علامه طباطبایی - المیزان - ذیل آیه 186 سوره بقره شرط استجابت دعا و اشاره به تقسيم دعا به غريزى (فطرى

علامه طباطبایی - المیزان - ذیل آیه 186 سوره بقره

شرط استجابت دعا و اشاره به تقسيم دعا به غريزى (فطرى ) و زبانى

البته در اينجا نكته اى است كه نبايد از نظر دور داشت ، و آن اينكه خداى تعالى وعده (اجيب دعوة الدّاع ) خود را مقيد كرده به قيد(اذا دعان ...)، و چون اين قيد چيزى زائد بر مقيد نيست ، مى فهماند كه دعا بايد حقيقتا دعا باشد، نه اينكه مجازا و صورت آن را آوردن ، آرى وقتى مى گوئيم : (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصيحت مى كند)، و يا (عالم را در صورتى كه عالم باشد احترام كن ) منظورمان اين است كه آن نصيحتى را بايد گوش داد كه متصف به حقيقت خير خواهى باشد. و آن عالمى را بايد احترام كرد كه حقيقتا عالم باشد يعنى به علم خود عمل كند، جمله : (اذا دعان ) نيز همين را مى فهماند، كه وعده اجابت هر چند مطلق و بى قيد و شرط است ، اما اين شرط را دارد كه داعى حقيقتا دعا كند، و علم غريزى و فطريش منشاء خواسته اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعاى حقيقى آن دعائى است كه قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت كه دروغ در كارش نيست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، كه به هر طرف مى چرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقيقت و مجاز.

به همين جهت است كه مى بينيد خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند كه زبان در خواست آن را نكرده باشد سؤ ال ناميده، و فرموده :(و اتيكم من كلّ ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها ان الان سان لظلوم كفار) كه به حكم اين آيه انسانها در نعمتهائى هم كه نه تنها به زبان سر درخواستش را نكرده اند، بلكه از شمردنش هم عاجزند، داعى و سائلند، چيزى كه هست به زبان فطرت و پيشين خود دعا وسؤ ال مى كنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مى يابند، و نيز فرموده :( يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان ) و دلالت اين آيه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح تر است .

پس سؤ ال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتيجه دعائى كه مستجاب نمى شود و به هدف اجابت ن مى رسد، يكى از دو چيز را فاقد است و آن دو چيز همان است كه در جمله :( دعوة الداع اذا دعان )، به آن اشاره شده .

دو گونه دعا كه به هدف اجابت نمى رسد

اول اين است كه دعا دعاى واقعى نيست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ، مثل كسى كه اطلاع ندارد خواسته اش نشدنى است ، و از روى جهل همان را درخواست مى كند، يا كسى كه حقيقت امر را نمى داند و اگر بداند هرگز آنچه را مى خواست در خواست نمى كرد، مثلا اگر مى دانست كه فلان مريض مردنى است و درخواست شفاى او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در خواست شفا نمى كند، و اگر مانند انبيا اين امكان را در دعاى خود احساس كند، البته دعا مى كند و مرده زنده مى شود، ولى يك شخص عادى كه دعا مى كند از استجابت مايوس است ، و يا اگر مى دانست كه بهبودى فرزندش چه خطرهائى براى او در پى دارد دعا نمى كرد، حالا هم كه از جهل به حقيقت حال دعا كرده مستجاب نمى شود.

دوم اين است كه دعا، دعاى واقعى هست ، ليكن در دعا خدا را نمى خواند، به اين معنا كه به زبان از خدا مسئلت مى كند، ولى در دل همه اميدش به اسباب عادى يا امور وهمى است ، امورى كه توهم كرده در زندگى او مؤ ثرند.

پس در چنين دعائى شرط دوم (اذا دعان ، در صورتى كه مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نيست، و در حقيقت خدا را نخوانده چون آن خدائى دعا را مستجاب مى كند كه شريك ندارد، و خدائى كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام مى دهد، او خداى پاسخگوى دعا نيست ، پس اين دو طايفه از دعا كنندگان و صاحبان سوال دعاشان مستجاب نيست ، زيرا دعايشان دعا نيست ، و يا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نيستند.

فرق اساسی معرفت علامه طباطبائی و ملا صدرا چیست؟

معرفت شناسی از دیدگاه علامه طباطبائی چگونه است؟ طبق نظر علامه کدام ابزار معرفتی به عنوان ابزار محکم برای انسان در دست‌یابی به حقیقت است؟ فرق اساسی معرفت علامه طباطبائی و ملا صدرا چیست؟

 

پاسخ اجمالی

آنچه به صورت خلاصه در ابن موضوع می‌توان گفت این است که: به طور کلی حکیمان الهی اعم از پیروان حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت متعالیه، بلکه عارفان نیز، در مسئله معرفت شناسی تقریباً اتفاق نظر دارند؛ زیرا اولاً: واقعی بودن جهان هستی را باور دارند؛ معتقدند جهان دارای نفس الامر است؛ به بیان دیگر، این حکیمان در مقابل نظریه سوفسطائیان که جهان را خواب و خیال می‌پنداشتند، به واقعیت جهان هستی اعتراف دارند. ثانیاً: بر این باورند که حقیقت، (ادراک مطابق با واقع) فی الجمله وجود دارد؛ یعنی جهان هستی علاوه بر این‌که واقعیت دارد، می‌تواند تحت علم و آگاهی انسان در بیاید و شناخت جهان هستی ممکن است. ثالثاً: حقیقت،(ادراک مطابق با واقع) در نظر آنان، ثابت و دائمی است؛ یعنی مطابقت مفهوم و محتوای ذهنی با واقع و نفس الامر خود نمی‌تواند موقت باشد؛ بلکه دائمی است.[1]
رابعاً: این حکیمان در مورد راه‌های شناخت نیز تقریباً اتفاق نظر دارند که راه‌ها و ابزار ادراک در نظر آنان عبارت است از: 1. حس و علوم تجربی، 2. عقل و براهین منطقی، 3. کشف و شهود درونی، 4. وحی. البته منظور از راه «وحی»، این است که فرآورده و محصول وحی، به عنوان یک راه شناخت حقیقت، در اختیار همه انسان‌ها قرار دارد؛ هر چند اصل وحی مخصوص انبیای الهی است.[2]
نکته اصلی که باید در نظر داشت؛ این است که در مورد میزان اعتبار و ارزش سه طریق و ابزار ادراکی نخست (حس، عقل و شهود)، مقداری اختلاف نظر وجود دارد. در نظر اهل معرفت و عرفان، کشف و شهود درونی اصالت دارد؛ در نظر آنان مطمئن‌ترین راه درک حقیقت کشف و شهود درونی است که از راه سیر و سلوک و ریاضت نفس به دست می‌آید. البته اهل معرفت هر چند تکیه گاه اصلی آنها شهود درونی است و شهود درونی را برتر از عقل می‌دانند، ولی راه عقل را مخالف شهود یا امری باطل نمی‌دانند؛ بلکه در نظر آنها عقل نورانی و عقلی که با شبهه‌های وهمی و خیالی مخلوط و مشوب نشده است، می‌تواند حقایق را ادراک کند؛ بلکه به کشف و شهود نیز کمک نماید.[3]
در نظر حکمت مشاء عقل و براهین منطقی اصالت دارد؛ در نظر آنان حس و تجربه نیز بدون پشتیبانی عقل مفید علم نخواهد بود. البته اعتماد اصلی به براهین عقلی به معنای انکار شهود عرفانی نیست؛ بلکه برخی از پیروان حکمت مشاء مانند ابن سینا تلاش کرده‌اند کشف و شهود عارفان را به زبان فلسفی و عقلی تبیین کند.[4]
حکمت اشراق نیز هر چند حکمتی ذوقى است، ولی در عین حال استدلال و فلسفه استدلالى را پایه و لازمه خود به شمار مى‌‏آورد و تربیت منظّم عقل نظرى و نیروى استدلال را اوّلین مرحله کمال طالب معرفت مى‏‌شمارد. به بیان دیگر، حکمت اشراقى حکمتى است که مى‌‏کوشد رابطه‌‏اى بین عالم استدلال و اشراق یا تفکّر استدلالى و شهود درونى ایجاد کند.[5]
اساس حکمت متعالیه نیز بر تبیین معارف کشف و شهود به زبان فلسفه و عقل بنا نهاده شده است؛ به همین جهت صدرا پس از تبیین عقلی برخی مسائل فلسفی می‌گوید: «ما به فضل الهی میان ذوق و وجدان و بین بحث و برهان جمع کردیم».[6]
نکته پایانی: در مورد تفاوت دیدگاه علامه طباطبائی با ملا صدرا در زمینه معرفت شناسی می‌توان گفت: علامه طباطبائی در عین اعتراف به جایگاه و توانایی شهود درونی و راه دل برای ادراک حقایق، اما در مجموع آنچه که در آثار مکتوب وی بسیار به آن توجه شده است، عقل و استدلال‌های عقلی است. به بیان دیگر، مشاهده نشده که وی برای بیان مطلبی و استدلال بر مسئله‌ای از کشف و شهود درونی بهره ببرد؛ در نتیجه به نظر می‌رسد در نظر وی عقل به عنوان ابزار محکم و عمومی برای همه انسان‌ها در دست‌یابی به حقیقت است. اما ملا صدرا در عین حال که یک فیلسوف عقل‌گرا است، ولی در آثار او مسائل ذوقی و شهودی فراوانی به چشم می‌خورد. وی در مقدمه اسفار با بیان گوشه‌ای از زندگی و سیر علمی خود، به چگونگی رسیدن به مقام کشف و شهود اشاره می‌کند و می‌گوید: پس توجه غریزی به مسبب الاسباب کردم و تضرعی به آسان کننده کارهای دشوار نمودم. پس چون مدتی طولانی بر حال استتار و گوشه‌گیری ماندم، جانم به سبب طول مجاهدات، اشتعالی نورانی یافت و قلبم در اثر بسیاری ریاضت‌ها به شدت گداخته شد. پس انوار ملکوت بر او فیضان یافت و خبایای عالم جبروت، آن‌را آراست و انوار احدیت بر آن تابید.[7]چنان‌که وی در موارد متعددی برای تبیین یا تثبیت مسئله علاوه بر برهان از کشف و شهود نیز بهره گیری می‌کند. برای نمونه دو مورد را اشاره می کنیم: 1. کشف و برهان مبین این امرند و بر آن اتفاق دارند که همه موجودات در پی دست‌یابی به بالاترین خوبی‌ها و برترین نور(نور حق تعالی) هستند.[8]
2. برای ما به نیروی برهان و نور کشف و شهود آشکار است که مبدأ اعلی به جهت گستردگی و قوت وجودی ... هم اول است و هم آخر.[9]

 


[1]. ر. ک: مطهری، مرتضی، اصول فلسفه، ج 1، ص 103 - 108، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بی‌تا.

[2]. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین طباطبائى، شیعه در اسلام،(به کوشش سید هادى خسروشاهى)، ص 74 - 100، بوستان کتاب، قم، چاپ پنجم، 1388ش.

[3]. ر. ک: یزدان پناه، یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 139 - 146، مؤسسه امام خمینی، قم، چاپ اول، 1388ش.

[4]. وی بخش‌هایی(نمط هشتم، نهم و دهم) از کتاب اشارات خود را اختصاص به این مسئله داده است؛ بلکه نمط نهم را به «مقامات العارفین» نام‌گذاری کرده و به همین امر پرداخته است.

[5]. ر. ک: شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، با مقدمه سید حسین نصر، مقدمه، ص 32، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، چاپ دوم، 1375ش.

[6]. صدر المتألهین، محمد، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 143، منشورات مصطفوی، قم، بی‌تا.

[7]. همان، ج 1، ص 8.

[8] همان ، ج 8، ص 38.

[9] همان، ج 9، ص 140.

درباره دعا

دو سوال از علامه طباطبایی درباره دعا


علامه طباطبایی

متن زیر، قسمت هایی از سوال و جواب هایی هست که یکی از شاگردان علامه طباطبایی در نوشته ای به نام "665 پرسش و پاسخ در محضر علامه طباطبایی قدس سره" نقل کرده. در اینجا براتون قسمت هاییش رو جدا می کنم و دو پرسش و پاسخ در مورد "دعا" رو نقل می کنم:

 

سوال 547: خداوند متعال می فرماید: ادعونی، استجب لکم (مرا بخوانید، تا دعای شما را اجابت کنم). آیا می توان گفت این کلام مطلق است؟ و بیانگر آن است که هر کس خدا را بخواند، دعایش مستجاب می گردد؟

جواب: مطلق به این معنی است که حقیقتا بخواهد و «ادعونی» باشد. یعنی: اولا دعوت و خواستن و طلب باشد و به راستی بخواهد نه این که لقلقه ی زبان باشد که لفظ «ادعو» این نکته را می رساند و دوم این که از خدا بخواهد (و نه از غیر او). که لفظ «نی» این معنی را می رساند. بنابراین، اگر دل دعا کننده به هزار جا توجه داشته باشد، در آنجا «ادعو» یعنی دعوت و خواستن محقق نیست، زیرا بی توجه است. و اگر به یک سبب از هزاران اسباب خارجی اعتماد کند، از خدا نخواسته و اینجا «نی» محقق نیست. مانند بیماری که دلبند طبیب و دواست... اگر این دو شرط که از «دعا» و «نی» استفاده می شود تحقق یافت، به نص قرآن دعا به هدف اجابت رسیده و رد نخواهد شد. مانند دعای بیماری که دستش از طبیب و دعا کوتاه شده، و قلبش از علل مادی و طبیعی مائیوس گشته و مضطر شود و توجه به واسطه ها نداشته باشد، وگرنه مضطر نخواهد بود، و حال دعا برای او محقق نخواهد شد.

توصيه های رهبر انقلاب برای ارتقاء در حکمت متعالیه

درباره فلسفه ملاصدرا (حکمت متعاليه) نقطه نظرات افراطی و تفريطی وجود دارد:

ديدگاه افراطی، حکمت متعاليه را به طور مطلق رد می کند و هیچ نقطه مثبتی در آن نمی بيند

ديدگاه تفریطی، حکمت متعالیه را به طور دربست قبول دارد و خلأ و نقطه ضعفی در آن مشاهده نمی کند

ادامه نوشته

خداشناسی

یه روزی توی یه دانشگاه دانشجویی به استادش گفت:استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم تا وقتی خدا را نبینم اورا عبادت نمی کنم.
استادبه انتهای کلاس رفت وبه آن
دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد وقتی پشت من به شما باشد
مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت نگاهی به او کرد وگفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید. آن استاد کسی نبود جز علامه جعفری

چگونگي نزول دفعي و تدريجي قرآن کريم

يکي از مسائل مهمّي که بايد مورد بحث قرار گيرد، کيفيّت نزول و تجلّي قرآن کريم است. خداي سبحان در سوره مبارکه «قدر» مي‏فرمايد که ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم (إنا أنزلناه في ليلة القدر)[۱] و در جاي ديگر نزول قرآن را در شبي مبارک مي‏داند: (حم* والکتاب المبين* إنا أنزلناه في ليلة مبارکة إنّا کنّا منذرين)[۲] جمع اين دو آيه و برخي آيات ديگر، نشان مي‏دهد که قرآن کريم به صورت دفعي در شب مبارک قدر نازل شده است.

از سوي ديگر، تاريخ مسلّم و شأن نزول آيات، نشانگر آن است که قرآن، به صورت تدريجي و طي بيست و سه سال نازل شده است و در خود قرآن نيز آياتي بر نزول تدريجي اجزاي آن تصريح دارند. در آيه کريمه‏اي فرموده است: (وقرانا فرقناه لتقرأهُ علي الناس علي مُکثٍ ونزلناه تنزيلاً)[۳] يعني، قرآن را متفرق نازل کرديم تا تو آن را به تدريج دريافت و به تدريج بر مردم تلاوت کني و در آيه کريمه ديگري، اعتراض کافران را بيان مي‏فرمايد که مي‏گفتند چرا قرآن بر تو، مانند تورات موسي، يک باره نازل نشده است؟ (وقال الذين کفروا لولا نزل عليه القرآن جملةً واحدة)[۴]. خداي سبحان در جواب اين اعتراض، خطاب به رسول اکرم‏صلي ا... عليه و آله و سلم مي‏فرمايد: (کذلک لنثبت به فؤادک ورتلناه ترتيلا)[۵] يعني نزول تدريجي قرآن، براي تثبيت قلب تو است.

ادامه نوشته

بررسی جریان مخالف‌ با تدریس فلسفه صدرایی

نظر مقام معظم رهبری درباره تعطیلی درس اسفار علامه طباطبایی(ره)

خبرگزاری فارس: مقام معظم رهبری درباره مخالفت آیت‌الله بروجردی با تدریس حکمت متعالیه در حوزه‌ علمیه قم می‌فرمایند: البته ما همان وقت مقلّد آقاى بروجردى بودیم و الآن هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه مى‌کنیم؛ اما بالاخره هرچه بود... این نباید تکرار شود.

خبرگزاری فارس: نظر مقام معظم رهبری درباره تعطیلی درس اسفار علامه طباطبایی(ره)

مخالفت مرحوم آیت‌الله بروجردی با تدریس اسفار اربعه ملاصدرا تحلیل‌ها و نتایج متفاوتی را به دنبال داشته و دارد. از این رو با توجه به اهمیت این جریان تاریخی و برداشت‌های نادرست از این مسئله در زمان حاضر، بر آن شدیم تا نظرات و تحلیل‌های بزرگان حوزه در این‌باره را تقدیم مخاطبان گرامی کنیم که در این بخش، نظر مقام معظم رهبری از نظر می‌گذرد.  

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این‌باره فرمودند: «در گذشته در حوزه‌ قم با فلسفه و وجود مرحوم آقاى «طباطبایى» مخالفت مى‌شد. مى‌دانید درس اسفار ایشان به دستور تعطیل گردید و ایشان مجبور شد شفا تدریس کند.

در دوره‌ اخیر، قم مرکز حوزه‌ فلسفى ما بوده است؛ آقاى طباطبایى هم انسان کاملاً متشرّع، مواظب، دائم‌الذّکر، متعبّد، اهل تفسیر و اهل حدیث بوده؛ از آن قلندرمآب‌هاى آن‌طورى نبوده است - البته جلسات خصوصى را کارى نداریم - مراتب علمى و فقه و اصولش هم طورى نبوده که کسى بتواند آنها را انکار کند؛ در عین ‌حال کسى مثل آقاى طباطبایى که جرأت کرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، این‌طور مورد تهاجم قرار گرفت. نتیجه چیست؟

نتیجه این است که امروز سطح تفکّرات و معرفت فلسفى ما در جامعه و بین علماى دین محدود است. با بودنِ استادى مثل آقاى طباطبایى، جا داشت امروز تعداد زیادى استاد درجه‌ یک از تلامذه‌ ایشان در قم و دیگر شهرستانها داشته باشیم.

آقاى طباطبایى فرد فعّالى بود؛ بنابراین جریان فلسفى‌اى که به وسیله‌ ایشان پایه‌گذارى شد، باید به شکل وسیعى گسترش پیدا مى‌کرد، که نکرده است.

البته ما همان وقت مقلّد آقاى «بروجردى» بودیم و الان هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه مى‌کنیم؛ اما بالاخره هرچه بود، نتیجه‌اش این شد. این نباید تکرار شود.

