثلاً در متن «ضَرَبَ زَيدٌ عمراً»، ضرب فعل ماضى، زيد فاعل، و عمراً مفعول به است؛ لذا بايد اين طور معنا شود كه زيد عمر را زد، نمى توان گفت كه من مى خواهم يك قرائت جديدى از اين داشته باشم، و آن اين كه عمر زيد را زد. اگر بخواهيم چنين معنا كنيم جمله بايد چنين باشد: ضَرَبَ عَمْرٌ زيداً.

لذا بايد قواعد ادبيات و زبان شناختى رعايت شود تا بتوان گفت كه من فهم درستى از اين متن دارم. حال چه مسلمان يا مسيحى، يا يهودى، يا...؛ به هر حال متن عربى است و بايد قواعد عربى و قواعد زبان شناختى رعايت شود.

پس روش تحقيق و شناخت معرفت شناسى اسلام، رعايتِ قواعد و اصول فهم دين است كه يكى از آن ها رعايت اصول و قواعد عربى و قواعد زبان شناختى است؛ چون به هر حال الفاظ با معانى گره خورده اند. به تعبير شهيد صدر: «بين لفظ و معنا قرن و ارتباط اكيدى هست». هر لفظى حامل معناست. اين كه بعضى، الفاظ را صامت دانسته اند در واقع توجه نداشته اند كه لفظ با معنا اقتران دارد؛ يعنى مثلاً وقتى لفظ ليوان به كار برده مى شود بلافاصله از آن معناى ليوان فهميده مى شود نه معناى پارچ؛ زيرا واضعِ لغت بين لفظ ليوان و اين حقيقت گره زده است. بله، اگر از همان ابتدا واضع لغت ليوان را مى گفت و پارچ را اراده مى كرد، در ذهن من و شما از لفظ ليوان، پارچ فهميده مى شد. پس ما نمى توانيم هر طور كه دلمان خواست الفاظ را بفهميم. الفاظ با معانى گره خورده اند و صامت نيستند؛ لذا هر يك از الفاظِ قرآن معناى خاصى دارد. كسانى كه معانى خود را بر متن تحميل مى كنند گرفتار تفسير به رأى و تحميل معانى و پيش فرض هاى شخصى بر متن قرآن هستند كه از نظر روش شناسى باطل است. در روايات آمده است: «مَن فسر القرآن برأيه فقد كفر». در واقع تفكر التقاطى هم از همين جا ناشى مى شود كه بعضى ها پيش فرض هاى خودشان را بر متن دين تحميل مى كنند.

پس روش شناخت معرفت شناسى اسلام، رعايت قواعد زبان و قواعد زبان شناختى است. خوب، روش شناخت معرفت شناسى مدرنيسم چيست؟ ما از كجا بفهميم كه ديدگاه معرفت شناختى مدرنيسم چيست؟ بايد تاريخ فلسفه ى غرب از رنسانس به بعد را بدانيم تا بفهميم ديدگاه معرفت شناسى مدرنيسم چيست؟

داريم؛ چون ما از طريق عقل، حجيت وحى را نيز مى پذيريم.

پس مى پذيريم كه حس و عقل به تنهايى معرفت شناسى اسلام

ادامه نوشته

نگاهی به کتاب "از مدرسه معارف تا انجمن حجتیه و مکتب تفکیک

در اوایل دهه هفتاد شمسی، استاد "محمدرضا حکیمی" با نگارش مقاله‌ای خواندنی و سپس تفصیل آن در قالب یک کتاب، نام "مکتب تفکیک" را بر سر زبان‌ها انداخت. اگرچه تفکیک‌اندیشان، پیشینه‌ی «تفکیک آموزه‌های وحیانی از یافته‌های فلسفی و عرفانی» را به درازنای تاریخ فقهای شیعه می‌دانند، اما واقعیت آنست که تبیین مباحث اعتقادی بر پایه‌ی آموزه‌های قرآن و روایات در تمامی شاخه‌های هستی‌شناسی، خداشناسی، معرفت‌ نفس و معادشناسی از یک سو و ترسیم مرزهای معارف قرآنی و روایی با آموزه‌های رایج فلسفی و عرفانی از سوی دیگر، در دوران معاصر و نخستین بار توسط آیت‌الله میرزا مهدی غروی اصفهانی(م 1365ق) در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد صورت گرفت. پس از وی، شاگردان برجسته‌ی او، حضرات آیات شیخ مجتبی قزوینی(م 1346ش)، شیخ علی نمازی شاهرودی(م 1364ش)، میرزا جوادآقا تهرانی(م 1368ش)، شیخ محمود تولایی(م 1376ش)، شیخ محمدباقر ملکی میانجی(م 1377ش) و میرزا حسنعلی مروارید(م 1383ش) هر یک، زوایایی از اندیشه‌ی تفکیک را در آثار خود منعکس نمود.

با معرفی مکتب تفکیک و چهره‌های برجسته‌ی آن به جامعه‌ی علمی کشور، بحث و نظر پیرامون آرای تفکیک‌اندیشان، روزبه‌روز فزونی یافت؛ به‌طوری که تاکنون 7 عنوان کتاب و بیش از 50 مقاله در نقد و بررسی مکتب تفکیک منتشر شده است. همچنین طی این مدت، 19 پایان‌نامه کارشناسی ارشد و دکتری در زمینه آرای تفکیک‌اندیشان به نگارش درآمده است[1].

«از مدرسه معارف تا انجمن حجتیه و مکتب تفکیک»[2]، آخرین اثری است که در موضوع مکتب تفکیک، روانه‌ی بازار کتاب شده است. این اثر- چنان که در توضیح عنوان آن آمده است- با هدف «نقد و بررسی مبانی فکری مدرسه‌ معارف خراسان، انجمن حجتیه و تفکیک‌گرایان» سامان یافته است. نویسنده کتاب، محمدرضا ارشادی‌نیا، از شاگردان شادروان استاد سیدجلال‌الدین آشتیانی است و پیش از این، اثر دیگری را در این زمینه با عنوان «نقد و بررسی نظریه تفکیک» [3] منتشر ساخته است.

در نخستین برخورد با عنوان اثر دوم نویسنده، این گمان پدید می‌آید که مؤلف پس از بررسی آرا و اندیشه‌های تفکیکیان در اثر پیشین خویش، به سرنخ‌های مهمی در شناخت اندیشه‌ی سیاسی و اجتماعی آنان دست یافته و بر این اساس بدین نتیجه رسیده که: تشکیلات موسوم به «انجمن حجتیه»، مولود طبیعی همین اندیشه بوده و تفکیک‌گرایان نیز، همگی- آشکارا یا در نهان- پیرو مشی فکری- سیاسی این انجمن‌اند و بدین ترتیب مؤلف در اثر دوم خویش، با دلایل و شواهد گوناگون به اثبات یافته‌ی خود پرداخته است. اما مطالعه کتاب، این گمان را کاملاً نقش بر آب می‌کند؛ چراکه مباحث اصلی کتاب، همان مطالب اثر پیشین نویسنده در نقد آرای مکتب تفکیک در حوزه‌های گوناگون معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی، خداشناسی و سایر حوزه‌هاست که البته در عناوین، ارجاعات، تقدم و تأخر مباحث و گاه حجم مطالب، کم و بیش تغییراتی یافته است. جالب آن‌که نویسنده هیچ اشاره‌ای به اثر پیشین و پُربرگ خود درباره‌ی مکتب تفکیک ننموده و بالطبع سخنی از نسبت میان دو کتاب به میان نیاورده است. وی تنها در مقدمه‌ی کتاب، مدعای تازه خویش را درباره‌ی تفکیک‌اندیشان مطرح می‌سازد و علی‌الظاهر نام کتاب نیز، به خاطر همین مقدمه انتخاب شده است.

نویسنده در این مقدمه، با اشاره به این‌که یکی از برجسته‌ترین شاگردان آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی، مرحوم شیخ محمود تولایی(مشهور به حلبی) مؤسس «انجمن حجتیه» است، مشی این انجمن در «عدم دخالت در امور سیاسی» و «تأکید بر مبارزه با بهائیت» در پیش از انقلاب را برآمده از تفکر تفکیکی مؤسس انجمن دانسته و «وسوسه تفکیک دین از سیاست» را جلوه‌ای از تفکیک‌اندیشی می‌داند. وی انحراف از مسیر اصلی مبارزه در دوران طاغوت را نتیجه‌ی «کناره‌گیری از تفکر فلسفی» دانسته و خدمت عملی به حکومت طاغوت را ثمره‌ی نوع نگاه تفکیک‌اندیشان به مسائل اجتماعی اسلام می‌داند.