فلسفه‌ اسلامى - همان‌طور که شما فرمودید و درست هم گفتید - فقه اکبر است؛ پایه‌ دین است؛ مبناى همه‌ معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد» (بیانات در دیدار برخی نخبگان حوزوی،  1382/10/29)

از این فرمایش گویای مقام معظم رهبری دست‌کم هفت نکته استفاده می‌شود:

1. در دوره اخیر، قم مرکز فلسفه است؛

مقام معظم رهبری در این‌باره در جای دیگر می‌فرمایند: «مرکز فلسفه هم باید حوزه‌ علمیه باشد. یکى از بزرگترین خسارت‌هایى که ما کردیم، این بوده که مرکز فلسفه‌ اسلامى از حوزه‌ علمیه به مناطق مختلف منتقل شده است. بعضى از آقایانِ اساتید فلسفه، ماه رمضان پیش من بودند؛ مى‌گفتند برخى از آقایانى که اصلاً اهلیّت ندارند، در مساجد فلسفه تدریس مى‌کنند و ناقص و سطحى و به عمق نرسیده و جویده جویده مطالبى را دست افراد مى‌دهند. اینها خسارت است؛ ما نباید بگذاریم این کار ادامه پیدا کند. من خدمت آقاى «جوادى» و آقاى «مصباح» هم به تفاریق مکرّراً گفته‌ام باید کارى کنیم که قم از مرکزیّت و مرجعیّتِ فلسفه نیفتد و قطب اصلىِ فلسفه اسلامى همچنان باقى بماند. بنابراین در این زمینه هر چه شما تلاش کنید، به‌جا و به‌حق خواهد بود. همه باید تلاش کنند؛ مدیریّت حوزه و اساتید فلسفه هم باید تلاش کنند. طلّابِ فلسفه را باید تشویق کرد.»  (در دیدار روحانیون در مدرسه فیضیّه قم، 16/9/1374)

همچنین مقام معظم رهبری در جای دیگر درباره فلسفه ملاصدرا در ایران می‌فرماید: «ما ایرانیان بیش از همه به این فلسفه الهى وامدار و بیش از همه در برابر آن مکلفیم. دوران ما با دمیدن خورشیدى چون امام خمینى(ره) که یگانه دین و فلسفه و سیاست و خود یکى از صاحبنظران برجسته در حکمت متعالیه بود، و نیز با حوزه درسى و تحقیقى پر برکت حکیم علامه طباطبایى (ره) که استاد یگانه مبانى ملاصدرا در طول سى سال در حوزه قم به شمار مى‌رفت، و تلاش تلامذه و هم دوره‌هاى آنان، بى شک دوره با برکتى براى فلسفه الهى است.» (پیام به مناسبت همایش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهین، 1/3/1378)

2. فلسفه اسلامی فقه اکبر، پایه دین و مبنای همه معارف دینی است؛

مقام معظم رهبری در جای دیگر در این‌باره می‌فرماید: «توجه بکنید اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل کند از اهمیت درس فلسفه و رشته فلسفه و علم فلسفه؛ هر کدام از اینها مسئولیتی دارند. رشته فقه مسئولیت‌هایی دارد، فلسفه هم مسئولیت‌های بزرگی بر دوش دارد. پرچم فلسفه اسلامی دست حوزه‌های علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانی که احیانا صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را برمی‌دارند... .

امروز اگر نظام و جامعه ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه های وارداتی مختلف، لخت و بی‌دفاع خواهند ماند. آن چیزی که می‌تواند جواب شماها را بدهد، غالبا فقه نیست؛ علوم عقلی است.»  (در دیدار با جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم، 29/7/1389)

ایشان در جای دیگر درباره فلسفه ملاصدرا می‌فرماید:‌ «فلسفه‌ ملاصدرا فلسفه‌ای‌ عقلی‌، ذوقی‌ و شرعی‌ است‌ و در حقیقت‌ ملاصدرا فلسفه‌ عقلی‌ و ذوقی‌ را بر مبنای‌ شرع‌ مقدس‌ پی‌ریزی‌ کرده‌ است‌. برای‌ او تعبد محض‌، مبادی‌ رسیدن‌ به‌ افکار عالی‌ فلسفی‌ بوده‌ است‌؛ و این‌ جریان‌ عظیم‌ و جوشان‌ و تمام‌ نشدنی‌ در دوران‌ ریاضت‌ به‌ روح‌ مقدس‌ وی‌ افاضه‌ و نازل‌ شده‌ است‌ و امروز خوشبختانه‌ کتاب‌ها و افکار فلسفی‌ ملاصدرا فضای‌ فلسفی‌ کشور را فراگرفته‌ است‌. ...صدرالمتالهین‌ آراء بی‌نظیر فلسفی‌ و دریای‌ مواج‌ افکار و اندیشه‌های‌ خود را از استاد فرانگرفته‌ است‌. بلکه‌ این‌ معلومات‌ بی‌پایان‌ از ریاضت‌، خلوت‌ و عبادت‌ و دل‌ دادن‌ به‌ خدا و کسب‌ فیض‌ از عالم‌ غیب‌ سرچشمه‌ می‌گیرد.» (در دیدار اعضای‌ شورای‌ عالی‌ کنگره‌ بزرگداشت‌ صدرالمتألهین‌، 15/11/1374)

3. فلسفه اسلامی باید گسترش و استحکام پیدا کند و این کار نیازمند کار و تلاش است؛

مقام معظم رهبری در جای دیگر در این‌باره می‌فرماید: «فلسفه اسلامى، پایه و دستگاهى بوده که انسان را به دین، خدا و معرفت دینى نزدیک مى‌کرده است. فلسفه براى نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛ لذا بهترین فلاسفه ما - مثل ابن‌سینا و ملاّصدرا - عارف هم بوده‌اند. اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفه جدید ـ یعنى فلسفه ملاّصدرا ـ به‌خاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانى است که انسان را به معرفت الهى و خدا مى‌رساند؛ پالایش مى‌کند و در انسان اخلاق به ‌وجود مى‌آورد. ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه ملاّصدراست؛ یعنى راهى که ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را وادار مى‌کند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه زخارف دنیوى بى‌اعتنایى کند.

البته نمى‌خواهیم بگوییم هرکس در این دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد، اهل دنیاست؛ نه، اما این راه خوبى است. راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه ـ همین که به آن اشاره شد ـ رعایت کرد.» (در دیدار روحانیون در مدرسه فیضیّه قم، 16/9/1374)

ایشان در جای دیگر می‌فرماید: «امید است‌ در سایه‌ این‌ تلاش‌ها افکار ملاصدرا محافل‌ علمی‌ دنیا را فرا بگیرد و این‌ متاع‌ معنوی‌ و با ارزش‌ به‌ عنوان‌ عالی‌ترین‌ متاع‌ به‌ کشورهای‌ دیگر صادر شود و برای‌ این‌ منظور لازم‌ است‌، علما و بزرگان‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ و دستگاههای‌ مختلف‌ به ویژه‌ صدا و سیما و وزارت‌ ارشاد نیز همکاری‌ کنند تا این‌ کار با ارزش‌ و بسیار مهم‌ به‌ نتیجه‌ برسد.» (در دیدار اعضای‌ شورای‌ عالی‌ کنگره‌ بزرگداشت‌ صدرالمتألهین‌، 1374/11/15)

4. علامه طباطبایی انسانی کاملاً متشرع، مواظب، دائم الذکر، متعبد، اهل تفسیر و حدیث بود و مراتب بالای علمی، فقهی و اصولی داشت. فعال بود و با جرأت فلسفه را ادامه داد و عقب نزد.

5. علامه طباطبایی مورد تهاجم قرار گرفت و در حوزه علمیه قم با فلسفه و تدریس اسفار ملاصدرا از سوی ایشان(ره) مخالفت شد و ایشان مجبور شد شفا تدریس کند.

مقام معظم رهبری درباره مکتب فلسفی ملاصدرا می‌فرماید: «مکتب فلسفى صدرالمتالهین همچون شخصیت و زندگى خود او، مجموعه در هم تنیده و به وحدت رسیده چند عنصر گران‌بها است. در فلسفه او از فاخرترین عناصر معرفت یعنى عقل منطقى، و شهود عرفانى، و وحى قرآنى، در کنار هم بهره گرفته شده، و در ترکیب شخصیت او تحقیق و تأمل برهانى، و ذوق و مکاشفه عرفانى، و تعبد و تدین و زهد و انس با کتاب و سنت، همه با هم دخیل گشته، و در عمر علمى پنجاه ساله او رحله‌هاى تحصیلى به مراکز علمى روزگار، با مهاجرت به کهک قم براى عزلت و انزوا، و با هفت نوبت پیاده احرامى حج شدن، همراه گردیده است.»  (پیام به مناسبت همایش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهین، 1/3/1378)

همچنین می‌فرماید: «مکتب فلسفى صدرالمتالهین همچون همه فلسفه‌ها در محدوده ملیت و جغرافیا نمى‌گنجد و متعلق به همه انسان‌ها و جامعه‌ها است. همواره همه بشریت به یک چهارچوب و استخوانبندى متقن عقلایى براى فهم و تفسیر هستى نیازمندند. هیچ فرهنگ و تمدنى بدون چنین پایه مستحکم و قابل قبولى نمى‌تواند بشریت را به فلاح و استقامت و طمأنینه روحى برساند و زندگى او را از هدفى متعالى برخوردار سازد. و چنین است که به گمان ما فلسفه اسلامى به‌ویژه در اسلوب و محتواى حکمت صدرایى، جاى خالى خویش را در اندیشه انسان این روزگار مى‌جوید و سرانجام آن را خواهد یافت و در آن پابرجا خواهد گشت.» (پیام به مناسبت همایش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهین، 1/3/1378)

6. ما مقلد آقای بروجردی بودیم و الان هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه می‌کنیم اما بالاخره هرچه بود، نتیجه‌اش این شد. این نباید تکرار شود.

از نظر مقام معظم رهبری، تعطیلی درس اسفار علامه طباطبایی و آن برخورد با ایشان، نتایج نامطلوبی داشت و نباید دوباره مشابه آن تکرار شود.

7. نتیجه مخالفت با تدریس فلسفه و اسفار این شد که

1. سطح تفکّرات و معرفت فلسفى ما در جامعه و بین علماى دین محدود است 2. جا داشت امروز تعداد زیادى استاد درجه‌ یک از شاگردان علامه در قم و دیگر شهرستان‌ها داشته باشیم که نداریم 3. باید جریان فلسفی که به وسیله علامه طباطبایی پایه‌گذاری شد به شکل وسیعی گسترش می‌یافت که نشد.

بررسی جریان مخالف‌ با تدریس فلسفه صدرایی


نظر امام خمینی(ره) درباره تعطیلی درس اسفار علامه طباطبایی

خبرگزاری فارس: امام خمینی(ره) ضمن اشاره به تعطیلی درس فلسفه آیت‌الله العظمی بروجردی با فشار برخی مقدس‌مآبان قم فرمود: آقای بروجردی خودشان اهل معقول هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند... باید فلسفه را به صورت قاچاق خواند.

مخالفت مرحوم آیت‌الله بروجردی با تدریس اسفار اربعه ملاصدرا تحلیل‌ها و نتایج متفاوتی را به دنبال داشته و دارد. از این رو با توجه به اهمیت این جریان تاریخی و برداشت‌های نادرست از آن مسئله در زمان حاضر، بر آن شدیم تا نظرات و تحلیل‌های بزرگان حوزه در این‌باره را تقدیم مخاطبان گرامی کنیم که در این بخش، نظر حضرت امام خمینی (ره) از نظر می‌گذرد.  

 

 

 

مرحوم استاد علی دوانی(ره) در صفحات 97 تا 100 کتاب «سلسله موی دوست»  (خاطرات دوران تدریس امام خمینی) در این‌باره خاطره‌ای از حضرت امام نقل می‌کند:

«در سال 1388 هجری قمری شنیدیم که مرحوم آیت الله بروجردی گفته‌اند که آقای طباطبایی با این درس مفصلی که برای حکمت و فلسفه خود به راه انداخته، به حوزه علمیه ضربه می‌زند، چرا که حوزه اساسش بر تدریس و نشر علوم دینی، فقه، اصول و حدیث گذاشته شده است.

جوسازی علیه مرحوم علامه طباطبایی به لحظه‌های بحرانی‌ای رسیده بود. از این رو، من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم که در حمایت از علامه طباطبایی دست به کار شویم و جلوی واقعه را قبل از وقوع بگیریم.

تمام ترس ما از این بود که مبادا مرحوم آیت‌الله بروجردی حرفی بزند و افراد مغرض آن را دامن بزنند و در نتیجه کار بر علامه طباطبایی سخت شود. اما نمی‌دانستیم چه کنیم یا کار را از کجا پیگیری کنم. سرانجام تصمیم گرفتیم نزد امام خمینی برویم و چاره کار را از ایشان بخواهیم. چرا که ایشان هم فقیه مصلح بودند و هم حکیم و استاد بزرگ فلسفه؛ با اینکه شنیدیم که امام کسالت دارند و سرما خورده‌اند، ولی چاره نبود؛ شرایط از حساسیت زیادی برخوردار بود.

در یکی از همان شب‌ها با دو - سه نفر از افراد فاضل خدمت امام رفتیم. ایشان طبق معمول، با قلم نی و دوات قدیمی، با خط خوش و زیبای خود، مشغول نوشتن درسی بودند که در همان روزها به تدریس آن مشغول بودند. سلام کردیم و نشستیم. امام آخرین سطر را بر روی کاغذ لیمویی صیقل زده‌ای به سبک قدما نوشتند و قلم را در جاقلمی دوات گذاشتند.

سپس ضمن احوالپرسی از ما منتظر ماندند که بدانند برای چه آمده‌ایم. یکی از ما گفت: "شما خودتان استاد فلسفه حوزه علمیه بوده‌اید. این روزها بر اثر گسترش مکتب مادی و تبلیغات الحادی، تدریس فلسفه بیش از هر وقت دیگر لازم و ضروری است. فعلاً آقای طباطبایی پیشرو استادانی است که در حوزه، فلسفه تدریس می‌کنند. شنیده‌ایم نزد آیت‌الله بروجردی بر ضد ایشان جوسازی شده و ممکن است تصمیم حادی بگیرند و عکس العمل نشان دهند که به زیان آقای طباطبایی تمام شود." خلاصه، از ایشان خواستیم که هر طور شده با آیت‌الله بروجردی ملاقات کنند و اگر بتوانند ایشان را متوجه غرض‌ورزی‌های اطرافیان یا ساده اندیشان بکنند.

اما امام فرمودند: نمی‌شود در این باره چیزی به آقای بروجردی گفت و چون یکی از دوستان اصرار کرد، امام با عصبانیت گفتند: من چه کنم، کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی‌گذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد.

پس از چند لحظه سکوت، اضافه کردند: آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می‌کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدس مآبان آن را ترک کردند.

بعد امام گفتند: آقای طباطبایی مرد بزرگی است، حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است. ولی من شنیده‌ام که این روزها خیلی‌ها به درس فلسفه ایشان می‌روند. من عرض کردم، بله. فرمودند: مثلاً چقدر؟ گفتم، صبح‌ها در مسجد سلماسی اسفار می‌گویند و بنده هم می‌روم، حدود 200-300 نفر هستند.

فرمودند: شنیده‌ام آشیخ حسینعلی (منتظری) هم در مسجد امام حکمت می‌گوید؟ عرض کردم، بله ایشان هم شرح منظومه تدریس می‌کنند، بنده هم می‌روم و حدود یکصد و پنجاه نفر شاگرد فلسفه دارند.

حضرت امام (ره) به یکی از فضلای حاضر که او نیز از شاگردان معروف خود امام بود فرمودند: تو هم که شنیده‌ام فلسفه می‌گویی! آن فرد فاضل گفت: بله. امام فرمودند: چقدر پای درس تو می‌آیند؟ گفت: حدود پنجاه نفر.

در این لحظه امام با ناراحتی فرمودند: خوب، ببینید کی حوزه‌های علمی شیعه اینقدر فلسفه خوان داشته است؟ آیا اینها همه فلسفه را می‌فهمند؟ فلسفه در طول تاریخ خود، قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. به خصوص در حوزه‌های علمیه؛ اینقدر زیاد و برای همه کس درس نگویید و اجازه ندهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه اینها اهل هستند؛ کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند.

سپس مکث کردند و افزودند: وقتی من در صحن حضرت معصومه (سلام الله علیها) حکمت درس می‌گفتم، حجره‌ای را انتخاب کرده بودم که حدود 17 نفر جا داشت. عمداً چنان جایی را انتخاب کرده بودم که بیشتر نیایند. به آنهایی که می‌آمدند و افراد خاص و شناخته شده‌ای هم بودند می‌گفتم، درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیده‌اید، اجازه می‌دهم بیایید وگرنه شما نباید فلسفه بخوانید چون مطالب را درک نمی‌کنید و باعث زحمت خواهید شد؛ هم زحمت خودتان و هم زحمت من؛ چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه خوانده‌ایم.

بعد فرمودند: اگر من هم جای آقای بروجردی و رئیس و سرپرست حوزه بودم، از این همه فلسفه گفتن، آن هم به این زیادی و به صورت کاملاً علنی، احساس مسئولیت می‌کردم. وضع حوزه برای فقه و اصول و حدیث و تفسیر و علوم دینی است. البته در کنار آن هم عده‌ای که مستعد هستند، - مخصوصاً این روزها- با حفظ شرایط و رعایت وضع حوزه و مسئولیتی که فقیه مرجع مسئول حوزه دارد، می‌توانند معقول بخوانند که کمک به علوم دینی آنها بکند و بتوانند در برابر خصم مسلح باشند؛ ولی نه با این وسعت و این همه سر و صدا از درس و بحث و چاپ و نشر کتاب‌های فلسفه آن هم در حوزه.

آنگاه افزودند: آقای بروجردی را نمی‌شود دید، آن هم برای این کار؛ نمی‌گذارند آنطور که می‌خواهید مطالب را به ایشان برسانند. به نظرم خوب است آقای طباطبایی چند ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و مسافرت بروند تا وضع فعلی قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عده کمتری و در گوشه‌ای درس خود را بگویند. آشیخ حسینعلی (منتظری) هم درس فلسفه را کمتر بگوید. فعلاً صلاح در این است. تا بعد چه بشود ... یکی- دو روز بعد جریان را به استاد فقید علامه طباطبائی گفتیم و ایشان هم که در آغاز حاضر به این کار نبودند سرانجام قبول کردند و به مسافرت رفتند. به این ترتیب ماجرا پایان گرفت.»

(سلسله موی دوست ، خاطرات دوران تدریس امام خمینی(ره) ، ص97 تا 100)

از مطالب امام، نکات بسیاری استفاده می‌شود که به 9 مورد آن اشاره می‌کنم:

1. آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند.

در زندگی‌نامه آیت الله بروجردی آمده است که ایشان علاوه بر فقه و اصول و رجال، در درس فلسفه‏ دو فحل این فن، یعنی آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی، حاضر شد و از آنها استفاده کرد.

عارف متأله ملا محمد کاشانی معروف به آخوند کاشی، و حکیم جانگیرخان قشقایی از شاگردان عارف بزرگ حکیم صهبا آقا محمد رضا قمشه‌ای بوده‌اند.

2. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می‌کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند.

همچنین حضرت امام در ماه‌های آخر عمر شریف خود (3 اسفند 67) درباره وضع نامناسب تدریس‌ فلسفه در ایام جوانی خود می‌فرماید: «یاد گرفتن زبان خارجى، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک به شمار مى‏رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از کوزه‌‏اى آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می‌گفتم. تردیدى ندارم اگر همین روند ادامه مى‏‌یافت، وضع روحانیت و حوزه‏‌ها، وضع کلیساهاى قرون وسطى می‌شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعى حوزه‏‌ها را حفظ نمود.» (پیام (منشور روحانیت) به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات/ صحیفه امام ج21 ص 279)

3. کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی‌گذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد.

جالب این است که شهید آیت الله مطهری نیز به این مسئله اشاره‌ای داشته است. استاد شهید در یکی از کتابهای خود می‌گوید: «من هشت سال نزد مرحوم آقاى بروجردى (اعلى‏اللَّه مقامه) درس خوانده بودم و حقیقتا به شخص ایشان خیلى اعتقاد داشتم و واقعا او را یک مرد روحانى مى‏دانستم. البته اینکه افرادى (از جمله خود من) به دستگاه ایشان انتقاد داشتند، به جاى خود، اما من به شخص این مرد معتقد بودم، یعنى او را یک مرد روحانى واقعى و کاملا مؤمن و معتقد و خداترس مى‏دیدم.»                    

(مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج‏4 ص 533)

یعنی بین شخص آیت الله بروجردی و دور و بر ایشان و دستگاه ایشان فرق بود و به قول حضرت امام آنها «نمی‌گذارند آنطور که می‌خواهید مطالب را به ایشان برسانند.» 

4. آقای طباطبائی مرد بزرگی است، حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است.

علامه طباطبایی همیشه نزد امام مورد احترام بود چنانکه بعد از وفات مرحوم علامه طباطبایی، حضرت امام فرمودند: «من قبلًا باید از این ضایعه‏اى که براى حوزه‏هاى علمیه و مسلمین حاصل شد و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایى است اظهار تأسف کنم و به شما و ملت ایران و خصوص حوزه‏هاى علمیه، تسلیت عرض کنم. خداوند ایشان را با خدمتگزاران به اسلام و اولیاى اسلام محشور فرماید و به بازماندگان ایشان و به متعلقین و شاگردان ایشان صبر عنایت فرماید. (سخنرانى در جمع مسئولان بنیاد شهید، 25 آبان 1360؛ صحیفه امام، ج‏15 ص 363)

5. کی حوزه‌های علمی شیعه اینقدر فلسفه خوان داشته است؟ آیا اینها همه فلسفه را می‌فهمند؟

6. اینقدر زیاد و برای همه کس درس نگویید و اجازه ندهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه اینها اهل هستند؛ کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند.

7. به آنهایی که می‌آمدند (درس فلسفه امام) و افراد خاص و شناخته شده‌ای هم بودند می‌گفتم، درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیده‌اید، اجازه می‌دهم بیایید وگرنه شما نباید فلسفه بخوانید چون مطالب را درک نمی‌کنید و باعث زحمت خواهید شد؛ هم زحمت خودتان و هم زحمت من؛ چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه خوانده‌ایم.

فهمیدن فلسفه و به عمق مطالب فلاسفه بزرگ پی‌بردن کار هر کس نیست. اینکه هر کسی در درس فلسفه یک یا چند استاد – اگر چه برجسته- شرکت کند دلیل نمی‌شود که به عمق مطالب فلسفی و حکمی رسیده باشد، چه برسد به اینکه فردی بخواهد تنها با مطالعه برخی از کتب فلسفی و یا پاس کردن چندین واحد درسی به عمق مطالب فلسفی نائل شود.

و حتی صرف انتساب به اساتید برجسته فلسفه و عرفان و شاگردی آنها لزوما دلیل فهم خوب و صحیح مطالب نیست و بلکه گاهی مایه زحمت استاد و شاگرد هم خواهد بود. 

از این رو بزرگان حکمت و عرفان می‌فرمایند ندانسته و به عمق مطالب نرسیده رد نکنید. اگر متخصص این فن نیستید وارد نشوید و با عقل خود امور را ارزیابی نکنید. هر فنی، متخصص مخصوص به خود را دارد.

به عنوان نمونه حضرت امام درباره بحث «وحدت وجود» که از مهمترین مباحث کتب حکمت متعالیه و عرفان است می‌فرماید: « لازم نیست اگر انسان داراى علمى نشد از آن تکذیب کند و به صاحب آن علم جسارت نماید. پیش عقل سلیم همان طور که تصدیق بى‏تصور از اغلاط و قبایح اخلاقیه به شمار مى‏آید، تکذیب بى‏تصور نیز همین طور، بلکه حالش بدتر و قبحش افزون است. اگر خداى تبارک و تعالى از ما سؤال کند که شما که مثلا معنى «وحدت وجود» را به حسب مسلک حکما نمى‏دانستید و از عالم آن علم و صاحب آن فن اخذ نکردید و تعلم آن علم و مقدمات آن را نکردید، براى چه کورکورانه آنها را تکفیر و توهین کردید، ما در محضر مقدس حق چه جوابى داریم بدهیم جز آنکه سر خجلت به زیر افکنیم. و البته این عذر پذیرفته نیست که «من پیش خود چنین گمان کردم.» هر علمى مبادى و مقدماتى دارد که بدون علم به مقدمات، فهم نتیجه میسور نیست، خصوصا مثل چنین مسئله دقیقه که پس از عمرها زحمت باز فهم اصل حقیقت و مغزاى آن بحقیقت معلوم نشود. چیزى را که چندین هزار سال است حکما و فلاسفه در آن بحث کردند و موشکافى نمودند، تو مى‏خواهى با مطالعه یک کتاب یا شعر مثنوى مثلا با عقل ناقص خود ادراک آن کنى! البته نخواهى از آن چیزى ادراک کرد- رحم الله امرأ عرف قدره و لم یتعدّ طوره»  (شرح چهل حدیث، ص389 )

برخی از مخالفان فلسفه و عرفان اسلامی، تلاش کردند تا امام خمینی (ره) را مخالف عرفان و فلسفه معرفی کنند و گفتند امام در اواخر عمر از این دو علم برگشت و اظهار پشیمانی کرد و برای مدعای خود، عبارات و اشعاری از امام در مذمت عرفان و فلسفه و ... نقل کردند.

غافل از اینکه آن بزرگمرد تاریخ اسلام، علومی مانند فقه، اخلاق، اصول فقه، علم توحید و حتی حفظ قرآن کریم را نیز در برخی از موارد مورد مذمت جدی قرار داده و حتی در اشعار خود از مسجد و مدرسه نیز اظهار بی‌زاری کرده است - در می خانه گشایید به رویم شب و روز / که من از مسجد و از مدرسه بی‌زار شدم - که البته هیچکدام از این موارد، در نظر امام راحل، به خودی خود مذموم نبودند. پس باید در همه این موارد مراد امام از آن مذمت‌ها و بی‌زاری‌ها را پیدا کرد.

یکی از مرادهای امام خمینی (ره) از مذمت‌های مذکور را می‌توان در نامه اخلاقى و عرفانى خود به مرحوم حاج احمد آقا پیدا کرد.

ایشان ابتدا می‌نویسد: «پس علوم رسمى هر چند فلسفه و علم توحید خود حجابند و هر چه بیشتر شوند حجاب غلیظ‌تر و افزون‏تر گردد و چنانچه می‌دانیم و مىی‌بینیم لسان دعوت انبیاء- علیهم السلام و اولیاى خُلَّص سلام الله علیهم لسان فلسفه و برهان رایج نیست بلکه آنان با جان و دل مردم کار دارند و نتایج‏ براهین را به قلب بندگان خدا مى‏‌رسانند و آنان را از درون جان و دل هدایت مى‏‌نمایند. و مى‏‌خواهى بگو: فلاسفه و اهل براهین حجاب‏‌ها را افزون کنند و انبیاء- علیهم السلام- و اصحاب دل کوشش در رفع حجاب کنند، لهذا تربیت‏‌شدگان اینان، مؤمنان و دل باختگانند و تربیت‏‌شدگان و شاگردان آنان، اصحاب برهان و قیل و قالند و با دل و جان، سر و کار ندارند.» (صحیفه امام، ج‏16، ص 219)

و سپس در ادامه گوشزد می‌کند: «و آنچه گفتم به آن معنى نیست که به فلسفه و علوم برهانى و عقلى نپرداز و از علوم استدلالى روى گردان که این خیانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلکه به آن معنى است که فلسفه و استدلال راهى است براى وصول به مقصد اصلى و نباید تو را از مقصد و مقصود و محبوبْ محجوب کند، یا بگو این علوم عبورگاه به سوى مقصد هستند و خود مقصد نیستند و دنیا مزرعه آخرت است و علوم رسمى مزرعه وصول به مقصودند، چنانچه عبادات نیز عبورگاه به سوى او- جلّ و علا- است» (صحیفه امام، ج 16 ص 219)

همچنین حضرت امام در اواخر ماه‌های عمر شریفش (11 دی ماه 1367) در نامه مهم و تاریخی به میخائیل گورباچف، از بزرگان حکمت مشاء، اشراق، متعالیه و حتی عرفان نام می‌برد و می‌فرماید: « اگر جنابعالى میل داشته باشید در این زمینه‏‌ها تحقیق کنید، مىی‌توانید دستور دهید که صاحبان این گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته‏‌هاى فارابى و بو على سینا - رحمة الله‏ علیهما - در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانى کلى و نیز قوانین کلى که هرگونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهاى سهروردى - رحمة الله علیه- در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح کنند که جسم و هر موجود مادى دیگر به نور صِرف که منزه از حس مى‏باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودىِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسى است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدر المتألّهین - رضوان الله تعالى علیه و حشره الله مع النبیین و الصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هر گونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.

دیگر شما را خسته نمىی‌کنم و از کتب عرفا و به خصوص محیى الدین ابن عربى نام نمی‌برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریک‌تر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.» (صحیفه امام ج 21 ص 223)

8. آقای بروجردی را نمی‌شود دید، آن هم برای این کار؛ نمی‌گذارند آنطور که می‌خواهید مطالب را به ایشان برسانند.

9. پیشنهاد امام به علامه این بود که: به نظرم خوب است آقای طباطبائی چند ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و مسافرت بروند تا وضع فعلی قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عده کمتری و در گوشه‌ای درس خود را بگویند.

صدرا از دیدگاه امام خامنه ای

ملاصدرا
مكتب فلسفى صدرالمتألّهين همچون شخصيت و زندگى خود او، مجموعه‌ى در هم تنيده و به وحدت رسيده‌ى چند عنصر گرانبها است. در فلسفه‌ى او از فاخرترين عناصر معرفت يعنى عقل منطقى، و شهود عرفانى، و وحى قرآنى، در كنار هم بهره گرفته شدهغربی‌ها در مواجهه با ملاصدرا از مرحوم دكتر زرياب كه هم دانشگاهى مسلطِ خوبى بود، هم طلبه‌ى خوبى بود ـ ايشان دوره‌ى طلبگى خوبى را گذرانده بود و با علوم اسلامى آشنا بود و شاگرد امام بود ـ يكى از دوستان‌مان نقل‌ مى‌كرد ـ من خودم از ايشان نشنيدم ـ كه يك فرصت مطالعاتى در اواخر عمرش گرفته بود و رفته بود اروپا. بعد كه برگشته بود، گفته بود امروز آن چيزى كه من در محيط‌هاى عملىِ دانشگاه‌هاى اروپا مشاهده كردم، نياز به ملاصدرا و شيخ انصارى است. شيخ انصارى كارش در حقوق است، فقه است. ملاصدرا حكمت الهى است. مى‌گويد من مى‌بينم امروز اين‌ها تشنه‌ى ملاصدرا و شيخ انصارى‌اند. اين برداشتِ يك استاد غرب‌شناسِ زبان‌دانِ مسلط به چند زبان اروپائى است كه سال‌ها هم در آنجاها زندگى كرده و درس خوانده بود و با علوم اسلامى هم آشنا بود. اين، برداشت اوست، كه برداشت درستى است. بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار اساتيد و رؤساى دانشگاه‌ها  ۰۹/ ۰۷/ ۱۳۸۶ راهی كه ملاصدرا آمده.... فلسفه‌ى اسلامى، پايه و دستگاهى بوده كه انسان را به دين، خدا و معرفت دينى نزديك مى‌كرده است. فلسفه براى نزديك شدن به خدا و پيدا كردن يك معرفتِ درست از حقايق عالم وجود است؛ لذا بهترين فلاسفه‌ى ما ـ مثل ابن‌سينا و ملاصدرا ـ عارف هم بوده‌اند. اصلاً آميزش عرفان با فلسفه در فلسفه‌ى جديد ـ يعنى فلسفه‌ى ملاصدرا ـ به‌خاطر اين است كه فلسفه وسيله و نردبانى است كه انسان را به معرفت الهى و خدا مى‌رساند؛ پالايش مى‌كند و در انسان اخلاق به‌ وجود مى‌آورد. ما نبايد بگذاريم فلسفه به يك سلسله ذهنيّات مجرّد از معنويت و خدا و عرفان تبديل شود. راهش هم تقويت فلسفه‌ى ملاصدراست؛ يعنى راهى كه ملاصدرا آمده، راه درستى است. بيانات در ديدار گروهى از فضلاى حوزه‌ى علميه‌ى قم ۱۳۸۲/۱۰/۲۹ يكى از كارهاى اساسى دو سه نكته درخصوص آموزش فلسفه و پژوهش فلسفى عرض مى‌كنم، كه خوشبختانه ديدم در ذهن بعضى دوستان هم هست. يكى مساله‌ى امتداد سياسى - اجتماعى فلسفه است كه من مكرر به دوستان گفته‌ام و الان هم در تاييد فرمايش بعضى از آقايان عرض مى‌كنم؛ منتها نه با تعبير رنسانس فلسفى؛ نبايد به اين معنا مطرح شود. ما به رنسانس فلسفى يا واژگون كردن اساس فلسفه‌مان احتياج نداريم. نقص فلسفه‌ى ما اين نيست كه ذهنى است ـ فلسفه طبعا با ذهن و عقل سروكار دارد ـ نقص فلسفه‌ى ما اين است كه اين ذهنيت امتداد سياسى و اجتماعى ندارد. فلسفه‌هاى غربى براى همه‌ى مسائل زندگى مردم، كم و بيش تكليفى معين مى‌كند: سيستم اجتماعى را معين مى‌كند، سيستم سياسى را معين مى‌كند، وضع حكومت را معين مى‌كند، كيفيت تعامل مردم با همديگر را معين مى‌كند؛ اما فلسفه‌ى ما به‌طور كلى در زمينه‌ى ذهنيات مجرد باقى مى‌ماند و امتداد پيدا نمى‌كند. شما بياييد اين امتداد را تامين كنيد، و اين ممكن است؛ كمااين‌كه خود توحيد يك مبناى فلسفى و يك انديشه است؛ اما شما ببينيد اين توحيد يك امتداد اجتماعى و سياسى دارد. «لااله‌الا الله» فقط در تصورات و فروض فلسفى و عقلى منحصر و زندانى نمى‌ماند؛ وارد جامعه مى‌شود و تكليف حاكم را معين مى‌كند، تكليف محكوم را معين مى‌كند، تكليف مردم را معين مى‌كند. مى‌توان در مبانى موجود فلسفى ما نقاط مهمى را پيدا كرد كه اگر گسترش داده شود و تعميق گردد، جريان‌هاى بسيار فياضى را در خارج از محيط ذهنيت به‌وجود مى‌آورد و تكليف جامعه و حكومت و اقتصاد را معين مى‌كند. دنبال اينها بگرديد، اين نقاط را مشخص و روی‌شان كار كنيد؛ آن‌گاه يك دستگاه فلسفى درست كنيد. از وحدت وجود، از «بسيط الحقيقه كل الاشيا»، از مبانى ملاصدرا، - اگر نگوييم از همه‌ى اينها، از بسيارى از اينها - مى‌شود يك دستگاه فلسفى اجتماعى، سياسى و اقتصادى درست كرد؛ فضلا از آن فلسفه‌هاى مضاف كه آقايان فرمودند: فلسفه‌ى اخلاق، فلسفه‌ى اقتصاد و... اين، يكى از كارهاى اساسى است. اين كار را هم هيچ‌كس غير از شما نمى‌تواند بكند؛ شما بايد اين كار را انجام دهيد. بيانات در ديدار گروهى از فضلاى حوزه‌ى علميه‌ى قم ۱۳۸۲/۱۰/۲۹ فلسفه صدرایی  از تشكيل اين مجمع بزرگ علمى و فكرى كه بر گرد انديشه و شخصيّت فيلسوف نامدار ايرانى، حكيم صدرالمتألّهين شيرازى فراهم آمده، احساس افتخار و مسرّت ميكنم و خداى سبحان را سپاس می‌گويم. اگرچه دانسته‌هاى دنياى غرب و حتى بخش‌هايى از دنياى اسلام از اين شخصيت كم نظير چندان وسيع نيست، ولى حوزه‌هاى فلسفى ايران لااقل در سه قرن اخير ـ يعنى تقريباً از صد سال پس از تأليف كتاب اسفار تاكنون ـ يكسره از آراء فلسفى صدرالمتألّهين تغذيه شده و كتاب‌ها و آراء مهم او ـ كه بسيارى از آنها حداقل در قالب استدلالى و عقلانى‌اش از ابتكارات اوست ـ محور درس و تحقيق و شرح و تنقيح بوده است. از طرفه‌هاى زمانه اين است كه صدرالمتألّهين، هم بيشترين پيروان و منتحلان فلسفى و هم بيشترين منتقدان و مخالفان را در مدت چهار قرن گذشته داشته است. در اين مدت بيشترين مشعل‌داران فلسفه‌ى الهى در ايران، دنباله‌روان و شارحان فلسفه‌يى بشمار ميروند كه او با نبوغ و ابتكار خود همچون ناسخ شيوه‌هاى معروف مشّايى و اشراقى، و مشتمل بر همه‌ى برجستگی‌هاى آن، بنيان نهاد و مبانى آن را در هزاران صفحه با تقرير رسا و پرجاذبه‌ى خويش، تبيين كرد. و باز در همين مدّت كسان زيادى از منتحلان عقايد او در ابواب وجود و الهيات خاص و معاد و غيره، به همان سرنوشتى دچار شدند كه وى در دوران زندگى‌اش آن را بتلخى آزموده و موطن مألوف را بخاطر آن ترك كرد. البتّه نقد علمى و تحقيقى آراء او بدور از توسّل به طعن و جنجال نيز از دوران يكى از دو شاگرد بلافصل و مقرّبش تا امروز ادامه داشته و نام‌آورانى چند از حكماى متأله، در برخى از اصلی‌ترين مبانىِ دستگاه فلسفى شامخ صدرايى، مناقشات جدّى وارد كرده‌اند. ترديد نبايد كرد كه هم آن تاثير خاضع كننده بر روى بزرگانى از سرآمدان فلسفى، و هم اين برانگيختگى عقيدتى يا علمى از سوى منتقدان و مخالفان، به نقطه‌ى يگانه‌يى اشاره ميكند كه همانا جز عظمت فكرى، و نيروى ابداع، و بنيان رفيعِ فلسفه‌ى اين حكيم بزرگ، چيز ديگرى نيست. مكتب فلسفى صدرالمتألّهين همچون شخصيت و زندگى خود او، مجموعه‌ى در هم تنيده و به وحدت رسيده‌ى چند عنصر گرانبها است. در فلسفه‌ى او از فاخرترين عناصر معرفت يعنى عقل منطقى، و شهود عرفانى، و وحى قرآنى، در كنار هم بهره گرفته شده، و در تركيب شخصيّت او تحقيق و تأمّل برهانى، و ذوق و مكاشفه‌ى عرفانى، و تعبّد و تديّن و زهد و انس با كتاب و سنّت، همه با هم دخيل گشته، و در عمر علمىِ پنجاه ساله‌ى او رحله‌هاى تحصيلى به مراكز علمى روزگار، با مهاجرت به كهك قم براى عزلت و انزوا، و با هفت نوبت پياده اِحرامىِ حج شدن، همراه گرديده است. همان‌گونه كه فلسفه‌ى صدرايى ـ كه خود او بحق آن را حكمت متعاليه ناميده ـ در هنگام پيدايش خود، نقطه‌ى اوج فلسفه‌ى اسلامى تا زمان او و ضربه‌يى قاطع بر حملات تخريبى مشكّكان و فلسفه‌ستيزان دوران‌هاى ميانه‌ى اسلامى بوده است، امروزه پس از بهره‌گيرى چهارصد ساله از تنقيح و تحقيق برجستگان علوم عقلى، و نقد و تبيين و تكميل در حوزه‌هاى فلسفه، و وَرز يافتن با دست تواناى فلاسفه‌ى نامدار حوزه‌هاى علمى بويژه در اصفهان و تهران و خراسان، نه تنها استحكام بلكه شادابى و سرزندگى مضاعفى گرفته و می‌تواند در جايگاه شايسته‌ى خود در بناى فرهنگ و تمدن، بايستد و چون خورشيدى در ذهن انسان‌ها بدرخشد و فضاى ذهنى را تابناك سازد.  مكتب فلسفى صدرالمتألّهين همچون همه‌ى فلسفه‌ها در محدوده‌ى مليت و جغرافيا نمى‌گنجد و متعلق به همه‌ى انسان‌ها و جامعه‌ها است. همواره همه‌ى بشريت به يك چهارچوب و استخوان‌بندى متقن عقلانى براى فهم و تفسير هستى نيازمندند. هيچ فرهنگ و تمدنى بدون چنين پايه‌ى مستحكم و قابل قبولى نمی‌تواند بشريت را به فلاح و استقامت و طمأنينه‌ى روحى برساند و زندگى او را از هدفى متعالى برخوردار سازد. و چنين است كه بگمان ما فلسفه‌ى اسلامى بويژه در اسلوب و محتواى حكمت صدرايى، جاى خالى خويش را در انديشه‌ى انسان اين روزگار می‌جويد و سرانجام آن را خواهد يافت و در آن پابرجا خواهد گشت.  ما ايرانيان بيش از همه به اين فلسفه الهى وامدار و بيش از همه در برابر آن مكلّفيم. دوران ما با دميدن خورشيدى چون امام خمينى كه يگانه‌ى دين و فلسفه و سياست و خود يكى از صاحبنظران برجسته در حكمت متعاليه بود، و نيز با حوزه‌ى درسى و تحقيقى پربركت حكيم علامه‌ى طباطبايى كه استاد يگانه‌ى مبانى ملاصدرا در طول سى سال در حوزه‌ى قم به شمار می‌رفت، و تلاش تلامذه و همدوره‌هاى آنان، بيشك دوره‌ى با بركتى براى فلسفه الهى است. و اكنون بر پايى اين گردهمايى بزرگ از فرزانگان ايرانى و غير ايرانى مژده‌ى آگاهی‌هاى ژرف‌تر و گسترده‌ترى در باب فلسفه ملاصدرا می‌رساند. شايد اين يكى از موجباتى شود كه مسير مستقيم و تكاملى و نامتناقض فلسفه كه از مميّزات فلسفه‌ى اسلامى بويژه پس از روشن شدن مشعل حكمت صدرايى است، در ذهن انديشوران و فيلسوفان غرب، با مسير پر تقاطع و پرتناقض و پرنشيب و فراز فلسفه‌ى غربى در همين چهارصد سال مقايسه شود و فرصت تازه‌يى براى نقد و بحث در باشگاه جهانىِ‌ معرفت و استدلال عقلانى، فراهم آيد. در پايان لازم مى‌دانم سپاس عميق و صميمانه‌ى خود را از برگزار كنندگان عزيز اين مجمع علمى و نيز از شركت‌كنندگان آن ابراز دارم و انتظار خود را براى نشر مجموعه‌ى آراء صدرالمتألّهين در كتابى جداگانه تكرار كنم. والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته . سيّد على خامنه‌‌اى‌  . پيام به كنگره‌ى بزرگداشت صدرالمتألّهين (ملاصدرا)۱۳۷۸/۰۳/۰۱