چنان که پیداست، تمامی این قضاوت‌ها درباره‌ی مکتب تفکیک، بر مبنای تحلیل عملکرد انجمن حجتیه و عقاید مؤسس آن صورت گرفته است و نویسنده به این پرسش ابتدایی که: «مگر تمام تفکیک‌اندیشان، در مشی سیاسی و اجتماعی، مرام انجمنی‌ها را داشته‌اند؟» پاسخی نمی‌دهد. جالب آن‌که در فرازی از مقدمه، خود اذعان می‌کند: «اگرچه جنب و جوش مؤسس انجمن ضدبهائیت جناب شیخ محمود تولایی حلبی، انحصار به خود او دارد و لذا تأسیس این انجمن و رهبری آن هم از ویژگی‌های خود اوست و نمی‌توان شیوه تفکر او را درباره مهدویت و انگاره حکومت در زمان غیبت به همه همگنان و رفیقانش که در درس یک استاد زانو زده‌اند، تعمیم داد»؛ با این همه، خاطر نشان می‌سازد: «ولی همه‌ی این شاگردان و استاد از یک آبشخور، فکر برمی‌گیرند و در اصول و مبانی چون همدیگر می‌اندیشند» [4]. بر این اساس می‌توان به عنوان مثال گفت: اگرچه جنب و جوش مؤسس «انجمن شاهنشاهی فلسفه‌ی ایران» جناب «دکتر سیدحسین نصر» [5]، انحصار به خود او دارد و لذا تأسیس این انجمن و اداره‌ی آن هم از ویژگی‌های خود اوست و نمی‌توان شیوه‌ی تفکر او را درباره‌ی «رژیم شاهنشاهی» و علیاحضرت(!) «فرح پهلوی» به همه‌ی همگنان و رفیقانش تعمیم داد [6]، ولی همه‌‌ی اینان از یک آبشخور، فکر برمیگیرند و در اصول و مبانی چون همدیگر می‌اندیشند(!!)

به راستی چگونه می‌توان این‌گونه استدلال را پذیرفت؟ آیا مشرب واحد در مباحث فکری- فلسفی، لزوماً همگرایی در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی را نتیجه خواهد داد؟ چه کسی می‌تواند تقابل اندیشه‌ی دو شاگرد برجسته‌ی امام، مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی و شهید استاد مرتضی مطهری را درباره‌ی حکومت اسلامی انکار کند؟ آیا استاد فقید نویسنده‌ی کتاب نیز مانند شاگرد دیگر امام، شهید آیت‌الله دکتر بهشتی، در جبهه‌ی مبارزان با رژیم پهلوی قرار داشت؛ یا آن‌که راهی دیگر در پیش گرفته بود؟  

از سوی دیگر، مشرب متفاوت در مباحث فکری- فلسفی نیز به معنای تقابل در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی نیست. رهبر معظم انقلاب در جلسه‌ی به یادماندنی دیدار با فضلا و پژوهشگران حوزه‌های علمیه، در بیانات خود به همین نکته اشاره فرمودند:
«من چند ماه پیش از این، در مشهد گفتم که مرحوم آشیخ مجتبى‏ قزوینى(رضوان‏اللَّه تعالى علیه) مشرب ضدیت با فلسفه‏ى حکمت متعالیه- مشرب ملاصدرا- داشت... امام(رضوان‌اللَّه علیه) چکیده و زبده‏ى مکتب ملاصدراست؛ نه فقط در زمینه‏ى فلسفى‏اش، در زمینه‏ى عرفانى هم همین‌جور است. خوب، مرحوم آشیخ مجتبى‏ نه فقط امام را قبول داشت، از امام ترویج می‌کرد تا وقتى زنده بود... ایشان بلند شد از مشهد آمد قم، دیدن امام. مرحوم آمیرزا جوادآقاى تهرانى در مشهد جزو برگزیدگان و زبدگان همان مکتب بود، اما ایشان جبهه رفت. با تفسیر حمد امام که در تلویزیون پخش می‌شد، مخالف بودند؛ به خود من گفتند؛ هم ایشان، هم مرحوم آقاى مروارید، اما حمایت می‌‌کردند. از لحاظ مشرب و ممشا مخالف، اما از لحاظ تعامل سیاسى، اجتماعى، رفاقتى، با هم مأنوس...». [7]

اکنون جای پرسش از مسؤولان دفتر تبلیغات اسلامی و مؤسسه انتشاراتی "بوستان کتاب" است که چگونه با وجود بیانات روشن رهبر معظم انقلاب در این باره، به انتشار این‌گونه تحلیل‌های خارج از فضای نقد علمی که تنها بر سوء تفاهم‌ها می‌افزاید، اقدام نموده و در عین حال در یادداشت خود بر این کتاب، اظهار امیدواری می‌کنند با انتشار این اثر، «زمینه هم‌گرایی بیشتر در میان معتقدین به فرهنگ اهل بیت فراهم گردد(!)» [8]  

و سخن آخر این‌که کاش مؤلف محترم، تا طبع بعدی اثر پیشین خویش در نقد مکتب تفکیک که اکنون بیش از چهار سال از انتشار آن می‌گذرد، صبر پیشه می‌کرد و تغییرات مورد نظر خود را به عنوان ویرایش دوم همان کتاب منتشر می‌نمود؛ و کاش مقدمه‌ای را که در ابتدای این کتاب آورده، در قالب مقاله‌ای با همان عنوان جذاب «از مدرسه معارف تا انجمن حجتیه و مکتب تفکیک»، در اختیار نشریه‌ای چون "شهروند امروز" که این‌گونه سوژه‌ها را با علاقه‌ی فراوان دنبال می‌کند، قرار می‌داد تا مرز میان "نقد علمی" و "تحلیل ژورنالیستی" کماکان محفوظ بماند.


--------------------------------------------------------------------------------
[1]. در این‌باره بنگرید: فقیه ربانی، به کوشش جمعی از فضلای خراسان: «کتابشناسی مکتب تفکیک»، قم: موسسه معارف اسلامی امام رضا، 1386.
[2]. مشخصات کتابشناختی: از مدرسه معارف تا انجمن حجتیه و مکتب تفکیک: نقد و بررسی مبانی فکری مدرسه معارف خراسان، انجمن حجتیه و تفکیک‌گرایان. محمدرضا ارشادی نیا، قم: بوستان کتاب، چاپ اول، 1386، وزیری، 512 ص.
[3]. مشخصات کتابشناختی: نقد و بررسی نظریه تفکیک. محمدرضا ارشادی نیا، قم: بوستان کتاب، چاپ اول، 1382، وزیری، 735 ص.
[4]. از مدرسه معارف تا انجمن حجتیه و مکتب تفکیک، ص 27.
[5]. درباره‌ی وی بنگرید: جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران، ذیل عنوان «دکتر سیدحسین نصر».
[6]. بنگرید: جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران، ذیل عنوان «دکتر سیدحسین نصر».
[7]. ‏بیانات معظم له در دیدار جمعى از اساتید، فضلا، مبلّغان و پژوهشگران حوزه‏هاى علمیه کشور، مورخ  8/9/1386.
[8]. از مدرسه معارف تا انجمن حجتیه و مکتب تفکیک، ص 18.

 

استاد محمد رضا حکیمی

اشنایی باسید جعفر سیدان ناقدسر سخت فلسفه

شمّه اي از زندگينامه آية الله سيّدان«دام ظله»

آيت الله حاج سيد جعفر سيّدان «حفظه الله» يکى از زبده ترين پروردگان مکتب استاد، حاج شيخ مجتبى قزوينى «ره» عالمِ عامل، و مدرّسِ فاضل است كه در خانواده اي سرشار از ايمان و عقيده در اواخر سال 1313 هجري شمسي در شهر مقدس مشهد الرضا «ع» ديده به جهان گشود دوران شيرين كودكي را در دامن پر مهر مادري عفيفه و مؤمنه و در سايه پدري عطوف و مهربان گذراندند و پس از فراگيري ادبيات فارسي در مكتبخانه، بخاطر عرق ديني والدين و علاقه شخصي وارد حوزه علميه شدند.آيت الله حاج سيد جعفر سيّدان «حفظه الله» يکى از زبده ترين پروردگان مکتب استاد، حاج شيخ مجتبى قزوينى «ره» عالمِ عامل، و مدرّسِ فاضل است كه در خانواده اي سرشار از ايمان و عقيده در اواخر سال 1313 هجري شمسي در شهر مقدس مشهد الرضا «ع» ديده به جهان گشود دوران شيرين كودكي را در دامن پر مهر مادري عفيفه و مؤمنه و در سايه پدري عطوف و مهربان گذراندند و پس از فراگيري ادبيات فارسي در مكتبخانه، بخاطر عرق ديني والدين و علاقه شخصي وارد حوزه علميه شدند.