مناظره محسن غرويان و مهدي نصيري درباره فلسفه

مناظره محسن غرويان و مهدي نصيري درباره فلسفه ، عرفان ، تصوف ، مكتب تفكيك و وحدت وجود


   چهارشنبه شب مورخه 20 مهر شبكه 4 سيماي جمهوري اسلامي بخش دوم مناظره بين دو تن از شخصيتهاي علمي و ديني را پخش كرد ؛
جناب استاد محسن غرويان از مدرسان برجسته حوزوي كه ساليان دراز اشتغال به تحصيل و تدريس فلسفه و فقه و اصول داشته اند و تأليفاتي نيز دارند.
جناب آقاي مهدي نصيري كه از چهره هاي فرهنگي و متدين و  داراي تحصيلات حوزوي  در حد خارج  فقه و اصول است اما لباس روحانيت بر تن ندارد. وي از طرفداران پر و پا قرص مكتب تفكيك و منتقد جدي فلسفه و عرفان و تصوف است. وي هم اكنون مجله سمات را منتشر مي كند.

  در اين باره ملاحظاتي به نظرم رسيد كه اينجا مكتوب مي كنم تا اولا خودم اين خاطره را فراموش نكنم و ثانيا برداشت ها و داوري خودم را به دوستانم عرضه كرده باشم :

1. مجري محترم اين بار - در پي اعتراضات مكرر آقاي نصيري-  مجبور شدند عدالت را بين طرفين مناظره رعايت كنند و از جانبداري از استاد غرويان دست بردارند. بلكه در اواخر مناظره در يك مورد به طور ضمني تظاهر به دفاع از آقاي نصيري كردند تا بي طرفي خود را اثبات كرده باشند. گويا در جلسه اول مناظره اندكي بي عدالتي شده بود و به قول آقاي نصيري مناظره سه نفر با يك نفر بوده است.

2. به نظر مي رسد استاد غرويان ، آقاي نصيري را دستكم گرفته بودند و چندان خود را آماده نكرده بودند حال آنكه آقاي نصيري كاملا آماده آمده بود.

3. از بخشي از بيانات آقاي نصيري بر مي آمد كه معتقد است فلسفه و عرفان در ذات خود غيراسلامي است اما جايي كه فلاسفه ما سخنان متشرعانه مي زنند در واقع وارد عرصه كلام مي شوند. گويي ايشان و همفكران شان مخالفتي با كلام ندارند. اين وجه تمايز بين فلسفه و كلام به نظر يك نكته كليدي در تبيين ديدگاه تفكيكي ها باشد. به ياد دارم يكبار استادمان حجت الاسلام دكتر سيد محمدباقر حجتي - كه حدود ده سال در محضر استاد مطهري تتلمذ كرده بودند - فرمودند : به نظر من آنچه به نام فلسفه اسلامي داريم همه اش كلام است و فلسفه به معناي حقيقي اش نيست.

4. استاد غرويان اظهار كردند كه فلاسفه اسلامي هيچگاه مخالفتي با قرآن و اهل بيت (ع) ندارند و آنچه مي گويند برداشت آنها از قرآن و سخنان پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) است. و تعارضي با نصوص ديني ندارد ايشان مراتب خضوع و پذيرش خود نسبت به احاديث را مورد تاكيد قرار دادند. نصيري نيز اعتراف كرد كه فلاسفه و عرفاي اسلامي تعمدي بر مخالفت با قرآن و اهل بيت (ع) ندارند ولي عملا در مسيري انحرافي واقع شده اند.

5. متاسفانه آقاي غرويان به اعتقاد راسخ امام خميني(ره) و استاد مطهري(ره) به فلسفه استناد كرد. همچنين چند بار از رهبر معظم انقلاب مايه گذاشت كه در يك مناظره علمي  روا نبود و يك نوع استفاده از رانت سياسي براي جلب نظر بچه حزب اللهي ها به شمار مي رود. درباره اعتقاد امام خميني(ره) و استاد مطهري(ره) به فلسفه شكي نيست اما درباره رهبر معظم انقلاب آنچه ايشان فرموده اند تاكيد بر ضرورت تدريس فلسفه در حوزه ها ست نه تقديس آن. حال آنكه به نظر مي رسيد استاد غرويان عملا با اسم بردن از بزرگاني همچون امام و رهبري در پي بت ساختن از فلسفه و تقدس دادن به آن بود. رهبر انقلاب از تدريس فلسفه در حوزه و حفظ و تقويت روحيه عقلگرايانه در ميان طلاب براي پاسخگويي به شبهات حمايت كردند. در واقع ايشان فلسفه خواندن را براي وصول يك هدف كلامي يعني دفع شبهات مورد تاكيد قرار مي دادند. اين هدف بيش از آنكه با فلسفه ملا صدرا و مباحث الهيات قديم تأمين شود ، از طريق طرح عميق مباحث فلسفي جديد بويژه فلسفه هاي مضاف مثل فلسفه تاريخ و فلسفه سياست و فلسفه حقوق و ... كه عملا مباني علوم انساني هستند و ناظر به مشكلات و مسايل جهان امروز است فراهم مي شود.

6. آقاي غرويان در بخشي از بياناتشان براي اثبات اسلامي بودن فلسفه و حكمت متعاليه به آيه مباركه "  يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب "  [سوره بقره؛ 269] استناد كرد كه قطعا يك استناد بي جا و نارواست. زيرا واژه حكمت در ادبيات قرآن معناي خاص خود را دارد و نبايد به خاطر اشتراك لفظي بين حكمت متعاليه و واژه حكمت در قرآن به وادي تفسير به رأي دچار شويم.

7. آقاي غرويان در دفاع از فلاسفه مسلمان به حديث اقوام متعمقون استناد كرد و كار فلاسفه را مصداق اين حديث شريف دانست. حال آنكه تحقيقات نشان مي دهد اين حديث شريف در پي مدح كسي نيست بلكه در پي مذمت است. در اين باره اقاي دكتر رضا برنجكار مقاله اي تحت عنوان " حديث اقوام متعمقون ؛ مدح يا مذمت " نوشته اند كه خواندني است. خلاصه اين مقاله اينست كه تعمق در اين حديث و بسياري از احاديث ديگر معنايي منفي همچون " زياده روي و إفراط " دارد و به هيچ وجه ممدوح نيست.

8. آقاي نصيري درباره بخش پاياني دعاي عرفه كه مي فرمايد " متي غبت حتي تحتاج إلی دليل " اين نظريه را مطرح كردند كه اين بخش از ملحقات دعاي عرفه است و سخن معصوم (ع) نيست بلكه احتمالا توسط يك صوفي _ كه نامش را بردند - ساخته شده و بعدا به دعاي عرفه ملحق شده است. نكته جالب اينكه نقل كردند كه حتي علامه حسيني طهراني نيز - كه از طرفداران پر و پا قرص فلسفه و وحدت وجود بودند- بخش پاياني دعاي عرفه را از امام حسين (ع) نمي دانسته اند.

9. آقاي غرويان بارها به عبارت مشهور " اطلبوا العلم ولو بالصين " كه منسوب به پيامبر اعظم(ص) است اشاره كردند و نتيجه گرفتند كه فلسفه و عرفان نيز علومي مثل هندسه و رياضياتند كه در هر جا باشند بايد آنها را بياموزيم حال خاستگاه آنها مي خواهد چين باشد يا يونان فرقي ندارد.اما نصيري تاكيد داشت كه فلسفه و عرفان با الهيات و خداشناسي آميخته اند و تفاوت اساسي با هندسه و رياضيات دارند. خداشناسي جز از طريق قرآن و اهل بيت (ع) ممكن نيست.

   آقاي نصيري در پايان مناظره خواهش كرد اين مناظره ادامه پيدا كند و اعلام كرد كه در هر حال در اينترنت نيز بصورت مكتوب به همه پرسشها و نقدها پاسخ خواهد داد.

10. به نظر مي رسد پيروز قطعي اين مناظره آقاي نصيري باشد زيرا جريان مكتب تفكيك تاكنون به تريبون هاي رسمي دسترسي نداشت. اين بار اول بود كه اين جريان فكري مي توانست خودش را در سطح رگسترده اي مطرح كند و نشان دهد كه چندان هم بيراه نمي گويد. اما جريان طرفدار فلسفه و عرفان در طول سالهاي پس از انقلاب همواره متكلم وحده بوده است و سخنش براي نسل كنوني تازه نيست.  نصيري حتي اگر توانسته باشد ده درصد از انتقادات خود به جريان حاكم (جريان حامي فلسفه و عرفان) را در ذهن مخاطبان رسوخ دهد قطعا پيروز معركه است.

11. گويا مشكل اصلي پيروان مكتب تفكيك ، خاستگاه جغرافيايي فلسفه و عرفان نيست بلكه مباني روشي و فكري فلاسفه و عرفاست. آنان معتقدند ميراث فلسفي و عرفاني كه از يونان و هند به جهان اسلام وارد شده به عنوان چارچوبي براي فهم آيات و احاديث استفاده شده و آيات و احاديث در بسياري از موارد به نفع دستاوردهاي نامقدس بشري مصادره و تأويل شده اند حال آنكه همواره سخنان غيرمعصوم بايد با سخنان معصومين (ع) سنجيده شود.

ادعاي تفكيكي ها اينست كه فلاسفه و عرفا نخست مباني خاص معرفتي خود را با شيوه غيرديني اتخاذ مي كنند و سپس به سراغ آيات و احاديث مي روند و براي ديدگاههاي مورد قبول خود حديث و آيه پيدا مي كنند و اگر احاديث و آيات ديگري بر خلاف نظرشان باشد به تاويل آنها دست مي زنند. حال آنكه شيوه صحيح اينست كه نخست بر مبناي آيات و احاديث به يك چارچوب فكري صحيح برسيم سپس سخنان ديگران را با اين چارچوب بسنجيم. در واقع مكتب تفكيك واكنشي به فلسفه زدگي و عرفان زدگي شديدي است كه پس از انقلاب شكوهمند اسلامي در ميان طلاب حوزوي و قشر متدين فرهيخته شيوع پيدا كرد. البته عرفان زدگي در جامعه ايراني سابقه چند صد ساله دارد و با ادبيات فارسي نيز عجين شده است. در هر حال هر إفراطي با واكنش مواجه مي شود.

به نظر مي رسد جرياني كه ايمان راسخ به فلسفه و عرفان دارد بايد مواضع شفافي در قبال شطحيات برخي از بزرگان خود بگيرد و در عين تاكيد بر ضرورت فلسفه خواني در حوزه بايد از تقديس ميراث فلسفي و عرفاني پرهيز شود و نقد آن در دستور كار قرار گيرد.

نكته پاياني :

جهت اطلاع دوستان عرض مي كنم در كتاب " زمزم عرفان " نوشته آقاي ري شهري كه در حقيقت يادداشتهاي ايشان از بيانات مرحوم آيت الله بهجت (ره) است مي توانيد ديدگاه جالب آيت الله بهجت درباره وحدت وجود و عرفا و ميرزا مهدي اصفهاني را ملاحظه كنيد. به صفحه 129 تا 134 كتاب " زمزم عرفان " مراجعه فرماييد. فقط اشاره مي كنم كه آية الله بهجت قايل به "وحدت وجود حكميه" بودند و وحدت وجود حقيقيه را بر خلاف آيات و احاديث و غيرقابل پذيرش مي دانند. آنگاه مي افزايند كه اين مطلب را از هيچيك از بزرگان نشنيده اند يعني از ديدگاههاي ابتكاري خودشان است.

وحدت وجود

با سلام سوال ذيل به پايگاه اطلاع رساني رهبر معظم انقلاب ارسال و اين پايگاه سايت شما را براي پاسخگويي اعلام نموده اند . لذا سوال اينجانب به شرح ذيل مي باشد :
مدتي است درجلسات شخصي به نام داود صمدي آملي مطالبي كه در ذيل مي آيد مطرح شده كه با مخالفت هاي زيادي همراه بوده است لطفا بيان فرماييد كه شركت در اين جلسات جايز است يا خير؟ لازم به ذكر است تشخيص حق و باطل بودن براي ما مشتبه شده است ، دستورات شما بسيار راهگشا خواهد بود.


1) وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حيوانات و انسانهاست يعني ما دو وجود نداريم بلكه هر چه هست يك وجود است كه در قوالب و اندازه هاي گوناگون ظهور كرده است نه اينكه وجود زمين غير از وجود آسمان و وجود آسمان غير از وجود حق متعال بوده است.
2) از آنجا كه حقايق هستي به متنهاست پس فهم حقايق اشياء نيز بي منتها بوده و همچنان ادامه دارد. يا نبايد الف را به زبان آورد همچون سوفسطي ها كه اصلا قائل به موجود بودن خود نيستند و يا اينكه به محض اقرار نمودن بدان بايد آن را ادامه داد و چه راحت است كه از همان ابتدا سوفسطي بشويم و بگوييم اصلا الفي نداريم و چه عجيب است كه بالاخره همه ما در اين مسير بايد سوفسطي شويم و بگوييم نه ما هستيم و نه ديگران هستند.فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است و خدا است دارد خدايي مي كند.از آن به بعد ديگر انسان هيچ نگراني ندارد و راحت مي شود.
3) نه تنها نمي خواهيم از معلول به علت برسيم بلكه قصد نداريم از علت به معلول هم راه يابيم به دليل اينكه ما اصلا معتقد به علت و معلول جدا نيستيم
4) مراد ما از وحدت وجود عينيت وجود زمين و وجود آسمان با وجود حق متعال است
5) فيلسوف و عارف هر دو قائل به وحدت وجود هستند... تمام انبياء و ائمه و همه حجج و رسولان الهي فيلسوفند و اينان فلاسفه اصلي اند
6) انسان قابليت رسيدن تا مقام ذات را دارد و چون مي بيند كه نمي تواند آن ذات را پايين بياورد و ذات را خودش كند لذا خودش بالا مي رود و او مي شود
7) جنات درجات دارد تا آنجا كه مي فرمايد و ادخلني جنتي كه اين جنت، جنت ذات است
مدارك مطالب فوق به ترتيب:شماره 1 الي 6 شرح نهايه الحكمه،داود صمدي آملي، صفحات 124-15-110-111-115-47-86 و شماره 7 آداب سالك الي الله ، داود صمدي آملي ، صفحه 79


پاسخ: 
با سلام و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز پاسخ در چند محور بيان مي‌شود: مسايل عرفاني و حضور در مجالس عارفان و سخنان عارفانه، از دير باز مسئله چالش برانگيز بوده، برخي با آن موافق و خود سالک اين راه بوده‌اند . عده‌اي با آن مخالف و دشمن با آن بوده، درباره خاستگاه مسايل عرفاني و فرايند مباحث عرفاني و مخالفان و موافقان و انگيزه موافقت و مخالفت با عرفان جاي سخن بسيار است . حکيم نکته آموز معاصر علامه طباطبايي در اين باره مطالبي حکيمانه و سودمندي بيان فرمود که تفصيل گفته هاي او را بايد در جاي خود ملاحظه نمود، ولي به اختصار بدين کلام او بايد اشاره گردد: در ميان صحابه پيامبر تنها علي (ع) است که بيان بليغ او از حقايق عرفاني و مراحل حيات معنوي به ذخاير بيکراني مشتمل است، در ميان ياران او کساني مانند سلمان فارسي و اويس قرني و کميل بن زياد، و رشيد هجري، ميثم تمار پيدا مي‌شود که عامه عرفا که در اسلام به وجود آمده‌اند ، ايشان را پس از علي (ع) در راس سلسله هاي خود قرار داده‌اند، (1) همواره با مسايل عرفاني عده مخالف بوده‌اند، ولي در اين ميان کم نيست از بزرگان علماي شيعه که خود سالک اين مسير و موافق کامل با آن هستند که از آن ميان فقيه بزرگ و عارف و حکيم سترگ معاصر امام خميني است. ايشان در اين باب بسيار سخن گفته ،از جمله مي‌گويد: سعي کن اگر اهلش نيستي، و نشدي، انکار مقامات عارفين و صالحين را نکني و معاندت با آنان را از وظايف ديني نشمري، بسياري از آنچه آنان گفته‌اند در قرآن کريم به طور رمز و سربسته، و در ادعيه و مناجات اهل عصمت بازتر آمده است. مي‌خواهم اصل معني و معنويت را انکار نکني، همان معنويتي که کتاب و سنت نيز از آن ياد کرده‌اند و مخالفان آن يا آن ها را ناديده گرفته و يا به توجيه عاميانه پرداخته‌اند، آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند، هر چه را نداشتند، حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهي و خودبيني شان خدشه وارد نشود. (2) بنابراين گر چه گفتار و کردار نادرست داعيه داراي قلندري و جريان‌هاي صوفيانه چهره عرفان اسلامي را لکه دار کرده و بهانه به دست عرفان ستيزهاي ناآگاه داده ، ولي حقيقت آن است که عرفان ناب از پر فروغ‌ترين چهره‌هاي درخشان علوم اسلامي است که خاستگاه آن آموزه‌هاي وحياني است. آنچه در درس هاي آقاي صمدي آملي تا کنون مطرح شده و در پرسش به برخي از آن ها اشاره شده، ربطي به جريان هاي صوفيانه ندارد. آنچه ما گفتيم ، همان است که از آن به عرفان اصيل اسلامي ياد مي شود و بزرگان چون امام خميني، استاد حسن زاده آملي، استاد جواد آملي، و امثال آنان باور دارند و در آن مسير حرکت کرده اند، اما در خصوص مطالبي که در چند شماره بيان گرديده بايد توضيحاتي اشاره گردد: 1- مراد از وجود حق تعالي در کلام ايشان، ذات باري تعالي نيست. چون عارفان عموما ذات باري تعالي را غير قابل درک و معرفت و هر گونه اظهارنظر درباره‌آن را ناممکن مي دانند. از اين رو تصريح نموده‌اند: «و اما الذات الالهيه، فحار فيها جميع الانبياء و الاولياء؛ (3) اما ذات باري تعالي پس درباره او همه انبيا و اوليا حيرت زده اند و چيزي نمي‌توانند اظهار کنند». حافظ شيرازي نيز گفته است: عنقا شکار کسي نشود، دام باز چين کانجا هميشه باد به دست است دام را مراد از عنقا در اصطلاح عرفا مقام ذات باري تعالي است، اين گفته‌ها همه در واقع بازتاب کلام امير بيان است که فرمود: «لا يدرکه بعد الهميم ولا يناله غوص الفطن؛ (4) قله ذات باري تعالي بلندتر از آن است که عارفان بلند همت بر ساحت آن پرواز کند، و يا انديشوران ژرف انديش ژرفاي آن را بتوانند درک کنند». بنابراين مراد آن عبارت وجود باري تعالي در مقام فعل است که از آن به فيض منبسط، صادر اول، قلم اعلي و مانند آن ياد مي‌شود . اين وجود موضوع بحث عارفان است . بحث وحدت وجود در اين مقام مطرح مي شود که جهان و نظام هستي را يک حقيقت واحده مي‌دانند و همه موجودات را جلوه و ظهور آن حقيقت واحده مي‌دانند، و اين همان چيزي است که حافظ گفته است: اين همه عکس مي و رنگ و نگاري که نمود يک فروع رخ ساقي‌ست که در جام افتاد همه اين مطالب در واقع تفسير و تبيين اين جمله نوراني امير مومنان (ع) است که فرمود: «الحمدلله المتجلي لخلقه بخلقه؛ (5) سپاس خدا را که با آفرينش خود بر آفريدگان تجلي کرد». (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل) 2- مطلب روشن است و نيازي به توضيح خاصي ندارد، چون حقايق هستي از آن نظر که آيت و ظهور و جلوه‌اي از فيض الهي‌اند ، نامتناهي خواهد بود و درک آنان نيز نامتناهي است، يعني هر اندازه که انسان بکوشد بهتر و بهتر حقايق را بشناسد ، راه دارد و به جايي متوقف نمي‌شود که بگويد ديگر تا آخر رسيدم و جاي براي معرفت و شناخت باقي نماند. چه اين که جهان و جهانيان، آيت اسماء الهي و ظهور فيض خداوندند.هر چه است خداست . ظهورات و تجليات او و چيزي غير از فعل و ظهور فيض خدا در عالم وجود ندارد. هر چه هست، او و فيض اوست. همين طور اين که گفته شده اول و آخر خداست، اين سخن در واقع بازتاب اين آيه نوراني است که فرمود: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (6) اول و اخر هستي و پيدا و پنهان وجود اوست. طبق اين آيه مبارکه هر چه هست، خداست و آيت و ظهورات فيض او. 3- مراد ايشان نفي عليت نيست. بلکه چنان که در عبارت ايشان تصريح گرديده، عليت جدا از هم در نظر گاه دقيق نادرست است. چون بر اساس حکمت صدرائي معلول در واقع ظهور و جلوه علت خود است و نه جدا و مستقل از آن، هر چه معلول دارد ،از علت اوست. 4- مراد از عينيت موجودات با وجود حق تعالي در مقام ذات او نيست. بلکه مراد عينيت در مقام فعل اوست ،يعني موجودات همه فعل و آيت الهي هستند، چيزي غير از آن نيستند. پس عين وجود فعل و به تعبير ديگر عين ظهور فعلي و فيض حق‌اند، مراد ايشان نيز همين مطلب است و گرنه هيچ عاقلي زمين را عين خدا نمي‌داند ، چه اين که هيچ عاقلي زمين را موجود مستقل از فعل الهي نخواهد دانست. 5- فيلسوف حکمت متعاليه همانند عارفان قايل به وحدت وجود است .صدر المتالهين در اين باره در کتاب گرانسنگ اسفار اربعه به تفصيل سخن گفته است. (7) اما اين که از انبيا و اوليا به فيلسوف ياد شده جاي تامل دارد. مگر اين مراد ايشان از فلسفه حکمت الهي باشد و آن حضرات حکيم به حکمت الهي وحياني تلقي شوند که در اين صورت محذوري نخواهد داشت. 6- انسان نه تنها قابل رسيدن به مقام ذات را ندارد. بلکه توان شناخت و معرفت ذات الهي را ندارد، ظاهرا مراد ايشان از ذات فناي ذاتي است از طريق فناي در فعل ، يعني انسان سالک بر اثر سلوک معنوي به مقامي مي‌رسد که افعالش در فعل الله، صفاتش در صفات الله، ذاتش در ذات الهي فاني مي‌شود . هر چه مي‌بيند، ذات، صفات، افعال الهي است و ديگر هيچ که در اين صورت محذوري به وجود نمي‌آيد. مراد از آنچه در پرسش هفتم آمده ، همين نکته است، يعني انسان در قيامت داراي مقامي بشود که از بهشت بگذرد و محو تماشاي جلال و جمال الهي باشد. در هر صورت در اين گونه مسايل خوب است انسان به اين نصيحت حافظ گوشي دهد که مي‌گويد: چو بشنوي سخن دل مگو که خطاست سخن شناس نه اي جان من خطا اينجاست از وحدت وجود به طور کلي سه تفسير ارائه شده: 1- وحدت وجود بدين معنا که غير از وجود حق تعالي در نشئه هستي مصداقي براي مفهوم وجود نباشد . موجودات عالم هستي غير از واجب تعالي، همه خيال و توهم بوده، هرگز بهره‌اي از واقعيت وجود نداشته و پندار محض باشند. عارف نسفي درباره اين ديد گاه مي‌گويد: بدان که اهل وحدت دو طايفه‌اند: يک طايفه مي‌گويد که وجود يکي بيش نيست و آن وجود خداست و به غير از وجود خداي تعالي وجودي ديگر نيست و امکان ندارد که باشد. (8) وحدت وجود بدين معنا که گفته مي‌شود ، بعضي از اهل تصوف بدان معتقدند. هيچ گونه ارزش عملي نداشته و نوعي سفسطه است. 2- تفسير ديگر از وحدت وجود، تفسيري است که در کلمات بزرگاني چون سعدي، غزالي و امثال آن ها آمده(9) که تفسير آنان به وحدت شهود برمي‌گردد و نه وحدت وجود، اين گونه تفسير از وحدت وجود، از نظر بحث توحيدي مشکلي ندارد و محذور ندارد، اما وحدت وجود به مفهوم عرفاني نيست بلکه وحدت مشهود است، زيرا گاهي ممکن است سالک بر اثر دهشت جلوه حق و يا عوامل ديگر، غير از يک واجب الوجود، چيزي را نبيند . هر چه در عالم هستي مي‌بيند ، همه را ظهور همان وجود واحد بيابد. هرگز به خصوصيت آينه بودن اشيا نسبت به وجود حق نديده، نه آن وجودي ديگر نبوده است، چون نديدن دليل بر نبودن نيست، پس اين معنا براي وجود وجود (وحدت شهود) نمي‌تواند نمايانگر اوج مسئله وحدت وجود عرفاني باشد. (10) 3- تفسير ديگر وحدت وجود، همان است که محي الدين عربي پرچم دار آن بوده و در ره‌آورد شهودي او عنوان شده است و بزرگاني چون امام خميني بدان باور دارند. (11) عالم هستي از جزئي و کلي آيت و آينه وجود حق تعالي هستند . شاني جز آيت و آينه بودن ندارند . آنچه از او به ما سوي الله و عالم ياد مي‌شود نسبت به وجود حق سبحانه مانند سايه است نسبت به صاحب سايه، همچنان که سايه غير از وجود صاحب سايه، وجودي ندارد، عالم نيز وجودي غير از وجود حق تعالي ندارد . پس در اين نگاه عالم هستي سايه و ظل اسم جامع الله است . هر موجودي مظهري از مظاهر وجود اسماء الهي‌اند. (12) وحدت وجود بدين معنا محذوري ندارد . در آموزه هاي وحياني اشاراتي در اين باب آمده است. 
پي نوشت ها: 1. شيعه در اسلام، ص63-67، نشر دارالكتب اسلاميه، تهران1384ش. 2. صحيفه امام، ج18، ص453-454، نشر موسسه آثار امام، 1370ش. 3. شرح فصوص الحكم قيصري، ، ص169، انتشارات بيدار، قم، چاپ سنگي. 4. نهج البلاغه، خطبه1. 5. همان،خطبه 108. 6. حديد(57) آيه 3. 7. اسفار،ج1، فصل 7، ص71، ج2، فصل 25، ص291 و 294. 8. کتاب الانسان الکامل، ص 106، نشر کتابخانه طهوري، تهران، 1377 ش . 9. بوستان باب 3 ص 90، نشر کميسيون ملي يونسکو در ايران، 1364 ش؛ احياء العلوم، انتشارات دار الکتب العلميه، 1406 ق. 10. شهيد مطهري، عرفان حافظ، ص 109، نشر صدرا، 1368 ش . 11. تعليقات علي شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 149، نشر پاسدار اسلام، قم 1378 ش . 12. خوارزمي شرح فصوص الحکم، ص 480 نشر دفتر تبليغات اسلامي، قم 1377 ش .
منبع http://www.pasokhgoo.ir/node/19985 



بسم الله الرحمن الرحیم
در این مقاله قصد دارم تا اتفاق نظر دو عالم بزرگ جهان تشیع اعنی حضرت نجم الدین حسن زاده آملی روحی فداه و جناب آیت الله العظمی مکارم شیرازی حفظه الله تعالی را در مورد مبحث وحدت وجود متذکر شوم.تمام مطالب این مقاله مستند میباشد.
تمام عباراتی که از کتاب لقا الله اثر حضرت علامه حسن زاده نقل نمودم به عینه در جلد اول کتاب شرح دروس معرفت نفس اثر حضرت استاد صمدی آملی نیز ذکر گردیده و مورد تایید و تاکید ایشان در ان کتب و آثار متععد دیگرشان واقع شده است.

متن استفتاء

حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به سوالی اینطور فرمودند:
وحدت وجود یعنى چه و معتقد به آن چه حکمى دارد؟ 
وحدت وجود معانى متعددى دارد، آنچه به طور قطع باطل و به عقیده همه فقها موجب خروج از اسلام است این است که کسى معتقد باشد خداوند عین موجودات این جهان است و خالق و مخلوق و عابد و معبودى وجود ندارد همان طور که بهشت و دوزخ نیز عین وجود اوست و لازمه آن انکار بسیارى از مسلّمات دین است، هرگاه کسى ملتزم به لوازم آن بشود خارج از اسلام است و غالب فقهاى معاصرـ اعمّ از احیا و اموات (رضوان اللّه تعالى علیهم) این موضوع را پذیرفته و در حواشى عروه به آن اشاره کرده اند. 

برای عبارات ایشان مویداتی را از آثار حضرت علامه حسن زاده آملی ذکر مینمایم.

تطبیق

در متن استفتاء فوق آمده:( وحدت وجود معانى متعددى دارد)

علامه حسن زاده آملی در رساله لقا الله میفرمایند:(بدان که وحدت وجود را انحائی است ). در ادامه ایشان چهار وجه برای وحدت وجود ذکر میکنند.(صفحه 24 از ترجمه بخش توحید از رساله لقا الله)(صفحه 154 شرح دروس معرفت نفس استاد صمدی آملی)

در متن استفتاء آمده (آنچه به طور قطع باطل و به عقیده همه فقها موجب خروج از اسلام است این است که کسى معتقد باشد خداوند عین موجودات این جهان است و خالق و مخلوق و عابد و معبودى وجود ندارد همان طور که بهشت و دوزخ نیز عین وجود اوست و لازمه آن انکار بسیارى از مسلّمات دین است،)

علامه حسن زاده آملی در رساله لقا الله میفرمایند:(همانا نفی وجود حقیقی از اشیاء نه به این معناست که هر چیزی خداست ، و نه به این معناست که قول به اتحاد باشد) (صفحه 22 از ترجمه بخش توحید از رساله لقا الله)(صفحه 157 شرح دروس معرفت نفس استاد صمدی آملی)

علامه حسن زاده آملی در رساله لقا الله میفرمایند:(گاهی گمان میشود که همانا وجود یک شخص منحصر به فرد است که او واجب بالذات است و برای مفهوم وجود ،مصداق دیگری نیست ،طبق این نحوه برداشت همه موجودات مثل آسمان و زمین و نبات و حیوان و نفس و عقل ... غیر از آن یک فرد عددی نیستند،... این نحوه توهم در مسئله ی وحدت وجود مخالف است با بسیاری از قوائد عقلیه حکمیه ای که از جنبه ی مبانی رصین و محکم و استوار است ... در واقع موجب میشود نفی علیت حق تعالی و معلولیت ممکنات را، و اینکه ممکنات به طور کلی احتیاجی به علت ندارند، بلکه موجب نفی ممکنات از اساس می شود ، که مجموعا مفاسد این قول به وحدت عددی وجود از جنبه عقلی و شرعی زیاد است)(صفحه 24 از ترجمه بخش توحید از رساله لقا الله)(صفحه 154 شرح دروس معرفت نفس استاد صمدی آملی)

متن استفتاء

حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به سوال دیگری میفرمیند:
(البته اگر بخواهیم حق مطلب را درباره وحدت وجود ادا کنیم باید مقاله ای طولانی و حتی یک کتاب بنویسیم که استفتائات جای آن نیست و اگر کسانی اعتقاد به وجود خداوند و جهان ماده هر دو دارند و ماده را مظاهر وجود حق می دانندآنها قایل به وحدت وجود به معنی باطل نیستند.)

برای عبارات ایشان مویداتی را از آثار حضرت علامه حسن زاده آملی ذکر مینمایم.


تطبیق

علامه حسن زاده آملی در رساله لقا الله در مورد وجه چهارم وحدت وجود که مورد تایید ایشان واقع گردیده است میفرمایند:(شکی نیست به وجود کثرت و تعدد و اختلاف انواع و اصناف و افراد، ولی خداوند جل جلاله در ایجاد ممکنات مختلفه و تکوین و تحقق آنها ، همانا به حیات و قدرت ، و علم و اراده تجلی کرده و ظاهر شده است)(صفحه 40 از ترجمه بخش توحید از رساله لقا الله)(صفحه 179 شرح دروس معرفت نفس استاد صمدی آملی)


متن استفتاء

حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به سوال دیگری میفرمیند:
لطفاً توضیح روشنى در مورد وحدت وجود بیان فرمایید؟ 

توضیح این که وحدت وجود گاه به معناى وحدت مفهوم وجود است که اشکالى ندارد و گاه به معناى وحدت حقیقت است مانند حقیقت نور آفتاب و نور چراغ که هر دو یک حقیقت است ولى مصداق متعدد است آن هم اشکالى ندارد و گاه به معناى وحدت مصداق وجود است به این معنا که در عالم هستى وجودى جز خدا نیست و همه چیز عین ذات اوست این سخن مستلزم کفر است و هیچ یک از فقها آن را قبول نکرده اند

برای عبارات ایشان مویداتی را از آثار حضرت علامه حسن زاده آملی ذکر مینمایم.

تطبیق

علامه حسن زاده آملی در رساله لقا الله نیز در مورد وحدت مفهوم وجود و همچنین وحدت حقیقت وجود ،پس از تبین این نظریات به صورت جدا گانه میفرمایند( و این رای پهلوی های باستان(اشتراک معنوی مفهوم وجود) با هیچ امری از امور عقلیه و نیز با مبانی شرعیه تنافی ندارد ...)(صفحه 30 از ترجمه بخش توحید رساله لقا الله)(صفحه 166 شرح دروس معرفت نفس استاد صمدی آملی)

علامه حسن زاده آملی در قسمت دیگر رساله لقا الله در مورد وحدت حقیقت وجود میفرمایند(... به تحقیق اختیار کرد صدر المتالهین مولی صدرا ،همین وجه معنای وحدت را ، و بر قسم اول طعنه زد و آن قسم را در مبحث علت و معلول اسفار ابطال کرد ،همانگونه که درایت به خرج دادی ،و این نحوه وحدت (وحدت عین کثرت و کثرت عین وحدت) وجه وجیه و شریف دقیقی است که برهان موافق اوست و ذوق عرفان و یافتن هم با آن موافق است و با هیچ امری منافات ندارد.(صفحه 38 از ترجمه بخش توحید رساله لقا الله)(صفحه 167 تا صفحه 174شرح دروس معرفت نفس استاد صمدی آملی.)

متن استفتاء


از محضر ایت الله مکارم شیرازی در استفتاء زیر سوالی پرسیده شد که ایشان پاسخ زیبایی دادند

سوال: بسیارى از بزرگان به وحدت وجود معتقد هستند، آیا طبق این مسأله احتیاطاً باید از این بزرگواران نیز اجتناب شود؟

جواب: هیچ یک از این بزرگواران (رضوان اللّه تعالى علیهم) قائل به وحدت وجود به معناى سوّم که در سؤال بالا آمد نبوده اند و هرکس چنین نسبتى به آن بزرگواران بدهد جسارت کرده است

تطبیق


برای عبارات ایشان مویداتی را از آثار حضرت علامه حسن زاده آملی ذکر مینمایم.

علامه حسن زاده آملی در رساله لقا الله میفرمایند(... مجموعا مفاسد این قول به وحدت عددی وجود از جنبه عقلی و شرعی خیلی زیاد است ، و احدی از حکمای متاله و عرفای شامخین بدان تفوه نکرده است.و نسبت دادن این این نحوه وحدت وجود به آنان دروغی بزرگ محسوب میشود)
(صفحه 25 از ترجمه بخش توحید از رساله لقا الله)(صفحه 158شرح دروس معرفت نفس استاد صمدی آملی.)

بررسي وحي و خاتميت از  ديدگاه شريعتي

بررسي وحي و خاتميت از  ديدگاه شريعتي در ترازوي قرآن

ابوذر نوروزي- دانشجوی دکتری کلام دانشگاه تهران

 

چكيده

     با توجه به جايگاه وحي در اسلام، قرآن در میان متون مقدس به تفصیل از پدیده ي وحي وگونه های متفاوت آن سخن رانده است. نوشتار  پيش رو به روش تحليل مفهومي و گزاره اي دیدگاه علي شريعتي را درباره ي وحي وخاتميت با تاکید بر وحی قرآنی بیان و بررسی مي کند و درصدد است به دو مسأله پاسخ دهد:1- ديدگاه شريعتي درمورد وحي وخاتميت چيست؟ 2- آیا نظر ایشان درباره وحي وخاتميت با دیدگاه قرآن هم خواني دارد؟

در باور شريعتي وحي داراي مفهومي عام و به معناي غريزه است و با همين مبنا نيز به تبيين خاتمييت مي پردازد. وي  در روش فهم قرآن مسأله ي فهم هاي متعدد از دين را مطرح كرده است. در هر دو موردِ وحي وخاتميت ديدگاه ايشان با قرآن تعارض دارد. غريزه خواندن وحي خلط معناي لغوي واصطلاحي وحي است و لازمه آن كثرت گرايي ديني به تعداد افراد بشر است. و از پيامد هاي مسأله ي فهم هاي متعدد از دين نيز كثرت گرايي ديني است.

 

کلید واژگان:علي شريعتي؛ وحی؛ خاتميت؛ قرآن؛اقبال لاهوري

 

مقدمه

پدیده ی وحی در ادیان ابراهیمی و به ویژه اسلام مفهومی بنیادین و از جایگاه ویژه ای برخوردار است. از همين رو قرآن به تفصيل به تشريح انواع آن پرداخته است. علي شريعتي(1356-1312 هـ . ش) از چهره هاي روشنفكري معاصراست كه با روي كرد اقبال لاهوري به موضوع وحي ورود پيدا كرده و با رهيافتي ايدئولووژيكي مسأله خاتميت را بيان نموده است. از معاني وحي كدام معنا مد نظر شريعتي است؟ آيا اين معنا را به سايرمعاني تعميم مي دهد؟ وي چه تبييني از  ماهيت وحي ارائه مي دهد؟ شريعتي در بيان راز خاتميت داراي چه روي كردي است ؟آيا رهيافت وي در مورد ماهيت وحي با ديدگاه قرآن هم پوشي دارد؟

اين نوشتار به منظور پاسخ به پرسمان هاي ياد شده ابتدا ديدگاه قرآن كريم را در مورد خاتميت مي كاود و در ادامه با نقل باور شريعتي در اين خصوص، ديدگاه وي را نقد و بررسي مي كند.