 علوم: صرف و نحو و ادبيات عرب، معاني و بيان، فقه و اصول، و كلام و فلسفه را نزد اساتيد مبرّز و به نام آن روزگار از قبيل حجة الحق مرحوم اديب نيشابوري ثاني، حضرت آيت الله حاج ميرزا احمد مدرّس يزدي، حضرت آيت الله حاج شيخ هاشم قزويني، حضرت آيت الله حاج شيخ مجتبي قزويني و حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد هادي ميلاني «رضوان الله تعالي عليهم اجمعين» فرا گرفتند.

بدين گونه كه دروس ادبيّات عرب، معاني و بيان را نزد اديب ثاني كه بي نياز از معرفي است، و معالم، قوانين و شرح لمعه را نزد استاد برجسته حاج ميرزا احمد مدرّس، و سطح عالي يعني رسائل و مكاسب شيخ انصاري و كفايه آخوند خراساني را نزد حاج شيخ هاشم قزويني كه از بيان بسيار گويائي بر خوردار بودند و در تدريس سطح قدرت بسياري داشتند تتلمذ نمودند.

و بويژه از انفاس ذي نفوذ دو استاد فوق الذكر بهره وافي و كافي گرفتند كه دروس خارج فقه و اصول را قريب هشت سال از محضر با بركت حضرت آيت الله العظمي ميلاني «رحمه الله» استفاده نمودند، و دروس فلسفه و كلام شامل: شرح منظومه، شرح اشارات، اسفار، مشاعر و بالجمله معارف اهل البيت «عليهم السلام» و اخلاق را از محضر پر فيض حضرت آيت الله حاج شيخ مجتبي قزويني «رحمه الله» بهرمند شدند و در زمره شاگردان شاخص و بارز آن بزرگوار در آمدند. البته معلوم است و نيازي به بيان نيست كه ايشان يعني حاج شيخ مجتبي قزويني مباني و بافته هاي فلسفي را قبول نداشتند بلكه خدشه و قويّا رد مي نمودند.

همچنين ايشان از ياري و همگامي صميمي با حضرات آيات عظام: آيت الله ميرزا جواد آقا تهراني، و آيت الله حاج شيخ حسنعلي مرواريد، و آيت الله العظمي حاج ميرزا علي آقاي فلسفي و... «رحمة الله عليهم» برخور دار بودند و اين اتحاد نوعا در اعلاميه هاي دوران انقلاب و مسائل مستحدثه ديگر به چشم مي خورد .

اكنون ايشان يكي از مدّعيان و مدافعان جبهه فرهنگي عقائدي كشور بويژه معارف وحياني مستند به اهل بيت «عليهم السلام» و مكتب معارفي فقهاء اماميه در خراسان كه اخيرا بعد از پخش مصاحبه مرحوم دكتر عبد الجواد فلاطوري و جناب آقاي حکيمي به نام «مكتب تفكيك» معروف و مشهور، و آوازه آن به خارج مرزهاي كشور نيز رسيده است مي باشند، و گاهي جسته و گريخته، در خفاء و آشكار مبارز طلبي ايشان را در اين باب نيز ديده و شنيده ايم .

حضرت ايشان ساليان متمادي است كه به ترويج معارف اسلامي و تدريس در مجامع علمي، اعم از حوزوي و دانشگاهي اشتغال دارند و راهنمائي دانشجويان را در چندين رساله و پايان نامه به عهده داشته اند، همچنين در مناظرات رو در رو و طرفيني يا گروهي اعم از بي نامان و مشهوران يد طولائي داشته كه مؤالف و مخالف بدان مقرّند.

ثمره تلاشهاي گسترده ايشان تا كنون متجاوز از بيست و پنج كتاب و رساله از قبيل دروس اعتقادي، ميزان شناخت، جبر و قدر، معاد، فوائد نبويه، آيات العقائد، تفكيك يا روش فقهاء اماميه، شرح خطبه 152 نهج البلاغه، مناظره در مسأله اي از معاد، ...، و بيش از دو هزار نوار كاست از دروس كلام و تفسير و اخلاق و... مي باشد .

امروز ايشان، در نقد فلسفى و حريت فکرى چهره اى بى نظيرند و در بيان معارف حقه الهيه قرآنى و اوصيايى استادى كم مانند مي باشند. و در اين روزگار، افتخار حوزه هاى علميه بويژه حوزه خراسانند.

معظم له از صدر نشينان منبر و خطابه نيز هستند، و يادگارى از برخى استادان منبر روزگاران گذشته اند كه واجد علم و عمل و جامع گفتار و کردار مي باشند، خدمات ايشان در تقليد شکنى و ارائه راه «تعقل مستقل» هميشه مورد تقدير بوده و خواهد بود.

ايشان هم اکنون يکى از اساتيد مبرز در تفسير و کلام «مباحث اعتقادى و نقد فلسفى» در حوزه هاي علميه هستند.

جریان شناسی

مدعي احياي تفكر ديني در جهان اسلام

دوره ما سه جريان مدعي احياي تفكر ديني در جهان اسلام هستند.

جريان اول مربوط به مدرنيست‌ها و سكولاريست‌ها يعني سفيران غرب در جهان اسلام است که براي ارائه شفاف ديدگاه هاي خود شجاعت اخلاقي ندارند و پشت مفاهيم و اصطلاحات مذهبي پنهان مي‌شوند

جريان دومي كه صادقانه در پي احياي تفکر ديني است، جماعت متديني است که اکثر صاحبان اين تفکر در ادعاي خود حسن نيت دارند. هدف اين جريان برخلاف جريان قبلي كه هدفش تغيير دين بود، تغيير دين نيست.

جريان سوم، يک جريان وحياني-عقلاني است كه نقش عقل را در معارف و كلام و نقش عدل و عدالت را در فقه و احكام، گرامي داشته است. نمايندگي اين جريانِ درست را افرادي مثل شهيد مطهري عهده دار بودند...

بقیه در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

دست ناپيداي وهابيت

 نگاهي به پيشينه تاريخي اين فرقه ضاله

پيشواي نهضت وهابيت، «محمد بن‌عبدالوهاب نجدي» (1115-1201/1703-1782) نام‌دارد و بايد گفت نام وهابيت را مخالفان به آن‌ها داده‌اند، در حالي‌كه پيروان اين فرقه، خود را «الموحدون» و مذهب خود را «محمدية» ناميده‌اند، اين گروه خود را فرقه‌اي سني و پيرو مذهب «احمد بن‌حنبل» مي‌دانند.

 

ادامه نوشته

جریان شناسی 13

جريان روشن فكرى تجددپذير

اين جريان را شخصيت هايى مثل بازرگان و شريعتى آغاز كردند و الآن هم امثال آقاى سروش آن را ادامه مى دهند.

مدتى روشن فكران ما گرايش هاى ماركسيستى و مدتى گرايش هاى ليبراليستى و زمانى نيز گرايش هاى اگزيستانسياليستى داشتند؛ اما الآن جريان غالب روشن فكرى در كشور ما، متأثر از جريان مدرنيسم و پست مدرنيسم است؛ يعنى گاهى از هرمنوتيك فلسفى و گاهى از انديشه هاى ديگر غرب استفاده مى كند. برخى از روشن فكرها نيز گرايش هاى نئوماركسيستى دارند؛ مثل آقاى دكتر حسين بشيريّه، مؤلف كتاب هاى علوم سياسى، فلسفه ى سياسى و جامعه شناسى سياسى.

بعد از فروپاشى شوروى، تفكر توده و ماركسيسم و سوسياليسم تقريباً در كشور برچيده شد؛ اما با توجه به نقدهايى كه ليبراليسم و متفكران اسلامى بر ماركسيسم وارد كردند، برخى نئوماركسيسم را جايگزين ساخته اند. آنها قايل به اصالت جامعه، به آن معنايى كه ماركسيست هاى قديم مى گفتند، نيستند. تا حدودى اصالت فرد و آزادى فردى را مى پذيرند و در مقابل، نظام متمركز دولتى اقتدارگرا را هم مى پذيرند. در بحث اقتصاد هم، چندان به اقتصاد دل نبسته اند؛ در واقع سوسياليست ليبرال اند؛ يعنى تركيبى از سوسياليسم و ليبراليسم را تحت عنوان نئوماركسيسم مطرح كرده اند. عده ى كمى هم گرايش هاى پُست مدرنى دارند و بيش تر در زمينه ى ادبيات، هنر، طراحى، گرافيك و... از آن استفاده مى كنند.

الآن جريان روشن فكر غالب در كشور، جريان روشن فكرى تجددپذير است كه به تعبير دكتر شادمان، شبه مدرنيسم است و حلقه ى كيان مجموعه ى بارز، و چهره ى برجسته ى آنها دكتر سروش است. اين جريان، هر چند الآن در محيط هاى دانشگاه مقدارى كم رنگ شده است، ولى اين كم رنگى يك كم رنگى كاذب است؛ چون اين جريان واقع بينانه تر دارد تحقّق پيدا مى كند. قبلاً به صورت يك جريان سياسى ـ اجتماعى در آمده بود و هر كسى حرفى مى زد؛ اما الآن چه مدعيان اين جريان، چه مخالفان اين جريان، قدرى تخصصى تر، بحث ها را مطرح مى كنند.

جریان شناسی 12

. جريان فرهنگستان علوم

مرحوم سيد مُنيرالدين حسينى كه در تدوين قانون اساسى جمهورى اسلامى هم نقش داشته و از شاگردان حضرت امام و هم مسير با ايشان بوده است اين جريان را در فرهنگستان علوم بنا نهاد. وى با مبانى فلسفى صدرايى كه در تئورى سازى و نظام حكومت اسلامى مؤثر بوده مخالفت كرده است؛ وى معتقد بود بايد فلسفه ى جديدى ابداع كنيم. ايشان فلسفه اى ابداع مى كند و بر اساس آن، هم نظام ولايت فقيه را بنا مى نهد و هم يك نظام سياسى اجتماعى مى سازد كه كاملاً با دست آوردهاى نظام جمهورى اسلامى انطباق دارد، ولى مبانى فلسفى و مشرب اصلى نظام جمهورى اسلامى را كنار مى گذارد و مبناى فلسفى جديدى را ارائه مى دهد. البته اين طرح، هنوز يك جريان مدون، دقيق و نظام مند نيست، بلكه جريانى مبهم و مجمل است و شايد بعضى از مباحثى را كه مطرح مى كنند، فقط خودشان مى فهمند. بسيارى از مباحث ايشان در حد ادعا است و نياز به پژوهش جدى و فراوان دارد. اگر مرحوم آقاى سيد منيرالدين كه بسيار خوش فكر و خوش ذات و نوانديش و نظام ساز بود، زنده مى ماند، شايد مى توانست اين مسير را به سرانجامى برساند. البته بايد از مرحوم آقاى سيد منيرالدين كه فردى تئورى پرداز، نوانديش، صاحب نظريه، مبدع و... بود تقدير گردد و نامش را هميشه زنده نگه داشت. و البته اين كار به معناى پذيرش و تأييد انديشه ى ايشان نيست.

جریان شناسی 11

 مكتب تفكيك

اين مكتب را آقايان ميرزا مهدى اصفهانى، حاج شيخ مجتبى قزوينى و برخى ديگر از علما در حوزه ى مشهد راه اندازى كردند. مكتب تفكيك با فرهنگ اسلامى تعارضى ندارد و پيروان آن نه دين ستيزند و نه دين گريز؛ ولى با مبانى فلسفى امام كه جمهورى اسلامى بر آن مبتنى است موافق نيستند؛ هر چند مسئولان اين جريان در حركت سياسى اجتماعى حضرت امام(ره) تقابلى با ايشان نداشتند و در بعد از انقلاب نيز همراه امام بودند؛ مثلاً مرحوم آقا ميرزا جواد تهرانى در دوران جنگ تحميلى چندين بار در مناطق جنگى و حتى در خط مقدم جبهه حضور پيدا كرد. نكته ى قابل توجه اين است كه مكتب تفكيك، تفسير يكسانى از روش شناسى فهم دين ندارند برخى از آنها به شدت فلسفه ستيزند و دسته اى فلسفه گريز و بعضى ديگر از معلمان و منتقدان فلسفه ى اسلامى اند

جریان شناسی 10

جريان هايدگرى ها

اين جريان در سال هاى 1300 بعد از گفتمانى به نام غرب شناسى پيدا شد و بعداً به غرب ستيزى تبديل شد. اين جريان را اولين بار آقاى سيد فخرالدين شادمان مطرح كرد و آقاى سيداحمد فرديد و جلال آل احمد آن را ادامه دادند. شادمان (1286 ـ 1346 هـ ش) در خانواده اى روحانى در تهران به دنيا آمد، دروس سنّتى را در مدرسه ى ميرزاصالح و مَروى گذراند، سپس در دارالفنون و دارالمعلمين و مدرسه ى عالى حقوقى به تحصيل اشتغال ورزيد، دكتراى حقوق خود را از دانشگاه فرانسه و دكتراى تاريخ را از دانشگاه لندن اخذ كرد و در دولت رضاشاه و محمد رضا شاه مسئوليت هاى متعددى داشت. ايشان معتقد بود كه پيروزى تمدن فرنگى در ايران آخرين شكست ماست و نبايد بگذاريم غرب در ايران رخنه كند. ما بايد مثل روسيه و ژاپن با ميل و رعايت عقل و احتياط، يك تمدن براى خودمان بسازيم و نگذاريم غرب بر ما تأثير بگذارد؛ البته غرب بر ژاپن تأثير گذاشته است. نظريه ى آقاى شادمان حد وسط دو جريان سنت گرا (بومى) و روشن فكران شبه مدرنيسم بود؛ چون جريان سنت گرا، غرب ستيز بود و با هر حرفى كه غرب مى زد، معارضه مى كردند. گروه روشن فكران شبه مدرنيست نيز هر چه از غرب بيايد را مى پذيرند. در واقع آقاى شادمان مى خواست جريانى اعتدالى بين اين دو جريان را مطرح كند؛ لذا هر دو گفتمان را نقد و گفتمان سومى را مطرح كرد.

بعد از ايشان آقاى احمد فرديد (1291 - 1373 هـ ش) بود. وى در يزد به دنيا آمد، تحصيلات خود را در مدارس سنتى ايرانى فراگرفت، سپس تعليمات دانشگاهى را در آلمان و فرانسه در رشته ى فلسفه ادامه داد و بيش تر از همه از فلسفه ى هايدگر استفاده كرد. نقدهاى شادمان بر غرب گزِش ذهنى آغازين فرديد را درست كرد و وى با استفاده از فلسفه ى هايدگر، كه نقد علم و تكنولوژى غرب بود، پايه هاى فلسفه اى ايجاد كرد تا در واقع گفتمان شادمان يك مبناى فلسفى داشته باشد. اما فلسفه اش نقد فلسفه ى غرب بود.

جناب جلال آل احمد (1348 - 1302 هـ ش) هم كار شادمان را ادامه داد. او اهل تهران و هم شهرى آقاى شادمان بود. وى با روش ادبيات به نقد غرب پرداخت و سير عجيب و غريبى داشته، چند ماه در حوزه ى نجف به تحصيل پرداخت، سپس آن را رها كرد و در دانشگاه در رشته ى ادبيات فارسى تا مقطع دكترا به تحصيل پرداخت، اما از پايان نامه اش دفاع نكرد. وى مدتى عضو حزب توده و مدتى عضو حزب زحمت كشان ملت ايران بود و بعد همه ى اين ها را رها كرد و يك انسان معتقد و متدين شد، به سفر حج رفت و كتاب خسى در ميقات كه سفرنامه ى حج اش است را نوشت. وى در جريان غرب زدگى، با روش ادبيات و نقد ادبيات گونه به نقد غرب مى پرداخت. در واقع آقاى فرديد و جلال آل احمد، مسير شادمان را طى كردند؛ ولى آنها برخلاف او غرب ستيز شدند. فرديد، بيش تر از آقاى هايدگر متأثر شده بود و دغدغه ى فلسفى داشت؛ لذا مى كوشيد پايه هاى فلسفى غرب زدگى و غرب ستيزى را مطرح كند؛ ولى جلال بيش تر تحت تأثير شادمان بود و بيشتر نقد ادبى داشت. برخى آثار شادمان به صورت كتاب منتشر شده است؛ مثل تسخير تمدن فرهنگى، در باب هند، زبان باستان، تاريكى و روشنايى، تراژدى فرنگ، شناخت ملل و... . فرديد هيچ كتابى ننوشت، فقط دو مقاله و گفتوگو از او چاپ شده است به نام: «چند پرسش در باب فرهنگ شرق»، «سقوط هدايت در چاله ى هرز ادبيات فرانسه». اخيراً مرحوم مددپور بعضى از گفتوگوهاى ايشان را تنظيم و به صورت كتاب منتشر كرده است. وى اجازه نمى داد كه بحث ها و درس هايش ضبط و چاپ شود؛ يك فيلسوف شفاهى و بسيار نقاد و بدبين بود و جز خودش هيچ كس را قبول نداشت؛ حتى بازرگان، شريعتى، مطهرى، سروش و... از تيغ شمشير نقد فلسفى او سالم عبور نكردند.