 

وحي در قرآن

براي تشريح ديدگاه قرآن در اين باره ابتدا معناي واژه وحي را مورد کندوکاو قرار مي دهيم سپس انواع آن را در قرآن جستجو و در ادامه نظريه ي وحي را از نگاه قرآن بيان مي کنيم.

واژه شناسي وحي در لغت

براي واژه ي «وحي» اهل لغت معاني گوناگوني بيان کرده‌اند. ابتدا برخي از اين معاني را از کتب لغت، تفسير و علوم قرآن ذکر نموده سپس سعي ‌مي‌کنيم معنايي مشترک و جامع از ميان آن ها به دست آوريم.

الف) اعلام و القاء کلام پنهان

«قاموس المحيط»آورده است: «الوحي: الکلام الخفي.»(فيروزآبادي، ج399:4)«رشيد رضا» گفته است: «الوحي في اللغه: اعلام في خفاء. »(رشيد رضا،1289ق، ج 1: 220) و «سيد محمّد باقر حکيم» بر آن است که:«الوحي لغه: هو اعلام في خفاء اي طريقه خفيه في الاعلام.»(حکيم، 403ق: 32)

ب) اشاره کردن

در «صحاح جوهري» اين گونه آمده است: «الوحي ايضاً، الاشاره، اوحي الله الي انبيائه و اوحي، اي اشار.»(جوهري، 1368،ج6: 2519)«معجم مقايسين اللغه» ‌مي‌گويد: « فالوحي: الاشاره.»(احمدبن فارس،1366،ج93:6)و «علامه طباطبائي» در آيه 51 سوره شوري نيز وحي را اشاره سريع معنا کرده است.(طباطبائي،70 13،ج72:18)

ج)نوشتن

از معاني ديگر وحي نوشتن است؛ «ازهري» گفته است:«وحيت الکتاب احيه وحيا اي کتبتهُ فهو موحي(ازهري، 1964م، ج296:5)«ابن منظور» ‌مي‌نويسد:«الوحي: الکتابه .»(ابن منظور، ج 379:15،معلوف،891:1371)

د) فرستادن

از معاني ديگر وحي فرستادن پيام(با واسطه يا بدون واسطه) است.(ابن منظور، ج 379:15، جوهري،1368، ج6: 2519، معلوف،881:1371)

هـ) الهام

يکي از معاني وحي، الهام است که اين الهام ممکن است به انسان، حيوان يا جماد باشد.  «جوهري» ‌مي‌نويسد:«الوحي الالهام.»(جوهري، 1368، ج6، 2519، ابن منظور، ج15: 379، فيروزآبادي، ج4 : 399)

ي) امرکردن

از معاني مصدري وحي، امرکردن است که بعضي از اهل لغت اين معنا را نيز ذکر کرده‌اند: « ويکون للامر»(ابن منظور، ج15: 379،  ازهري، 1964،ج296:5)

معاني فوق هر کدام معنايي مستقل براي واژه ي وحي نيست بلکه به کار بردن اين واژه در اين معاني از جهت استعمال در خصوصيات يا معاني مناسب با معناي اصلي و جامع است و معناي کلي و اصلي وحي«القاء وتفهيم پنهاني وسريع»است که وجه مشترک بين معاني شش گانه ي بالا است.

واژه شناسي وحي در قرآن

بهترين روش دريافت معناي واژه ي «وحي» آيات قرآن است. بر اساس آياتي که واژه وحي در آن ها به کار رفته است، وحي در يک تقسيم بندي کلي دو نوع است: الف)وحي تکويني ب)وحي تشريعي.

1. وحي تکويني و انواع آن

وحي تکويني گونه اي از وحي است که شامل تما‌مي‌موجودات اعم از جمادات، حيوانات و انسان ها ‌مي‌شود و پيام الهي از آن طريق به اين موجودات القاء ‌مي‌گردد. وحي تکويني چهار قسم است: غريزي، تقديري، الها‌مي‌ و امدادي.

1. 1. وحي تکويني غريزي

وحي تکويني غريزي: گونه اي الهام غريزي است که موجود به فهم خاصي هدايت ‌مي‌شود. اين وحي شامل موجودي ‌مي‌شود که از حداقل مرحله ي پايين شعور برخورداراست. مانند وحي به زنبور عسل :

«وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ.»(نحل /68)

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [=الهام غريزى] كرد. كه از پاره‏اى كوه ها و از برخى درختان و از آن چه داربست [و چفته‏سازى] مى‏كنند خانه‏هايى براى خود درست كن.  

1. 2. وحي تکويني تقديري

وحي تکويني تقديري القاء و تفهيم نهاني در سرشت موجودات عالم در زمان خلقت است که بيشتر جمادات يا موجودات را از آن جهت که جمادند، در بر ‌مي‌گيرد. مانند:

«فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.»(فصلت/۱۲)

پس آن ها را [به صورت] هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت. و در هر آسمانى كار [مربوط به] آن را وحى فرمود. و آسمان [اين] دنيا را به چراغ ها آذين كرديم و [آن را نيك] نگاه داشتيم اين است ‌اندازه‏گيرى آن نيرومند دانا.

1. 3. وحي الها‌مي‌

وحي الها‌مي‌القاء نهاني از طرف غيب، خداوند يا شيطان بر قلب انسان است که نوع اوّل را رحماني و نوع دوّم را شيطاني گويند. وحي رحماني مانند:

«فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ.»(يوسف/۱۵)

پس وقتى او[يوسف] را بردند و هم داستان شدند. تا او را در نهان خانه چاه بگذارند. [چنين كردند] و به او وحى كرديم: كه قطعا آنان را از اين كارشان در حالى كه نمى‏دانند با خبر خواهى كرد.

1. 4. وحي امدادي

وحي امدادي گونه اي امداد الهي است که خداوند به وسيله القاء و تفهيم انسان را به کارهاي نيک رهنمون ‌مي‌کند. اين نوع وحي را «وحي تسديدي» يا «وحي تأييدي» نيز ناميده‌اند.(طباطبائي، 70 13، ج 12: 305)

مانند وحي در آيه:

 «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاِة وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ .»(انبياء/73)

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى‏كردند و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ي ما بودند.

بر اساس اين آيه پيامبران توسط خداوند به انجام کارهاي خير ترغيب ‌مي‌شوند و منظور از وحي اين جا وحي تشريعي نيست زيرا فقط مخصوص خود پيامبران است. و علاوه بر اين سياق بالا دلالت بر آن دارد که پيامبران قبلاً اين کار(خير) را انجام ‌مي‌دادند.(باقري اصل، 1384: 15)

2. وحي تشريعي و انواع آن

وحي تشريعي نوعي وحي مخصوص پيامبران است که به منظور انتقال شريعت الهي به بشر صورت ‌مي‌گيرد.

وحي تشريعي بر دو نوع است: 1. وحي مستقيم 2. وحي غير مستقيم.

غير از موارد وحي تکويني که با وجود قرينه و شاهد به انواع آن پي ‌مي‌بريم، مقصود از وحي همان وحي تشريعي است که تفهيم سريع و پنهاني خداوند بر پيامبر است. اين نوع وحي متداول‌ترين وحي در قرآن است و به اين دليل که پيامبر از طرف حق تعالي شريعت را دريافت و مأمور ابلاغ آن ‌مي‌شود وحي تشريعي ناميده ‌مي‌شود. وحي تشريعي يا مستقيم است و يا با واسطه.

1. وحي مستقيم

وحي مستقيم وحي است که خداوند پيام خود را به صورت سريع، نهاني و بدون هيچ واسطه اي به پيامبر مي‌رساند.آيه زير دلالت بر اين نوع وحي دارد:

«وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا... .»(۵۱/شوري)

هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى... .

 «علامه طباطبائي» اين نوع وحي را بالاترين درجه ي وحي ‌مي‌داند که بين خداوند و پيامبرهيچ واسطه اي نيست.(طباطبائي، ج2: 331)

2. وحي غير مستقيم

وحي مستقيم وحي است که خداوند پيام خود را با واسطه مي‌رساند و واسطه ممکن است يا حجاب يا رسول وحي باشد.

 

 

2. 1. وحي با واسطه­ي حجاب

در اين نوع وحي خداوند کلام خود را به وسيله يک حجاب يا پرده اي به پيامبر به صورت پنهاني و سريع تفهيم ‌مي‌کند. قسمت دوّم آيه ي ياد شده مؤيد اين نوع وحي است:

«...أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ... .»

هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى....  

مانند وحي درآيه زير:

«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِن شَاطِئِ الْوَادِي الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَِةأَن يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ.»(قصص/۳۰)

پس چون به آن [آتش] رسيد. از جانب راست وادى در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد: كه اى موسى منم من خداوند، پروردگار جهانيان.

2. 2. وحي با واسطه­ي رسول

وحي با واسطه ي رسول نمونه اي از ارسال و تفهيم سريع پنهاني وحي به وسيله رسول به مخاطب است. بدون اين که واسطه و فرستاده ي خداوند ديده شود. قسمت سوم آيه 51 سوره شوري به اين نوع وحي اشاره دارد:

«أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ.»

هيچ بشرى را نرسد. كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى. يا فرستاده‏اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد. آرى اوست بلند مرتبه ي سنجيده‏كار.

آيه زير نمونه اي از اين نوع وحي است:

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ *عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ.»(شعرا /193،194)

روح الامين آن را بر دلت نازل كرد. تا از [جمله ي] هشداردهندگان باشى.

مجموع کاربرد واژه ي وحي در قرآن، حکايت از آن دارد: که معناي لغوي وحي يعني «تعليم سريع و پنهاني» در همه استعمال ها لحاظ شده است. وحي در قرآن معناي عا‌مي‌ دارد که گستره ي مفهو‌مي‌آن، انسان، حيوان، جماد و حتي شيطان را نيز در بر ‌مي‌گيرد. امّا معناي خاص و مورد نظر همان وحي تشريعي است که بر انسان هاي خاص و پيامبران به منظور هدايت بشر وارد ‌مي‌شود و آن ها نيز مامور ابلاغ اين وحي هستند.

 لازم به ذکر است در اين نوشتار از اين پس هر جا از وحي سخن رفت منظور وحي تشريعي است.

 

نظريه ي وحي در قرآن

براي دست يابي به ديدگاه قرآن در مورد وحي به آيات قرآن مراجعه ‌مي‌کنيم. بديهي است ميزان درستي و نادرستي ساير تئوري ها به ميزان نزديکي آن ها به ديدگاه قرآن بستگي دارد. بر همين اساس ما در آغاز نظريه ي وحي را از منظر قرآن مطرح ‌مي‌کنيم سپس      اشاره اي هر چند گذرا آثار و نشانه‌هاي وحي الهي در پيامبر اکرم (ص) خواهيم داشت.

وحي در قرآن سه عنصر اساسي دارد: عنصر اوّل، فاعل ارتباط وحياني يعني خداست. عنصر دوّم دريافت کننده وحي، يعني پيامبر و عنصر سوّم وحي؛ پيام الهي يعني محتوا و معناي وحي الهي است. اصل بحث ما مربوط به عنصر دوّم دريافت کننده ي وحي يعني پيامبر (ص) و عنصر سوم يعني پيام الهي و عنصر اوّل يعني فاعل ارتباط وحياني به صورت مستقيم به موضوع ما مربوط نمي ‌شود.

سؤال اصلي اين است که سرشت و ماهيت معرفت وحياني چيست؟ به عبارت ديگر شناخت و آگاهي وحياني چه نوع شناختي است؟ پيامبر کلام الهي را با کدام ابزار شناخت، دريافت ‌مي‌کند؟ اين نوع ابزار شناخت آيا از ابزارهاي شناخت متعارف بشري است؟

شعورهاي انسان دو گونه‌اند: شعورهاي روان شناختي و شعورهاي فرا روان شناختي.  شعورهاي روان شناختي، شعورهايي هستند که در همه ي انسان ها با توجه به استعداد و   مرتبه ي آن ها وجود دارد و شعورهاي فرا روان شناختي شعورهاي افراد خاصي است.  ‌مي‌توان موارد زير را از شعورهاي روان شناختي ذكر كرد: شعورهاي حسي- تجربي که به وسيله ي حواس پنج گانه حاصل ‌مي‌شود؛ شعورهاي فطري- وجداني که بدون تماس با خارج حاصل ‌مي‌شود مانند گرسنگي؛ علوم حضوري مانند علم نفس به افعال و قواي خود و شعوري که با نوعي تعليم همراه است مانند علو‌مي‌که از طريق اجنّه وارواح القاء ‌مي‌شود و در يک نگاه آغازين فراروان شناختي انگاشته ‌مي‌شود. امّا جزء شعورهاي همگاني است و برخي انسان ها به آن دسترسي پيدا ‌مي‌کنند.

شعورهاي فرا روان شناختي در انسان هاي خاص در شکل‌هاي مختلفي ظهور ‌مي‌کنند که از نمونه‌هاي آن وساوس شيطاني، الهام‌هاي روحاني و القاء معاني به بندگان برگزيده، چون پيامبران و ائمه اطهار (عليهم السلام) است. شعورهاي فراروان شناختي دو دسته‌اند: دسته اوّل شعورهايي که جنبه شخصي دارد و براي انسان با کسب يک سري معارف يا انجام اعمالي به همراه امداد الهي يا وساوس شيطاني حاصل ‌مي‌شود. مانند الهام‌هاي الهي و القاءات نفساني. (باقري اصل، 40:1384) دسته دوّم شعورِ مخصوصِ پيامبر است که به وسيله آن به دريافت‌هاي قطعي و حتمي‌الهي رهنمون ‌مي‌شود و منشاء آن فقط خداست و ناشي از درون نفس پيامبر نيست. پرداختن به اين شعور، منوط به پذيرفتن جهان غيب، خداوند و روح مجرد انساني است. و تنها راه ارتباط پيامبر با جهان غيب و حق تعالي منحصر به اين شعور است.  آيات قرآن اين نظريه ي را تأييد و شعور پيامبري را شعوري غير از شعور عادي انسان معرفي ‌مي‌کند. اين آيات را ‌مي‌توان ذيل سه قسم يادآور شد:

1. آياتي که به روح به عنوان امري که خداوند در قلب پيامبر القاء ‌مي‌کند تا پيامبر توسط آن، معارف الهي را دريافت کند، دلالت دارد. مانند:

«يُنَزِّلُ الْمَلآئِكَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُواْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَاْ فَاتَّقُونِ.»(نحل/۲)

فرشتگان را با روح به فرمان خود بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مى‏كند: كه بيم دهيد كه معبودى جز من نيست. پس از من پروا كنيد. 

2. آياتي که به ظرف خاصي براي وحي به نام «نفس الامر» اشاره دارد در مقابل ظرف لفظي که براي بشر قابل درک و حصول است. نفس الامر مافوق عقل بشري است و فقط پيامبر به آن دسترسي دارد. مانند:

«حم *وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ *إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ *وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ .»(زخرف/4-1)           

حاء ميم. سوگند به كتاب روشنگر. ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه بينديشيد. و همانا كه آن در كتاب اصلى [=لوح محفوظ] به نزد ما سخت والا و پر حكمت است.         

3.آياتي که با رويکردي مقايسه اي ميان دوران قبل و بعد از بعثت پيامبر اشاره به اعطاي علم، دانش و ايمان بعد از بعثت دارد.(طباطبائي، ج 18: 78-77)مانند:

«وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ.»(شوري/52)

 و همين گونه روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم. تو نمى‏دانستى كتاب چيست. و نه ايمان. [كدام است] ولى آن را نورى گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مى‏نماييم. و به راستى كه تو به خوبى به راه راست هدايت مى‏كنى.

حاصل اين که ماهيت وحي و معرفت وحياني يک معرفت ويژه، خاص و فرا روان شناختي است، که پيامبر در ارتباط با خداوند به دست ‌مي‌آورد و بدان وسيله معارف وحياني قطعي مورد نياز براي حصول به کمال و سعادت را به بشر ‌مي‌رساند.

پس از وقوف بر اين معنا که پديده ي وحي، معرفتي فراروان شناختي است؛ برآنيم تصويري هر چند کلي از اين موضوع به وسيله ي ويژگي ها و شواهد آن در قرآن کريم ارائه دهيم. اين علائم و قرائن براي دريافت کنندگان وحي ظهور پيدا کرده است. از اين رو نزديک‌ترين و در عين حال از نظر صحت انتساب و سنديت تاريخي معتبرترين آن ها، حالات پيامبر اسلام (ص) است. به نمود هايي از ظهور اين پديده در آن حضرت اشاره ‌مي‌کنيم:

1. تبلور اين پديده براي آن بزرگوار با عوارض خاصي چون سنگين و گرفته شدن بدن، سرخي چهره و جاري شدن عرق بر جبين توأم بوده است:

«إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا.»(مزمل/۵)

در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گران بار القا مى‏كنيم.         

2. پيدايش اين حالات خارج از اراده آن حضرت بوده و هيچ وجه اشتراکي با حالات يک انسان هيجان زده نداشته و درعين حال در هوشياري کامل به سر ‌مي‌برده است:

«اوّلمْ يَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُّبِينٌ.»(اعراف/184)

آيا نينديشيده‏اند كه همنشين آنان هيچ جنونى ندارد؟ او جز هشدار دهنده‏اى آشكار نيست.

3.  پيامبر؛ فردي ا‌مّي ‌بود و منطقي نيست که بتواند معارفي فراتر از گستره ي فکري بشري مطرح نمايد. هيچ  نويسنده اي را زهره ي آن نيست که ادعا کند تمام کلامش عين حقيقت است در حالي که لازمه ي تفکر انساني تکامل تدريجي، تنقيح و يا پالايش مستمر‌ انديشه ي خود اوست:

«...وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ.»(نحل/۸۹)

...و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است. و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است بر تو نازل كرديم. 

«ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ.»(بقره/۲)

اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست. [و] مايه هدايت تقوا پيشگان است. 

4.  چنان چه سبک و ادبيات پيامبر (ص) را قبل از نزول کلام وحي و بعد از آن بررسي کنيم، آشکار ‌مي‌شود که: اين دو از هم قابل تمييزند. اعراب قبل از بعثت نسبت به سخنان  آن حضرت تعجب نمي‌کردند ولي پس از نزول قرآن شگفت زده شدند. جالب تر اين که اين برجستگي کلام وحي حتي پس از بعثت ميان قرآن و سخنان حضرت به خوبي نمايان است.(سعيدي روشن، 1375: 91-90)

5. تأخير در وحي بر پيامبر يا انقطاع آن در زمان هايي خاص، حکايت از اين حقيقت دارد که: وحي فقط از طرف خداوند بوده و پيامبر (ص) جز به عنوان دريافت کننده و رساننده نقشي نداشته است.

بر اساس اين آثار و علائم به اعتراف خود پيامبر، بررسي حالات زندگي ايشان و ويژگي‌هاي بي نظير قرآن به اين مهم دست ‌مي‌يابيم که منشاء اين پديده ي مرموز، حق تعالي است و کندوکاو از آن درميان پديده‌هاي بشري و طبيعي نتيجه اي در خور و کار آمد به بار نخواهد آورد.

ديدگاه شريعتي در موردوحي

با توجه به اين كه  روي كرد شريعتي در مورد وحي وخاتميت از ديگاه اقبال لاهوري(1938-1877 م)در اين باره متاثر شده است.     در آغاز رهيافت اقبال را گذرا بيان  مي كنيم.