يكى از شخصيت هايى كه بعد از اين آقايان، فكر و جريان هايدگرى را دنبال مى كند آقاى رضا داورى اردكانى است. كتاب هاى ايشان، عمدتاً در نقد غرب است و جالب اين است كه هيچ بحث ايجابى و اثباتى ندارد؛ يعنى هيچ بنايى را نساخته است تا بگوييم حال كه بناى غرب را ويران مى كنيد، بخش ايجابى شما چيست؟ ايشان هم، مثل فرديد، يك فيلسوف نقّاد است.

اگر دقت شود، آقاى داورى و افرادى مثل ايشان به فلسفه ى ملاصدرا و ابن سينا نگاه مثبتى ندارند؛ چون معتقدند كه اين ها از فلسفه ى يونان استفاده كرده اند. اين گفتمان غرب ستيز با كل تاريخ غرب، حتى با غرب يونان باستان هم مخالف است و لذا فلسفه هايى مثل فلسفه ى اسلامى كه از يونان باستان استفاده كرده اند طبيعتاً مورد مهر و محبت اين گفتمان قرار نخواهند گرفت. اين جريان در كشور رواج يافته و حتى بر بعضى از چهره هاى فرهنگى (مثل شهيد آوينى) نيز بسيار تأثيرگذار بود. چنان كه نگاه ايشان در داورى در باب تمدن غرب، نگاه نقادانه ى هايدگرى بود. جالب است بدانيد كه آقاى هانرى كربن، نخست كتاب مابعدالطبيعه ى هايدگر را مطالعه كرد كه نقاد غرب شد، بعد به سمت جريان سنت گرايى رنه گنون و امثال اين ها رفت؛ ولى اين ها وقتى با هايدگر آشنا شدند به اين سمت نيامدند؛ يعنى هايدگر، روى كربن تأثير مى گذارد و وى به سمت حكمت متعاليه و حكمت اشراق مى آيد و روى عده اى هم تأثير مى گذارد كه به شدت با حكمت اشراق و حكمت متعاليه تعارض و درگيرى دارند

جریان شناسی 9

جريان تجددستيزى

تجددستيزى از مهم ترين جريان هاى افراطى جامعه ى معاصر ماست كه ريشه در افكار پيشينيان دارد. برخى با استفاده از آيات «تبياناً لكل شى» و «لا رطب و لا يابس الاّ فى كتاب مبين»، از بهره گيرى از هرگونه روش عقلى و تجربى مخالفت ورزيده و دستاوردهاى علوم نوين را مخالف دين شمردند؛ مثلا آقاى مهدى نصيرى كتابى به نام اسلام و تجدد منتشر كرده كه پيام اصلى آن اين است كه علوم، توقيفيّه اند. همه ى علومى را كه بشر به آنها نياز داشته است پيغمبر(صلى الله عليه وآله)و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)بيان كرده اند. اگر علومى مثل فيزيك، شيمى، زيست شناسى، نسبيت انيشتين و... در سنت اهل بيت(عليهم السلام) مطرح نبوده به جهت بى نيازى واقعى بشر به اين علوم است؛ لذا اين طايفه با هرگونه علم، صنعت و تكنولوژى مخالف اند. در حال حاضر نيز عده اى در روستاهاى طالقان در خانه هاى خشتى زندگى مى كنند و از برق استفاده نمى كنند و مى گويند استفاده از وسايل نقليه، برق و... خلاف شرع است. طرف داران اين جريان، با هر چيز نو، با علم و صنعت و تكنولوژى و فلسفه ى نو، از آن جهت كه نو است مخالف اند؛ يعنى هم با نويى جغرافيايى و هم با نويى تاريخى مخالف اند و مى گويند هر كارى كه مى خواهيد انجام دهيد، بايد قال الصّادق(عليه السلام)و قال الباقر(عليه السلام) را كنار آن بگذاريد. به تعبير شهيد صدر، منطقة الفراق قايل نيستند كه از آن جا عقل و تجربه اى هم وارد شود و اظهارنظر كند. اين جريان امروزه زياد مطرح نيست، ولى به هر حال اجمالاً تأثيرگذار بوده است.

جریان شناسی 8

 

جريان سنت گرايى

جريان سنت گرايى توسط هانرى كربن، رنه گنون، شوان و نصر پايه گذارى شد و بسيارى از آثار اين شخصيت ها به فارسى ترجمه شده است. تفاوت اين جريان با جريان هاى پيش گفته در اين است كه جريان تصوف گرايى و فمينيستى بيش از آن كه به انديشه ى حاكم بر جمهورى اسلامى آسيب برساند، به فرهنگ اسلامى آسيب مى رساند؛ يعنى آن فرهنگى كه نظام جمهورى اسلامى پذيرفته است با نظام تصوف گرايى و جريان فمينيستى سازگار نيست؛ اما جريان سنت گرايى به فرهنگ اسلامى معتقد است و تا حدود زيادى هم با انديشه ى دينى حاكم بر جمهورى اسلامى سازگار است.

جريان سنت گرايى آقاى دكتر نصر و هانرى كربن جريانى است كه چندان به بُعد اجتماعى اسلام اهميت نمى دهد و عمدتاً دغدغه اش بر بُعد معنويت اسلام است. تشيع را هم مطرح مى كند؛ لذا وقتى آقاى هانرى كربن شيفته ى امام زمان مى شود به اين دليل نيست كه بيايد و جهان را پُر از عدل و داد كند و يك حركت اجتماعى داشته باشد، بلكه از معنويت امام زمان لذت مى برد. هانرى كربن بعد از مطالعه ى كتاب مابعدالطبيعه ى هايدگر، خلأ معنوى غرب را احساس كرد، تا اين كه با مطالعه ى كتاب حكمة الإشراق شيخ شهاب الدين سهروردى، شيفته ى فلسفه ى سهروردى شد و گفت «من گمشده ام را پيدا كردم». هانرى كربن به دنبال پر كردن خلأ معنويت به گونه اى كه پشتوانه ى انديشه اى نداشته باشد نبود؛ چون صوفى گران و مرتاض ها هم مى توانستند آن را برايش تأمين كنند. او به دنبال فلسفه اى مى گشت كه تأمين كننده ى معنويت باشد. آن فلسفه، فلسفه ى سهروردى و نيز فلسفه ى ملاصدرا بود؛ لذا سنت گرايى آقاى نصر با اين كه به شدت اعتقاد به ميراث كهن دارد، فلسفه ى ملاصدرا را پذيراست؛ ولى مى بينيم كه او مسئول انجمن حكمت و فلسفه، يا به عبارتى، معاون خانم فرح در انجمن حكمت و فلسفه بود و هيچ درگيرى اى با رژيم شاه نداشت و كاملاً با رژيم شاهنشاهى همراه بود و بعد از انقلاب هم به آمريكا رفت. اين ها يك قدم هم براى انقلاب اسلامى برنداشتند. از نظر فكرى كاملاً تشيّع گونه فكر مى كنند، اهل بيت را قبول دارند و فكرشان سالم است؛ اما به بُعد اجتماعى اسلام توجه كم ترى نشان مى دهند. يكى از اساتيد كه در آمريكا به عنوان استاد مدعو تدريس مى كرد و ارتباط بسيار نزديكى با آقاى دكتر نصر دارد مى گفت: اشكال جدّى اى كه به آقاى نصر دارم اين است كه ايشان فقط بُعد معنويت اسلام را معرفى مى كند و از بُعد اجتماعى اسلام غافل است و من سعى كرده ام در برنامه ها و جلساتى كه در آمريكا داشته ام به بُعد اجتماعى اسلام بپردازم و نظريه ى ولايت فقيه را توضيح و تبيين كنم. آقاى نصر آن قدر به فلسفه ى ملاصدرا اعتقاد دارد كه در مقام دفاع به نقدهاى ديگران پاسخ مى دهد. ايشان كتاب هاى ارزشمندى دارد.

دیدار شهبانو فرح با آیت الله خوئی

 

دیدار شهبانو فرح با آیت الله خوئی جنجالهای زیادی را افرید وموجب دسته بندیهای فراوانی شد.ایت الله خویی بخاطر نظرات فقهی وتبحر در علوم مختلف در نوع خود بی نظیر بود.

 شهبانوی ایران در حالی که آقای خویی مریض بوده و خوابیده بوده است بدون اطلاع قبلی با چند نفر مسلح عراقی ناگهان و غافلگیر پیش آقای خویی رفته اند و خویی در مقام امر انجام شده قرار گرفته است و سخنانی هم که خویی به شهبانوی ایران گفته است کاملا با گفته رادیو مخالفت دارد زیرا خویی به ایران و ملت ایران اصلا دعا نکرده و آنها را دعوت به همبستگی و سرمشق گرفتن از علی علیه السلام نموده و آنچه رادیو می گوید نکرده است.

ادامه نوشته

جریان شناسی 7

7. تجددگرايى افراطى

جريان ديگر، جريان تجددگرايى افراطى است. اين جريان از زمان ميرزا ملكم خان و آخوندزاده مطرح بوده است. از زمان اميركبير عده اى براى تحصيل به فرانسه فرستاده شدند، و گرايش هاى كمونيستى و يا گرايش هاى ديگرى پيدا كردند و به ايران بازگشتند كه از همان زمان تجددگرايى مطرح شد. اينان گمان مى كردند كه مسئله ى عقب ماندگى ايران با تجددگرايى و مدرنيسم حل مى شود؛ و اين طايفه مى گفتند بايد از موى سر تا ناخن پا غربى باشيم تا مشكلات ما حل شود. تجددگرايى به شكل هاى مختلف مطرح شد و يك عده تجددگراى اسلامى، يعنى گرفتار تفكر التقاطى شدند. همان چيزى كه مرحوم مطهرى به شدت با آن درگير شد و در نامه ى دردناكى به امام (ره) نوشت و كه ما الآن با يك عده روشن فكر روبه رو هستيم كه آيات را تفسير به رأى مى كنند؛ تفسير سوسياليستى و ماركسيستى و اگزيستانسياليستى از قرآن ارائه مى دهند كه همان تفكر التقاط است. اين در دهه هاى مثلاً چهل و پنجاه بود؛ اما در دو دهه ى اخير تجددگرايى افراطى به شكل ديگرى ظهور پيدا كرد. اينان ابتدا نظريه ى قرائت هاى مختلف از دين را مطرح كردند.

نظريه ى قرائت هاى مختلف از دين بر اين باور است كه متون دينى (قرآن و سنت)، صامت اند و هيچ دلالتى ندارند و ما مفسران با پيش دانسته ها و پيش فرض هاى خودمان هرگونه كه دلمان خواست، قرآن را معنا مى كنيم؛ و درباره ى كل قرآن اين نظر را دارند. از اين ها بايد پرسيد اگر شما يك كتاب بنويسيد، آيا به خواننده هايتان اجازه مى دهيد كه هر طور دلشان خواست آن را معنا بكنند؟ شما وقتى اجازه نمى دهيد كتاب خودتان تحريف شود، چطور اجازه مى دهيد كه معانى و تفاسير قرآن، تحريف بشوند؟ اين ها وقتى با نصوص و معانى قطعى قرآن مواجه شدند و ديدند كه آياتى در قرآن هست كه نمى شود تفسير ديگرى برايش يافت، مانند: معناى وجوب نماز از آيه ى شريفه ى «اقم الصّلاة لدلوك الشمس الى غَسَقِ اللّيل» و يا آيه اى كه به صراحت تثليث را نفى كرده و توحيد را پذيرفته است، ناچار شدند مسئله ى گوهر و صدف دين را مطرح كنند و بگويند دين دو بخش دارد: گوهر و صدف. گوهر دين، حقيقت دين است و بقيه ى دين، صدف ها و عوارض دين اند و خيلى اهميت ندارند. مثلا گوهر دين معنويت است. نماز خواندن صدف است تا به آن معنويت برسيد. حالا اگر توانستيد از راه ديگرى، مثلا با موسيقى راك يا مِتال هم به معنويت برسيد، مانعى ندارد.

آخرين تير خلاص تجددگرايان افراطى در كشور ما اين بود كه دين را به تجربه ى دينى تحويل برده و گفتند: دين، يعنى حال معنوى؛ مثلا با ديدن غروب آفتاب يا يك تِمثال شخصى، حال معنوى پيدا مى كنند؛ «استيس» در كتاب عرفان و فلسفه مى گويد: بعضى ها هم ممكن است با مصرف مواد مخدر، حال خاصى پيدا كنند. اينان هرگونه حال خاص معنوى را تجربه ى دينى مى نامند. مى گويند: پيغمبر هم يك حال معنوى داشت و بعد آن را بيان كرد و قرآن به وجود آمد پس قرآن، به عقيده ى آن ها كلام پيغمبر است، نه كلام خدا. اين تجربه ى دينى بسط هم دارد؛ يعنى شما هم مى توانيد حال و تجربه ى دينى پيدا كنيد، مختص به پيغمبر نيست؛ يعنى هر كسى مى تواند براى خودش يك دين بياورد. ديگر سراغ تفسير به رأى قرآن و قرائت هاى مختلف قرآن نمى روند، بلكه مى گويند: قرآن را ببند و كنار بگذار؛ زيرا مربوط به 1400 سال پيش است؛ هر كدامتان براى خودتان قرآن بنويسيد. اين تجددگرايى افراطى است كه از دين هيچ چيزى باقى نمى ماند. كسى نيست به اينان بگويد: در زمان پيغمبر بت پرستان هم خيلى حال معنوى داشتند؛ پيغمبر با همين احوال، تعارض داشت؛ با همين شرك و بت پرستى درگير شد. آن وقت لازمه ى اين گونه دعاوى، پيدايش تسامح و تساهل، ترويج مفاسد اخلاقى و مسائل ديگر است

جریان شناسی 6

۶-جريان بهائيت

جريان ديگرى كه در كشور ما فعاليت مى كند، جريان بهائيت است. اين ها در كل جهان اسلام جان تازه اى پيدا كرده اند. عناصر اصلى اقتصادى، سياسى و امنيتى كشور در رژيم طاغوت، بهائى بودند؛ مثلا هويدا، نخستوزير و حبيب ثابت، تئوريسين ساواك بهائى بودند. سه چهار سال پيش از انقلاب با طراحى و برنامه ريزى ثابت، يك شبه همه ى تشكل هاى مسلح و مخالف رژيم را گرفتند. وى در آستانه ى پيروزى انقلاب به آمريكا فرار كرد و سازمان سيا به او مأموريت داد كه به مصر برود و همين نقشه را در مصر هم اجرا كند و اين است كه در ده سال اخير هيچ خبرى از فعاليت هاى مسلحانه در مصر نيست؛ وى با ورود و سيطره ى آمريكا بر عراق وارد كشور عراق شد و فعاليت اطلاعاتى خود را عليه مسلمانان آغاز كرد.

شايد دوستان شنيده باشند كه وقتى ديويد كِلى از طرف انگلستان مأمور شد تا در مورد وجود سلاح هاى هسته اى در عراق تحقيق كند، توسط يك بهائى عراقى، بهائى شد و گزارش هاى دروغ داد و باعث همكارى انگلستان با آمريكا در حمله به عراق شد. بعد هم مجلس انگلستان و نخستوزير و دولت وقت معترض شدند و پرونده ها پيچيده شد و ادامه پيدا كرد تا ديويد كِلى را ترور كردند. اسنادى وجود دارد مبنى بر اين كه مهم ترين عامل نفوذ آمريكا و انگلستان در عراق، بهائى ها و يهودى ها بودند. اينان جريان فعالى در اصفهان، شيراز، آذربايجان، قزوين، همدان، كاشان و مازندران دارند.

اسناد زيادى هم هست كه بهائى ها در اسرائيل، انگليس و آمريكا نفوذ داشتند. اصلا استعمار، پشتيبان اين جريان بوده است. حتى بهائيان نقش مؤثرى در تحقق دولت يهود در فلسطين در دهه هاى 1870 و 1880 داشته اند. الآن هم مهم ترين مركز بهائى ها يعنى بيت العدل، در اسرائيل فعاليت مى كنند و يكى از مختصات اين ها هم ترور سياسى است. شخصيت هايى را كه مثلاً در كشور نفوذى پيدا مى كنند و ويژگى مثبتى دارند، سعى مى كنند ترور سياسى و شخصيتى بكنند و يهودى ها هم به شدت پشتيبانشان هستند. حتى يهودى هاى بهائى نيز در دنيا مطرح اند. خطر فرهنگى كه اخيراً كشور ما بدان مبتلا شده اين است كه بهائى ها در فعاليت هاى رسانه اى به ويژه فيلم سازى يا ازدواج دختران بهايى با پسران شيعه مسير جديدى يافته اند

برای اطلاع بیشتر در این زمینه به سایت ayam29.com مراجعه کنیدکه اوی مطالب ارزنده وتحقیقی می باشد.