اقبال درصدد برآمده است: سنت فلسفي اسلام را با در نظر گرفتن ترقيات اخير علم و معرفت، بازسازي و باز فهمي‌کند.(لاهوري، بي تا: 2)از اين رو ايشان وحي و ماهيت آن را نوعي از تجربه ي ديني و از سنخ غريزه ‌مي‌داند. اقبال از اين جهت که وحي را نوعي از تجربه ي ديني ‌مي‌شمارد متأثر از «شلايرماخر»و«ويليام جيمز» است؛ او هم نوا با «جيمز» ميان تجربه ي ديني و تجربه ي حسي شباهت و سنخيتي اساسي ‌مي‌بيند و هم صدا با «ماخر» معتقد است: که تجربه ي ديني تا بدان جا اصيل است که ‌مي‌تواند براي دين حق زيستن مستقل از علم و مابعد الطبيعه را فراهم کند.(همان: 8) و از اين جهت که وحي را از نوع غريزه ‌مي‌خواند از فلسفه ي حيات «برگسون»متأثر است.

نويسنده ي کتاب «بازسازي فکر ديني» به صراحت تجربه ي ديني را تعريف نکرده است؛ ولي از لابلاي اين اثر  نظريه ي ضمني او به دست ‌مي‌آيد. وي خصوصيات اصلي تجربه ي ديني را در موارد زير يادآور ‌مي‌شود:

1. تجربه ي ديني مانند ساير تجارب بشري مستقيم، تعبير پذير و تفسير بردار است؛

2. در تجربه ديني چون با گذرگاه حقيقت، تماس پيدا ‌مي‌کنيم وحدتي غير قابل تجزيه به وجود ‌مي‌آيد که فرق متعارفي ميان شخص و شيء يا ذهن و خارج وجود ندارد؛

3. تجربه گر در لحظه ي حصول تجربه ي ديني با خودِ ديگر پيوستگي و يگانگي صميمانه اي پيدا ‌مي‌کند، که بر همه چيز احاطه دارد و در آن لحظه شخصيت خارجي   تجربه گر از ميان ‌مي‌رود و محتواي تجربه ي ديني به صورت عيني و خارجي و شبيه معرفت ما به اذهان ديگران است؛

4. چون تجربه ي ديني از نوع احساسِ غير قابل بيان است، محتواي آن توسط پيامبر يا مرد باطني قابل بيان نيست امّا تفسير پذير و تعبير پذير است. بنابراين معرفت زاست و در صورت ‌انديشه اي خود را ظاهر ‌مي‌کند و چون فکر داراي امتداد، خط سير و مآلاً هدف است. تجربه ي ديني شبيه ضربه اي است که به انسان وارد شود امّا نداند که چه اتفاقي افتاده است و تنها از اين آگاه است که حادثه اي رخ داده و واقعيتي است که در مقابل آن عکس العمل نشان داده ‌مي‌شود. به همين دليل دين با احساس شروع ‌مي‌شود امّا صرفاً امري احساسي لحاظ نمي‌شود بلکه دائم به ما بعد الطبيعه نظر دارد؛

5. از نظر نحوه حصول تجربه ي ديني، ميان پيامبر و مرد باطني، تفاوتي نيست و اختلاف در ثمرات تجربه ي ديني براي آن دو است.که پيامبر سرشار از معاني ‌مي‌شود و درصدد تحول تاريخ بر ‌مي‌آيد برخلاف عارف که پس از تجربه ي ديني سود چنداني براي بشريت ندارد. (همان: 34- 23)؛

6. وحي اتصال با ريشه ي وجود و نوعي غريزه است وطبق استعمال آن در قرآن، بر حسب مراحل تکامل در گياه، حيوان و انسان متفاوت است؛ رشد آزادانه ي گياه، داراي عضو تازه شدن به منظور سازگاري با محيط حيوان و دريافت روشن تازه از اعماق زندگي انسان همه نماينده ي حالات وحي‌اند.(همان: 145)

ملاحظه ‌مي‌شود که اقبال در مشخصه ي چهارم و پنجم تجربه ي ديني پيامبر را با مرد باطني(عارف)مقايسه ‌مي‌کند. از اين جا ‌مي‌توان دريافت که وحي در نظر گاه وي نوعي تجربه ي ديني است.

در تجربه ي ديني پيامبر با محتواي تجربه- که صورت عيني و خارجي دارد- اتحاد پيدا ‌مي‌کند. اين تجربه معرفت زا و قابل انتقال به ديگران است منتها آن چه بيان ‌مي‌شود محتوا نيست زيرا محتوا به طور بيان در نمي‌آيد بلکه تعبير و تفسير آن تجربه است که بيان ‌مي‌شود.  وحي چون نوعي غريزه است. در ميان موجودات؛ گياه، حيوان و انسان با توجه به مراتب تکامل آن ها به صورت خاصي متبلور ‌مي‌شود.

شريعتي تحت تأثير اقبال، به کاربرد واژه ي مشترک وحي براي ارتباط خداوند با طبيعت، حيوان و انسان در قرآن، اشاره مي­کند و بر معناي عام وحي تأکيد دارد. و به تمجيد از اين نوع نگرش اقبال ‌مي‌پردازد. و از آن با عنوان نگرش «طبيعت گرايي خدا بين »ياد ‌مي‌کند:

«وحي کلمه ي مشترکي است که رابطه ي خداوند را - اعم از رابطه ي قولي يا فعلي- با طبيعت، با نبات و حيوان و با انسان بيان ‌مي‌کند، رابطه ي نخستين قوانين «طبيعت» را پديد آورده است و رابطه ي دوّم قوانين «حيات» و رابطه ي سوّم دين و به معني اخص «کتاب» را. (شريعتي، مجموعه آثار، ج 26: 473)

در اثري ديگر، ضمن نکوهش نوع نگرش صوفيان، حکيمان، فيلسوفان الهي، مکاتب غربي و اديان ديگر- که تحقيرکننده ماديت، غيبت، لذت و ثروت و نفي کننده واقعيت‌اند و فرجا‌مي ‌جز«خسرالدنيا والاخره» نخواهند داشت- نگرش اقبال را تحسين ‌مي‌کند و ‌مي‌افزايد:

«نگاهي است که پديده‌هاي جهان و حرکت تاريخ و جامعه و تلاش و معاش مردم را   آيه ها و سنت‌هاي قدسي خداوند ‌مي‌بيند و جهت يابي درست زنبور عسل را که در پيچ و خم‌هاي سردرگم کوهستان ها، در شب تاريک و از دور دست، بي هيچ نشاني و دليل راهي، راه کندوي خويش را به نيروي شعور شگفتي که هادي اوست، ‌مي‌يابد و برآن هدايت ‌مي‌شود، به همان چشم ‌مي‌نگرد که نيروي شعور نبوت را که انسان را هدايت ‌مي‌کند و مسيري را که در اين زندگي در کشاکش‌هاي گوناگون غريزه ها و... به آد‌مي‌کند. وي سرنوشت نهايي و آبشخور تشنگي و انگبين گرسنگي وجودي وي را سراغ ‌مي‌دهد و به حکايت «کلام» که راه را نشان ‌مي‌دهد. و شهادت امام که سنگ نشان ها(معالم الطريق)‌اند که ره گم نشود. او را جهت ‌مي‌بخشد و راه مي نمايد نيروئي که در انسان، غريزه را تکميل ‌مي‌کند، يعني آن جا که نيروي غريزه، متوقف ‌مي‌شود، اين آغاز ‌مي‌شود تا هدايت انسان را تعهد کند و تصادفي نيست که نام هر دو نيرو، نيروي حيات غريزي زنبور عسل و نيروي هدايت نبوي، يکي است؛ وحي!».(همان، ج5: 191،192، 193)در ادامه براي وحي به     رسول اکرم(ص) آيه 2 سوره يونس و براي وحي به زنبور عسل آيه 69، 68 سوره نحل و براي وحي به آسمان آيه 13 سوره فصلت را مثال ‌مي‌زند و ‌مي‌آورد: «اين ها اساسي‌ترين درسهايي است که قرآن مي آموزد و بر آن تاکيد بسيار دارد...جامعه‌هاي اسلا‌مي‌از رسالت اسلام که يافتن خدا از طريق شناخت طبيعت و شناخت انسان و شناخت تاريخ و شناخت نهضت ها، قدرت ها، نظام ها، دعوت ها، عمل ملت ها و کشف قوانين و سنت‌هاي علمي الهي بود و هدف اسلام که بناي نظا‌مي‌بود با رو بناي «معاد» و زير بناي «معاش» و ساختن «امتي» نمونه و مياندار(وسط) بر اساس الگوي «رسول » تا خود براي بشريت الگوي خودسازي انساني و اجتماعي باشد، پاک محروم ماند. و با آن به کلي، بيگانه و بينش فکري و روش علمي مسلمانان به تقليد مذاهب قديم فلسفه ها و مکتب‌هاي کهنه، جستجوي خدا، در آن سوي زندگي و پس از مرگ، و در برابر طبيعت، جهل در برابر زندگي،فقر در برابر جامعه.»(همان: 194، 193)

شريعتي وحي را ثابت وعلم ما را به دليل تکامل بشر متغير ‌مي‌داند؛ «وحي- مجموعه آن چه نازل شده است- واقعيتي است ثابت، علمي و لايتغير، و اين علم ماست به اين واقعيت- قرآن- و نوع برداشت و فهميدن و تفسير کردن و عمل و تبيين کردنمان که بايد بر حسب تکامل و تغيير بشر واختلاف وضع نظام ها و دردها و نيازها تحول و تکامل پيداکند.»(همان، ج7: 131)بنابراين شريعتي موضوع دين و معرفت ديني را به صورت کلي مطرح کرده است و بعدها روشنفکران ديگر از زواياي مختلف اين مسأله را بسط داده‌اند.

ديدگاه شريعتي در مورد خاتميّت

شريعتي نظر خود را در خصوص خاتميّت منسجم و به تفصيل بيان نکرده و به صورت پراکنده در سال‌هاي مختلف در آثار گوناگون آورده است. اين جا برآنيم با توجه به استقصايي که در مجموعه ي آثار ايشان انجام داده ايم رأي ايشان را با بيان ترتيب زماني طرح آن، مستقيم از کتاب‌هاي او گزارش کنيم:

 در درس‌هاي دانشگاه مشهد در سال 1347 در يک پرسش و پاسخ، ضمن اشاره به اين که قسمتي از پاسخ خود را از اقبال گرفته است، اين گونه ‌مي‌آورد:

«وقتي ]پيامبر(ص)[‌مي‌گويد خاتم الانبياء من هستم نمي ‌خواهد بگويد: آن چه گفتم انسان را الي الابد بس است بلکه، خاتميّت ‌مي‌خواهد بگويد انسان ها تاکنون احتياج داشته‌اند براي زندگي خودشان از ماوراء تعقل و تربيت بشري شان هدايت شوند. حالا در اين زمان (در قرن هفتم ميلادي) بعد از آمدن تمدن يونان، تمدن رم، تمدن اسلام، قرآن، انجيل و تورات، تربيت مذهبي انسان تا حدي که لازم بود انجام پذيرفته است و از اين پس انسان «بر اساس طرز تربيتش» قادر است، که بدون وحي و بدون نبوت جديدي، روي پاي خودش، به زندگي ادامه دهد و آن را کامل کند.  بنابراين ديگر ختم نبوت است. خودتان راه بيفتيد.»

شريعتي در ادامه در پاسخ به اين سؤال که «پس سرانجامِ اين اقليّتي که در فساد و تباهي فرو رفته چه خواهد شد؟»‌ مي‌گويد: «فساد انسان امروز از بد فهميدن نيست، بلکه از بد عمل کردن است. يعني ‌مي‌تواند صلاح و فساد خود را تشخيص دهد... پيغمبر اسلام](ص)[‌مي‌گويد که: از حالا به بعد تربيت و شعورت تا حدي که بتواند صلح وسازش و سعادت تکامل و آسايش برقرار کند، رسيده است. تو ‌مي‌تواني و مي فهمي، يعني‌انديشه ات به مرحله اي از تکامل رسيده که احتياج ندارد. باز هم وحي دست تو را بگيرد يا پا به پا ببرد. از اين پس، عقل جاي وحي را ‌مي‌گيرد، البته عقلي که با وحي در طول قرون پيش تربيت يافته و بالغ شده است.»(همان،ج 16: 71-70)

در سال 1349 در سخنراني «مسجد الجواد تهران» ‌مي‌آورد:

«خاتميّت وحي را معتقديم، امّا خاتميّت تاريخ را معتقد نيستيم. نهضتي که پيغمبران آغاز کردند، با خاتميّت پيغمبر اسلام ختم پيدا نمي‌کند. اين نهضت ادامه دارد. آن ها بنيان گذاران و رهبران اوّليه اين نهضت بشري هستند و بعد از ختم وحي، انسان است که بر اساس اين جهت و اين راه آموزش، بايد اين نهضت بشري را دنبال کند. و تاريخ را به جهت انساني خلقت بشري و به آن هدف اساسي از خلق تاريخ بشر- يعني نوع بشر- بکشاند.»(همان،ج 19: 224)

در ادامه قائل به فلسفه ي تاريخ و جبر تاريخ است که با نبوت آغاز سپس با امامتو موضوع انتظار ادامه ‌مي‌يابد.(همان: 238-224)

در سال 1350 در«حسينه ارشاد» ادوار تاريخ تشيّع را به سه دوره تقسيم کرده است:

الف: دوره ي اوّل که رهبري مردم براي نجات و کمال و آزادي، قسط و عدالت با نبوت است.

ب: دوره ي دوّم که فصل پايان نبوت است. و دوران خاتميّت و آغاز «امامت» در اين دوره، رهبري مردم به دست نظام امامت مي افتد.

ج: دوره ي سوم که از غيبت امام آغاز مي شود- يعني دوران «غيبت بزرگ» - رهبري و هدايت خلق، و بسط و حکمت و استقرار عدالت و قسط يعني آن چه که رسالت نبوت و امامت بود به عهده ي علم است. امّا نه به عنوان دانستن مجموعه اي از اطلاعات علمي که ديگران نمي دانند، بلکه به معني آگاهي شبيه به آن آگاهي که پيامبران ‌مي‌بخشند.»

پس از بحثي کوتاه در خصوص غيبت در ذيل عنوان «نيابت» ‌مي‌آورد:

«نيابت يعني مسووليتي که علم به عهده مي گيرد تا ادامه دهنده راه امام و نهضت نبوت باشد در اين لحظه تاريخي مسوليت و وظيفه علم، رهبري خلق و حکومت بر مردم وآموزش دادن و آگاهي بخشيدن به توده و آشنا کردن دائم مردم است با مکتب و زمان و سرنوشت و مسوليتش. در اين دوره غيبت، تعطيل مسووليت هاي اجتماعي نيست بلکه آن چه ‌مي‌پزند و پخته‌اند! تمام مسوليت نبوت و امّامت به دوش علم و عالم قرار ‌مي‌گيرد.»(همان، ج7: 250، 248)

پس از تسويه حساب از دانشگاه مشهد در رساله اي که براي وزارت علوم ارسال کرده اين گونه نگاشته است:

«همه چيز بايد در خدمت انسان باشد فلسفه، مذهب، علم، تحقيق، تعليم و تربيت، ادبيات و هنر، بايد مسوليت پيامبري جامعه، ملت و نوع بشر را بر عهده گيرند. خاتميّت بدين معني است که پس از رسالت انبياء: العلماء ورثه انبياء.»(همان، ج28: 349)

«پيامبران، نه فيلسوف بودند و... و نه هنرمند، عا‌مي‌بودند. ا‌مّي ‌بودند امّا اين آگاهي زمان را داشتند. براي همين است که بيشتر از هر فيلسوفي و ...  مسير تاريخ را تعيين کردند...  تقدير جامعه را دگرگون کردند. اين«آگاهي پيامبرانه» را حتي آدم بي سواد هم ‌مي‌تواند داشته باشد. برعکس ممکن هم هست (آدمي) عالم معقول و منقول (علوم) جديد و قديم باشد امّا آن «آگاهي پيامبرانه»( از آگاهي اجتماعي) را نداشته باشد.»(همان، ج4: 152-151)

در «دانشگاه تهران» در سخنراني- که تاريخ آن معلوم نيست- و بعد با اصلاحات خود او به چاپ رسيده، نوشته است:

«من معتقدم که «خاتميّت» يعني اين اصل که از آغاز تاريخ، وحي و نبوت را رهبران، وحي ]را[نجات دهنده‌ي انساني معرفي ‌مي‌کردند، پيامبران ا‌مّي ‌بوده‌اند که در هر مرحله اي و در ميان هر جامعه، بشريت را از وحشي گري تا مرحله تمدن و تفکر و علم و خود آگاهي رسانده‌اند و تقويت کرده‌اند.(درست دقت شود که سوء تفاهم نشود)، ديگر پايان يافته است و آد‌مي‌در مرحله ي عقل و علم خود، مي تواند بر اساس همان جاده يي که تاکنون هدايت مي شده است، به تشخيص خويش، بي نياز از وحي تازه و استاد ديگر و درس ديگر و پلي کپي و جزوه نويسي ديگري «خود» تشخيص بدهد و «خود» راهش را بر گزيند و «خود» تکامل آينده اش را تعهد کند(اجتهاد)علم ‌مي‌تواند چنين بکند. امّا کدام علم؟ علمي که ‌مي‌تواند مسير بشري را در راه تکامل روحي و معنوي و فضائل انساني ادامه بدهد ]نه علم الينه شده[.»(همان، ج25: 227-213)

در سال 1350 در«حسينه ارشاد تهران» براي دفع يک سري سوء تفاهم ها ‌مي‌گويد:

«خواهش ‌مي‌کنم درست دقت بفرماييد که اين يکي از آن چيزهايي است که سوء تفاهم شده است. هم براي آن هايي که خواب بوده‌اند و هم براي آن هايي که خود را به خواب زده‌اند.

خاتميّت به اين معناست که مکتب واحدي بنام مکتب توحيد و مکتب وحي وجود دارد، که اين ها مکتب دين است، که يک مدرسه است و در کلاس‌هاي مختلفش، معلمين متفاوت هستند. شاگردي را به نام انسان تربيت کرده‌اند و کلاس به کلاس بالايش آورده‌اند، و در آخرين کلاس به او درجه ي دکتري و اجتهاد داده‌اند و گفته‌اند تو مجتهدي.

و مجتهد به معناي اين نيست که همه علوم را مي داني بلکه به اين معناست که تو خود اکنون بر اساس آموزش و تعليماتي که از اين مکتب و معلمين اين مکتب گرفته­اي، ‌مي‌تواني تحقيقات را ادامه بدهي و به علم تکامل ببخشي و پيش بروي.

بنابراين، خاتميّت يعني فارغ التحصيل شدن انسان از مکتب وحي، و فارغ التحصيل شدن به اين معناست که بشر بعد از خاتميّت به وحي جديد احتياج ندارد و لزو‌مي‌نيست که بعد از کلاس دکتري در کلاس ديگر بنشيند.

نمي ‌خواهم بگويم که انسان ديگر به دين احتياج ندارد، ‌مي‌گويم: ديگر به وحي جديد نيازمند نيست يعني براساس تعليمات اين مکتب و آشنايي هر چه بيشتر با آن چه انسان آموخته است بي آنکه پيغمبر ديگري بيايد دستش را بگيرد و پا به پايش ببرد و مشکلات جديد يا مسائلي را که در اديان پيش نيامده، وحي جديد حل کند، ‌مي‌تواند خود پاسخ بيابد.

انسان فقط با آموختن آن چه که در وحي خاتميّت آمده و عمل به آن و اجتهاد در آن، گام بر ‌مي‌دارد و به راه کمال ‌مي‌رود. اين است که انسان از وحي جديد مستقل ‌مي‌شود و هم چنان که مثلا «من» از فلان دانشگاه، فارغ التحصيل شده ام و اکنون بي نياز ازکلاس و استادي ديگر که بيايد و جزوه اي ديگر بگويد ‌مي‌توانم بر اساس تعليماتي که يافته ام تحقيق بکنم و ادامه بدهم.

بنابراين وقتي که مي گوييم خاتميّت معنايش اين نيست که انسان ديگر تکاملش متوقف شده است مگر در قرن هفتم ميلادي- 1300سال پيش - تکامل انسان متوقف شد. نه هميشه تکامل پيدا ‌مي‌کند، چون من که از دانشگاه فارغ التحصيل شده ام و تا کنون تکامل يافته ام، به کار تحقيقاتم اضافه شده است. بدون اين که استاد جديدي داشته باشم.