جریان شناسی 5

5. جريان فمينيستى

جريان پنجم، جريان فِمينيستى، يا زن گرايى است. اين جريان در غرب شكل گرفته و سه موج اصلى داشته است:

موج اول، توسط يك خانم و نويسنده ى انگليسى، به نام «مِرى آستيل»، در نيمه ى دوم قرن هفدهم و نيمه ى اول قرن هجدهم به وجود آمد. ايشان به زنان توصيه مى كرد و اندرز مى داد كه از ازدواج بپرهيزند و از زندگى منهاى مردان لذت ببرند. موج اول عمدتاً نقد زندگى مردسالارانه بود؛ لذا جنبش سياسى، در زمينه ى وضعيت زنان متأهل، وضع حقوق آنان و كلاً فعاليت اجتماعى فعاليت مى كردند.

موج دوم فمينيسم در نيمه ى دوم 1960 اتفاق افتاد (حدود نيم قرن پيش). اين موج، افراطى بود. مى گفتند: علوم و ايدئولوژى ها هم مردسالارانه اند. ما بايد تلاش كنيم تا معرفت شناسى، فيزيك، شيمى و زيست شناسى فمينيستى داشته باشيم. زن ها بايد با فكر زنانه ى خودشان از نوعلم، فلسفه، منطق، و... بنويسند. اين تفكر تقريباً تا چند سال پيش هم در غرب رواج داشت؛ يعنى اصلاً مخالفت و مبارزه ى آنان با ايدئولوژى مردسالارانه بود. مى گويند: دانش موجود از ديد مردان به جهان نوشته شده است. اگر ديد زنانه به جهان پيدا شود و تحقيق هاى طبيعت شناختى و انسان شناختى داشته باشند، مطمئن باشيد كه علوم نيز تغيير مى يابند؛ بنابراين، فمينيست هاى موج دوم، نسبى گرا بودند.

موج سوم، كه در چند سال اخير اتفاق افتاده تعديل يافته ى نگرش فمينيستى موج دوم است؛ موج سوم بر اين باور است كه نبايد سخت گرفت و زندگى را با نگرش افراطى تخريب كرد زن ها به مردها نيازمندند و مردها هم به زن ها. علوم هم مرد و زن نمى شناسد و از زندگى خصوصى خانوادگى و فرزند محور و حقوق زنان دفاع مى كنند.

امروز اين جريان فمينيستى در كشور ما و ديگر جوامع اسلامى هم رواج پيدا كرده است و گاهى تحت عنوان فمينيسم اسلامى هم از آن ياد مى كنند. اين ها گاهى به روش ها، رفتارها و به بعضى از حقوق زنان و تفاوت هايى كه در احكام فقهى ميان زن و مرد است، اعتراض مى كنند و اشكال مى گيرند؛ ولى به اين اكتفا نمى كنند كه بگويند مثلاً اگر ارث زن و مرد برابر بشود، ديگر مشكل ما حل است. با اين كه ادعا مى كنند فمينيست اسلامى هستيم، مصداق «نُؤمِنُ ببعض و نكفُرُ ببعض» هستند؛ يعنى حتى پا را فراتر مى گذارند. اگر ديدند دنياى امروز ليبراليسم را قبول دارد، مى گويند: فمينيست ها هم بايد ليبراليسم را قبول كنند؛ حتى اگر ليبراليسم با اسلام هم تعارض داشته باشد، اسلام را بايد كنار گذاشت. آن قدر، اسلام را قيچى مى كنند كه فقط يك معنويتى از آن بماند، كه آن معنويت را بودايى ها هم دارند؛ يعنى فمينيست هاى جامعه ى ما فقط به چند مسئله ى حقوقى اكتفا نكرده اند؛ در مسائل سياسى ـ اجتماعى ديگر هم وارد شده اند. بعضى از فمينيست هاى اسلامى در خارج و بعضى در داخل كشور فعاليت مى كنند و نشريه هايى منتشر مى سازند.

بحث «كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان» را همين ها مطرح كردند و اولين كتاب دفاع از كنوانسيون رفع تبعيض زنان را خانم مهرانگيزكار نوشته است. اين جريانى است كه دارد رواج مى يابد. بعضى از مسائل و شبهاتى را كه مطرح كرده اند، در ذهن عده اى از خانم هاى مذهبى هم نفوذ كرده است. نمى خواهم بگويم كه تعبّدشان ربوده شده اما اين شبهه و سؤال در ذهنشان هست. شهيد مطهرى(ره) در نظام حقوق زن در اسلام و استاد بزرگوار آيت الله جوادى آملى نيز در كتاب آينه جلال و جمال زن در قرآن به برخى از اين نوع سؤال ها جواب داده اند

جریان شناسی 4

 جريان كثرت گرايى

جريان چهارم در دو دهه ى اخير كشورمان جريان كثرت گرايى است كه بايد توجه بيشترى به آن داشت چون رگه هايش حتى در قم هم ديده مى شود. خود كثرت گرايى دينى يكى از مباحث مسئله كلام جديد است؛ ولى در كشور ما يك جريان شده است. كثرت گرايى دينى يا پلوراليسم دينى مدعى است كه تمام اديان موجود، اعم از الهى و بشرى، آسمانى و زمينى، تحريف شده و تحريف نشده، همه و همه، حق هستند و از حقانيت برابرى هم برخوردارند و همه ى متدينانشان هم اهل سعادت و بهشتى اند. اين معناى پلوراليسم دينى است. اين نظريه را آقاى جان هيك مطرح كرد و بعد هم در كشور ما تحت عنوان صراط هاى مستقيم و امثال اين ها بسط يافت. كتاب ها و مقالات فراوانى هم در نقدشان نوشته اند؛ اما الآن جريانى ايجاد شده است كه مرتباً اديان مختلف را به جامعه معرفى مى كنند. اين جريان با سه رويكرد در كشور ما دنبال مى شود:

الف) ترجمه و نشر آثار اديان مختلف؛

ب) نقد تفكر اسلامى و شيعى؛

ج) ترويج عقايد اهل سنت؛

ادامه نوشته

جریان شناسی

۳. جريان تصوف گرايى

تصوف گرايى، پس از جنگ تحميلى عراق عليه ايران در كشور توسعه پيدا كرد. اصولاً تاريخ جنگ ها نشان داده است كه معمولاً پس از چند سال جنگ در يك جامعه، مردم گرايش به معنويت و مسائل عرفانى پيدا مى كنند. اگر در آن فرصت، عرفان اصيل اسلامى در جامعه ى اسلامى كه مبتلا به جنگ بوده است، ميان جوان ها و مردم علاقه مند به معنويت تزريق نشود، بلافاصله صوفى گرى ها و عرفان هاى منحرف جاى گزين عرفان اسلامى مى شوند. اين عرفان هاى صوفى مسلك را به سه دسته و گرايش مى توان تقسيم كرد:

الف) عرفان سرخ پوستى

ب) عرفان هاى شرقى؛

ج) عرفان هاى بومى؛

ادامه نوشته

جریانهای فکری ایران

2. جريان شيطان پرستى

جريان ديگر فرهنگى كه چندسالى است در ايران هم آشكار گرديده، جريان شيطان پرستى است. اين شيطان پرست ها، سايت هاى متنوعى هم دارند و تبليغ مى كنند؛ البته گاهى هم مى گويند: واقعاً ما شيطان را نمى پرستيم؛ اما در تبليغ شيطان تلاش مى كنند. كاركرد شيطان، ايجاد شر، گناه، معصيت و تخلف از اوامر و نواهى الهى است. اين گروه، كاركردهاى شيطان را انجام مى دهند.

كتاب ها و سايت هاى اين جريان را هم با رنگ هاى تيره و تندى منتشر مى كردند كه در واقع تأثير روان شناختى تاريكى، ظلمت و امثال اين ها را نشان مى دهد. متن هم كاملا بر همين معانى دلالت دارد.

اين ها هم از گروه هاى معاند و دين ستيزند و كاملاً با دين در تعارض و چالش هستند.

حالا ببينيد ما با چه دنيايى روبه رو هستيم. من با شناسايى اين خرده فرهنگ ها، به ياد آن جمله ى حضرت امام مى افتم كه مى فرمود: «اى علماى اسلام! به داد اسلام برسيد». بى ترديد الآن ما در معرض يك شبيخون فرهنگى هستيم، نه تهاجم فرهنگى؛ و بايد بيدار شد و كارهاى روزمره را به برنامه هاى بلندمدت تبديل كرد. وظيفه ى شوراى عالى انقلاب فرهنگى و شوراى عالى حوزه مضاعف در قبال اين جريان ها چند برابر مى شود.

جریان شناسی

جریانهای رایج فکری ایران

۱. خرده فرهنگ ها؛ 2. شيطان پرستى؛ 3. تصوف گرايى؛ 4. كثرت گرايى؛ 5. فمينيسم؛ 6. بهائيت؛ 7. تجددگرايى افراطى؛ 8. سنت گرايى؛ 9. مكتب تفكيك؛ 10. هايدگرى ها؛ 11. تجددستيزى؛ 12. فرهنگستان علوم؛ 13. روشن فكرى تجددپذير؛ 14. عقل گرايى اسلامى.

۱. جريان خرده فرهنگ ها

يك دسته از جريان هاى فرهنگى در كشور «خُرده فرهنگ ها» هستند؛ مثل گروه رَپ، مِتال يا هِوى متال و راك. اين گروه ها جنبه ى فكرى چندانى ندارند، اما پشتوانه ى فكرى دارند و در آثارى كه منتشر مى كنند پشتوانه ى فكرى آنان هويداست. البته هر كدام از اين گروه ها زيرمجموعه هايى دارند؛ مثلاً گروه رَپ، زيرمجموعه اى به نام «گروه هامِر» دارد، يا هِوى متال ها زيرمجموعه هايى به نام «باكره ى فلزى»، «قاتل»، «گروه دختران» و «نيروانا» دارند. نيروانا اصطلاحى بودايى است كه معتقدند انسان در اثر رياضت به آن مى رسد. اين گروه ها در كشورهايى مثل آمريكا به يك فرهنگ اجتماعى تبديل شده و وارد جامعه ى اسلامى ما هم شده اند؛ مثلاً گروهى از هِوى متال ها اصطلاحشان اين است كه مى گويند: «we are sex prophet»؛ ما پيامبران سِكسيم؛ و بى بندوبارى جنسى را كاملا عَلنى و آشكارا ترويج و پيشنهاد مى كنند.

اين گروه هاى فرهنگى در دهه ى 1980 ميلادى، در اعتراض به نژادپرستى و با شعار صلح و آزادى، عليه وضع موجود آمريكا قيام كردند. يعنى عمر چندانى ندارند. در اصل، سياه پوست هاى آمريكا، چون با وضع موجود آمريكا موافق نبودند اين جريان ها را ايجاد كردند و براى مبارزه با نژادپرستى شعار صلح و آزادى را پيشنهاد دادند تا بتوانند حق خود را از دولت وقت بگيرند. شيوه ى مبارزه ى اينان نيز راهپيمايى بود و بعضى از آوازها و آهنگ ها را نيز استفاده مى كردند و اشعار خاصى را هم مى سرودند. كم كم، دولت آمريكا به اين جريان هاى معترض جهت داد و منحرفشان كرد و آن ها را در فاز مسائل اخلاقى انداخت؛ يعنى گروه هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى به يك سرى خرده فرهنگ هاى مبتذل تبديل شدند كه اكثرشان يا گرايش هاى هم جنس بازى پيدا كردند يا مسائل مبتذل اخلاقى را ترويج و تبليغ مى كنند. اين گروه ها علايمى ظاهرى دارند. شايد جوانانى را ديده باشيد كه محاسن لنگرى براى خودشان درست مى كنند؛ در واقع محاسنشان را مى تراشند و خطى در محاسن خود به حالت لنگر كِشتى درست مى كنند. اين علامت هِوى متال هاست. پيراهن و لباس هاى مخصوصى هم دارند؛ سايت دارند و به طور جدى هم فعاليت مى كنند. نمى گويم اين ها در كشور ما جريان شايعى هستند؛ اما دست كم گرايشى هستند كه جوانان اسلام را ممكن است به خود جذب كنند.

اولين وجه اشتراك همه ى اين گروه ها برخوردارى از ايدئولوژى نهيليستى است. همه ى اين گروه ها پوچ گرا هستند؛ يعنى مثلا مى گويند: بحث هاى هدف آفرينش و كمال انسان و قرب به خدا و... را كنار بگذاريد. اين عالم بى هدف و بى معناست و ارزش زيستن هم ندارد؛ حتى اين پيام را به فيلم هم درآورده اند. در صحنه اى نشان مى دهند كه مثلاً بچه اى در صحرا و بيابانى بَرَهوت به دنيا مى آيد؛ سپس بزرگ مى شود؛ رشد مى كند و به دنبال هدف و گمشده اى مى گردد. تا زمانى كه محاسن و موهاى سرش سفيد مى شود، ولى به هيچ چيزى نمى رسد. در آخر به ديوارى مى رسد كه پشتش عدم و نيستى است؛ يعنى پوچ گرايى.

از نتايج تسامح و تساهل در كشور ما اين بوده كه دو سه سالى است با مجوز وزارت ارشاد، كتاب هاى اين ها منتشر مى شود و در نمايشگاه بين المللى كتاب هم به فروش مى رسد.

من كتاب هاى زيادى از اين ها را ديده ام؛ ولى يكى از آنها با عنوان نابخشوده حاوى اشعار متاليكاست كه با همين اشعار، خواننده هايشان موسيقى اجرا مى كنند. بعضى از تصاوير خواننده هايشان را هم در آخر كتاب منتشر كرده اند. اشعارشان با مضامين پوچ گرايى، نِهيليستى و امثال اين ها بسيار سازگار است و سراسر كتاب همين محتوا را دارد. در قسمتى از اين كتاب چنين آمده است: «پريدن درون آتش؛ آن پايين در اعماق، منزل آتشين من است. ناقوس فراخوانى به صدا درمى آيد و تو و تمام ساكنين زمين را وسوسه مى كند تا به گناهى كه ما انجام مى دهيم بپيونديد. كارى است كه بايد انجام شود.» تا بعد كه مى گويد: «پس بيا و به درون آتش بِپَر. يك تاريكى، يك ظلمت، دنياى آتشين، دنياى بى معنا، با جهنم در چشمانم و مرگ در رگ هايم، پايان راه نزديك است». اين كتاب ها با اين پيام هايشان با تيراژهاى بالايى هم منتشر مى شوند، ايدئولوژى پوچ گرايى، نِهيليستى، بى معنايى، بى هدفى؛ همان دردهايى كه امثال صادق هدايت به آن مبتلا بودند در اين آثار آشكارند.

اگزيستانسياليست هاى الحادى، مثل «آلبركامو»، «نيچه» و «كافكا» و امثال اين ها همه پوچ گرا شدند و در نهايت هم يا خودكشى كردند و يا مثل نيچه ديوانه شدند. صادق هدايت هم كه متأثر از «آلبركامو» و «كافكا» بود، پوچ گرا شد و در نهايت هم خودكشى كرد. به تعبير آقاى مطهرى، صادق هدايت آدم فقير و بيچاره اى نبود؛ ثروت داشت و از دنيا همه چيز هم داشت؛ اما مى گفت: زندگى به زحمتش نمى ارزد. آثار ايشان هم در سراسر كشور مرتب توزيع مى شود.

دومين وجه اشتراك اين گروه ها، انحرافات جنسى و اخلاقى است. همه ى آنان آلوده اند. عمدتاً هم، هم جنس بازند. افرادى كه موسيقى هاى متال و راك را ترويج مى كنند در آلودگى هاى اخلاقى غوطهورند.

سومين وجه اشتراك اين جريان، دين ستيزى است. دين گريز نيستند؛ نمى گويند ما كارى به دين نداريم؛ اين ها دين ستيزند؛ يعنى قدم به قدم با دين مبارزه مى كنند؛ مثلاً در فيلم هايشان نمايان است وقتى كه موسيقى اجرا مى كنند و اشعارشان را با آن احساسات و عواطف خاص خود مى خوانند، انجيل را در دستشان مى گيرند، برگه هاى انجيل را پاره و پرت مى كنند؛ پيامشان اين است كه ما ضد دين هستيم؛ اين طايفه در بعضى از جوامع اسلامى هم اين كار را با قرآن كردند. چون پوچ گرا هستند و دين را مهم ترين مانع پوچ گرايى مى دانند، پس بايد با دين مبارزه كنند.