امّا، آيا به اين مکتبي که درس ‌مي‌خواندم، ديگر احتياج ندارم، چرا اکنون نيز محتاجم. امّا چگونه احتياجي؟ نه احتياج به اين که بروم دوباره آن هايي را که خوانده ام، بخوانم بلکه احتياج دارم که هر چه بيشتر، آن چه را که در آن جا درس گفته‌اند، بفهميم و عمل کنم. احتياج دارم که بر اساس آن ها، بر اساس تکنيک کارشان، متدشان ،بينشي که به من درس داده‌اند، نگاهي که به من آموخته‌اند و فکري که در مغز من پرورانده­اند، دنيا را ببينم، زندگي کنم و مسووليت خود را اجرا کنم.»(همان، ج14: 328-326)

و يک سال قبل از پايان عمرش در سال 1355 نوشته‌اند:

«وحي هم چون باران و آفتاب، يک قانون طبيعي و علمي است. و نيروي حياتي در تکامل حرکت و جهش و جنبش انسان. و چگونه ‌مي‌توان گفت خاتميّت به معني پايان يافتن ابدي آن است؟ خاتميّت پايان يافتن نبوت است و ارسال رٌسُل و اين درست بر عکس آن چه غالب ‌مي‌فهمد، يعني انتقال رسالت از آسمان به زمين، از «غيب» به «شهادت» و بالاخره از «نبي» به «مردم» است و انگيزش «روح» آن نيرويي که وحي از آن سر ‌مي‌زند و حيات و حرکتي ‌مي‌آفريند... و خلق ‌مي‌کند- از عمق فطرت انسان ها و «بعثت» در متن حيات و نهاد توده ها و در نتيجه ظهور و قيام و قيامتي که جاهليت و... را در هر زميني و زماني در هم ‌مي‌ريزد... يک امت ‌مي‌آفريند بي امام، يک بعثت پديد ‌مي‌آيد بي مبعوث، يک رسالت دامن مي­گسترد بي رسول. و نشانه اش پرورش «اصحاب» بي پيامبر، پيدايش مجاهداني بي حسين و... چه گويم. تداوم پيامبري در ميان خودآگاهان مسئول و صاحب رسالت، تورات حسيني[ع] در توالي نسل هاي مجاهد و تسليم ناپذير و عصياني و تحقق عيني و انساني آرزوي نجات و عدالت و انتقام و انتظار منجي قائم منتقم.»(همان، ج1: 205)

 

تحليل و بررسي

در نقد و ارزيابي ديدگاه شريعتي در مورد وحي و خاتميّت، با درنظر گرفتن تأثّر ايشان از اقبال،  در آغاز به بررسي ديدگاه اقبال      مي پردازيم.

دريافت«استاد مطهري» از کلام اقبال در خصوص وحي اين بوده که: او مطلق وحي و هدايت را براساس استعمال قرآن به همه ي موجودات تعميم داده است: و در هر موجودي متناسب با خود آن موجود ‌مي‌داند امّا بحث وحي نبوت خود موضوع جداگانه اي است.     از همين رو«استاد مطهري» در کتاب «نبوت» در سال 1350-1346 پس از بيان اين سخن اقبال که «اين اتصال با ريشه ي وجود به هيچ وجه مخصوص آد‌مي‌نيست... .» ‌مي‌آورد: « اين حرف به نظر من بسيار متين و حرف صحيح و روشن است و موارد استعمال کلمه ي وحي در قرآن همين مطلب را تأييد ‌مي‌کند ولي بحث ما در مطلق وحي نيست، اين جا هم که ‌مي‌گويند شکل وحي در هر موجودي متناسب با خود آن موجود است، بحث ما در وحي نبوت است که شکلش چه شکلي است... . »(مطهري، 1377، ج 4: 405)

برداشت و قرائت اوّليه«استاد مطهري» از سخنان اقبال درباره خاتميّت اين بوده است: که وي درصدد بيان فلسفه ي ختم نبوت تبليغي است. استاد با تقسيم نبوت به نبوت تشريعي و تبليغي معتقد است که بشر پس از دين خاتم با بلوغ فکري و رشد اجتماعي که به دست آورده است خود کار تبليغ ادامه ي دين را به عهده ‌مي‌گيرد. در نتيجه ايشان در دو موضع به ستايش و تجليل از سخنان اقبال پرداخته است:

موضع اوّل در سال 1347 شمسي در کتاب «ختم نبوت» ‌مي‌آورد:«در ميان دانشمندان عصر ما اقبال لاهوري سخن لطيفي در اين موضوع دارد اقبال در فرق نبي و عارف چنين ‌مي‌گويد: مرد باطني نمي ‌خواهد پس از آرامش و اطميناني که با تجربه اتحادي پيدا ‌مي‌کند  به زندگي عادي باز گردد و زماني هم که بنا به ضرورت باز ‌مي‌گردد فايده ي چنداني براي بشريت ندارد. امّا به علت نيروي روان شناسي بيدار شده ي پيامبر با فعل خلاق خود جهان را تکان ‌مي‌دهد. ارزش تجربه ي پيامبر را نيز به وسيله ي ميزان انسانيت ايجاد شده و جهان و فرهنگ و تمدني که از رسالت او نشأت گرفته ‌مي‌توان آزمود.»(همان، ج3: 172)

موضع دوّم در سال 1347 شمسي در کتاب «ختم نبوت» يادآور ‌مي‌شود: «طلوع و ظهور علم در رسيدن بشر به حدي که خود حافظ و داعي و مبلغ دين آسماني خود باشد خواه ناخواه به نبوت تبليغي خاتمه داد. از اين روست که پيغمبر اکرم(ص) علماي اين امت را هم دوش انبياي بني اسرائيل يا برتر از آن ‌مي‌شمارد. اقبال لاهوري باز هم سخن لطيفي دارد و ‌مي‌گويد: پيامبر اسلام ميان جهان قديم و جديد ايستاده.. .»(همان: 176)؛

امّا «استاد مطهري» ده سال بعد(1357-1356) در کتاب «مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي» با امعان نظر و موشکافي متوجه اين مهم ‌مي‌شود که اقبال تمايزي ميان نبوت تبليغي و تشريعي نمي‌بيند و تحليل خود را شامل هر دو ‌مي‌داند از همين رو پس از بيان اصول      هفت گانه فلسفه ي ختم نبوت از نظرگاه اقبال آن فلسفه را مخدوش و بسياري از اصول آن را نادرست ‌مي‌شمارد و به طرح انتقادهاي زير ‌مي‌پردازد.(همان، ج 2: 194-1484):

1. علت اصلي اشتباه اقبال- که موجب اشتباهات ديگر او نيز شده - نوعي غريزه خواندن وحي است در حالي که غريزه حالتي نازل تر از حس و عقل و صددرصد طبيعي و غير اکتسابي است امّا وحي، هدايتي مافوق حس و عقل و تا حد زيادي اکتسابي و در درجه ي بالا ي آگاهي است؛

2. اقبال هم چون جهان غرب از روي اشتباه، علم را جانشين ايمان کرده است. اقبال وحي را نوعي غريزه ‌مي‌داند و مدعي است که: با شروع به کار عقل وظيفه ي غريزه پايان ‌مي‌يابد و خاموش ‌مي‌شود. در حالي که دو فرض به وجود ‌مي‌آيد: يا عقل که شروع به کار کرده است همان وظيفه غريزه را دنبال ‌مي‌کند که در اين صورت غريزه مخل عقل نيست و مسيري ديگر را دنبال ‌مي‌کند که در اين صورت نيز به طريق اوّلي با پايان غريزه ارتباطي ندارد؛

3. اگر وحي اختصاص به دوره ي غرايز داشته باشد دو ملازمه را به دنبال خواهد داشت: اوّل؛ اين فلسفه، ختم ديانت است نه ختم نبوت و کار وحي اسلا‌مي‌تنها اعلام پايان دوره ي دين وآغاز دوره ي عقل است. دوّم؛ تجارب ديني از درجه ي اعتبار ساقط خواهند شد. زيرا اقبال از يک طرف تجربه ديني را يکي از منابع معرفت ‌مي‌داند و از طرف ديگر تجربه ي باطني را مربوط به دوران کودکي ‌مي‌داند.

به نظر ‌مي‌رسد انتقاد دوّم و حالت اوّل انتقاد اخير بر کلام اقبال وارد نباشد. با اين توضيح که «استاد مطهري» بر آن است که: اقبال عقل را جانشين ايمان و دين کرده است در حالي که اقبال اين عبارت را هم دارد که: «انديشه ي خاتميّت را نبايد به اين معني گرفت که سرنوشت نهايي زندگي، جانشين شدن کامل عقل به جاي عاطفه است چنين چيزي نه ممکن است، نه مطلوب.»(لاهوري، بي تا: 147)

به صورت صريح نمي‌توان حکم کرد که منظور اقبال از ختم نبوت ختم ديانت بوده است. بر اساس ساير عبارات اقبال و اعتقاد ايشان به مسأله ي اجتهاد، به عنوان اصل حرکت در اسلام و عامل هماهنگي دين ابدي و تغييرات جوامع(نصري، 1383: 108) وي معتقد به «تعلق روح الهام اسلام و برنامه ي آن به عصر جديد است.» (لاهوري، بي تا: 146)اقبال بر آن بوده اساس زنده کردن دوباره اسلام اين است که: با شدّت و بدون سازش کاري، اصول توحيد را اختيارکنيد همان اصولي که هزار وسيصد سال پيش به اعراب تعليم داده شد.(بکايي،1380: 10)وي تنها راه نجات ملت اسلام را شناخت دوباره خودشان و برگشتن به اسلام حضرت محمّد(ص) ‌مي‌داند.(همان: 43)

علاوه براين دو انتقاد«استاد مطهري» سه انتقاد زير نيز بر ديدگاه اقبال در مورد وحي و خاتميّت وارد است:

1. اقبال بين معناي واژه وحي که «القاي پنهاني سريع» است و همه موجودات را به معناي عام در بر ‌مي‌گيرد و معناي کلا‌مي-‌که به همان وحي تشريعي است- خلط کرده است؛

2. ايشان وحي را تجربه ي ديني يا تجربه ي باطني شمرده در حالي که بين اين دو تفاوت‌هاي زيادي است از جمله: تجربه ديني يک تجربه انساني عادي است. در حالي که وحي مواجهه ي خاص با خداوند است؛ در تجربه ديني امکان خطا وجود دارد ولي وحي الهي مصون از خطاست؛ محتواي وحي نبوي فراتر از‌انديشه ي انساني است، ولي لوازم تجربه ديني در محدوده‌ ي انديشه ي بشري است. بنابراين بين وحي، تجربه ي ديني معنوي و مکاشفه‌هاي عرفا تمايزي در نظر گرفته نشده است. 

3. اقبال هرگونه ارتباط با عالم غيب بعد از پيامبر را قابل نقد ‌مي‌شمارد و حجيّت و اعتبار آن ها را پايان پذيرفته ‌مي‌داند در حالي که اين‌انديشه با ضرورت امامت و عصمت امامان ناسازگار است.(قدردان قراملکي، 1386 :393)

 

 تصور مفهوم  پديده ي وحي در انديشه ي شريعتي نادرست است. وي متاثر از اقبال، همان خطاي اقبال را تکرار ‌مي‌کند و بين معناي لغوي وحي که «تفهيم سريع و پنهاني»است و تما‌مي‌موجودات را شامل ‌مي‌شود و معناي اصطلاحي- کلا‌مي‌آن،که وحي تشريعي با ويژگي هايي منحصر به فرد است، خلط کرده و به اشتراک لفظي وحي در اين دو معنا پي نبرده است.

وي اصول اعتقادي را ثابت و شيوه ي فهم دين (معرفت ديني) را متغير ‌مي‌داند و براي تحول معرفت ديني از علوم انساني به ويژه جامعه شناسي بهره ‌مي‌گيرد. ديدگاههاي جامعه شناسي را بر فهم آيات تطبيق ‌مي‌دهد که اين مسأله تفسير به رأي آيات را به دنبال خواهد داشت. و علاوه بر اين، چون علم جامعه شناسي در حال تغيير است باعث تحول هميشگي و در نهايت منجر به نسبيّت معرفت ديني ‌مي‌شود.

  شريعتي مدعي اصلاح ديني و نقد دين رسمي بود. و در پاسخ به ‌اين پرسش که امکان ارائه‌ي تفسير ديگري از دين برچه اساسي استوار است؟ معتقد بود: وحي ثابت و علم ما به دليل تکامل بشر متغير است. به عبارت ديگر ‌ايشان اصول اسلام را لايتغير ولي شيوه‌ي برداشت ازآن ها(معرفت ديني) را متغير مي داند.(شريعتي، مجموعه‌ي آثار،ج26 :129، همان،ج20 :397(:« وحي - مجموعه آن چه نازل شده است - واقعيتي است ثابت، علمي و لايتغير، و ‌اين علم ماست به‌اين واقعيت - قرآن - و نوع برداشت و فهميدن وتفسير کردن وعمل و تبيين کردنمان، که بايد برحسب تکامل وتغيير بشر واختلاف وضع نظام ها و دردها و نيازها تحول و تکامل پيدا کند.»(همان، ج7 :131)

 بنابراين شريعتي قائل به مسأله‌ي « فهم‌هاي مختلف از دين » است. ولي بيشتر بر فهم خاص خود تاکيد دارد؛ که جنبه‌ي‌ايدئولوژيکي وکاربردي آن کاملاً محرز است. با همين رهيافت وي خاتميّت را انتقال رسالت ازآسمان به زمين، از غيب به شهادت و از نبي به مردم مي داند و به جاي مقدمه قرار دادن دنيا براي آخرت،  دنيا را اصل وآخرت را فرع مي شمارد.

 « اگر ادب علمي به من اجازه‌ي ابراز نظريه‌اي در تاريخ اسلام بدهد، مي توانم بگويم: که اختلاف اصلي مذاهب را در اسلام که ثمره طبيعي و منطقي - اختلاف اصلي در درک ها ومشرب‌هاي« افراد»،« اقوام »و« ازمنه» است، پيغمبر وکتابش خود به عمد پايه گذاري کرده‌اند. و بذرهاي‌ اين کشته‌هاي گوناگون و رنگارنگ را به دست خود در مزارع افکار و ارواح افشانده‌اند.»(ماسينون،بي تا :20)

شريعتي عامل واماندگي و پراکندگي کنوني مسلمانان را بسته شدن در متن مي داند، و راه برون شدآن را برداشت‌هاي مختلف از آن و تأويل مي شمارد. او در عرصه‌ي عمل نمي تواند به ديدگاه خود ‌يعني امکان فهم‌هاي متعدد از دين ملتزم باشدزيرا وي بر فهم خود که مبتني بر رويکردي کاربردي به دين است، تاکيد دارد و معتقد است که براي شناخت مذهب بايد از راه علماي غير مذهبي‌يا ضد مذهبي پيش رفت.(شريعتي،  مجموعه آثار، ج14 :56)

از مجموع آن چه شريعتي به صورت پراکنده در مورد تبيين خاتميّت آورده است؛ و ما به صورت يک جا و با تربيت زماني بيان کرديم، حاصل ‌مي‌شود که: از ديدگاه او که بار اوّل در سال 1347 در «دانشگاه مشهد» بيان کرده است يعني: «خاتميّت ‌مي‌خواهد بگويد انسان ها تاکنون احتياج داشته‌اند... بنابراين ديگر ختم نبوت است خودتان راه بيفتيد.» در نگاه آغازين و با توجه به ظاهر عبارت اين معنا به ذهن متبادر ‌مي‌شود که منظور وي اين است: بشر عصر حاضر بعد از آمدن تمدن‌هاي مختلف از وحي و تعاليم آن بي نياز است. امّا شريعتي در آثار ديگر در سال‌هاي مختلف و   جلسه هاي پرسش وپاسخي که برگزار شده اين برداشت را نفي کرده و به صراحت اعلام داشته است:

«در حال حاضر هم به وحي احتياج است. منتها در حال حاضر بايد آن را فهميد، عمل و اجرا کرد و آن چه بدان نياز نيست وحي جديد و پيغمبر جديد است.»

اگر ما علاوه بر ظاهرِ عبارت شريعتي، مجموعه ي‌انديشه و دغدغه‌هاي او را در نظر بگيريم درخواهيم يافت که وي با همان      دغدغه ي ايدئولوژيک کردن دين سراغ اين بحث آمده و مؤيد حرف ما اوّل، سخناني است که ايشان در ضمن اين موضوع به نقش روشن فکري و روشن فکران پرداخته و دوّم تصويري است که بار آخرکه بحث به خاتميّت اشاره کرده، ارائه داده است و خاتميّت را انتقال رسالت از آسمان به زمين از غيب به شهادت و مآلاً از نبي به مردم ‌مي‌داند. بنابراين بر جنبه ي عملي و کاربردي آن تأکيد دارد.

«دکتر بهشتي» با استناد به تکيه ي زياد شريعتي بر اسلام، قرآن و پيشوايان دين در فعاليت­ها سخنراني­ها و نوشته‌هاي او برداشت اوّل را نادرست ‌مي‌شمارد.(بهشتي، 1379: 50،  قراملکي، 1386: 396)

اگر ما به نوشته‌هاي شريعتي به مثابه يک سامانه ي فکري بنگريم به اين دستاورد رهنمون ‌مي‌شويم که در ديدگاه ايشان دنيا اصل و آخرت فرع است و بايد آخرت تابع دنيا باشد. به همين دليل اموري که در آباد کردن دنيا نقش مهمي‌دارد، بيشتر مورد توجه قرار ‌مي‌گيرد، تا اموري که در آباد کردن آخرت مؤثرند. در صورتي که در اسلام، دنيا مقدمه ي آخرت است. و بايد به دنيا نگاه مقدماتي داشت. و اگر به ايدئولوژي کردن دين و آثار اجتماعي آن نظر داريم بايد مقدماتي بودن آن را نيز در نظر گرفت.

انتقاد روش شناختي بر شريعتي وارد است. وي روي آورد خود را بهترين رهيافت  مي شمارد و به خطاي حصر گرايي روش شناختي مبتلا شده است. اين روش باعث تحويلي نگري؛ يعني تقليل تمام هويت حقيقت به يک بعد آن، خواهد شد؛ شريعتي به ساحت ايدئولوژيک دين نظر دارد و بر اين باور بوده اين بعد به فراموشي سپرده شده است. و همين امر باعث شد خود وي نيز از ساير ساحت هاي دين از جمله اعتقادات و احکام فردي غفلت کند و اسلام را منحصر در مفاهيمي چون جهاد، امر به معروف و نهي از منکر، شهادت و...  بداند.

 

نتيجه

شريعتي هم پاي اقبال وحي را غريزه خواند و مسأله‌ي فهم‌هاي مختلف از دين را به صورت کلي و سر بسته مطرح کردند و مدعي شدکه پيامبر اکرم (ص) و قرآن کريم بنيان گذار کثرت گرايي ديني بوده‌اند. شريعتي متأثر از اقبال با غريزه خواندن وحي و تصور نادرست از مفهوم وحي به تبيين خاتميّت پرداخته اند. از‌ اين جهت که شريعتي وحي را نوعي غريزه مشترک ميان طبيعت، حيوان و انسان مي داند. وي بین معنای واژه ي وحی که«القای پنهانی سریع»است وهمه ي موجودات را در برمی گیرد ومعناي اصطلاحي آن که همان معنای وحی تشریعی است خلط کرده است. بنابراين ديدگاه ايشان با قرآن سازگاري ندارد.

 لازمه‌ي غريزه خواندن وحي، کثرت گرايي ديني به تعداد افراد بشر است و پيامد«فهم‌هاي مختلف از دينِ» شريعتي کثرت گرايي ديني است. شريعتي به علت  حصر گرايي روش شناختي به تحويلي نگري مبتلا شده و اسلام را به بعد ايدئولوژي آن محدود کرده است.

 

منابع و مآخذ

- قرآن کريم.ترجمه محمّد مهدي فولادوند.

- ابن منظور، محمّد بن مکرم، (بي تا).لسان العرب. بي چا، الدارالمصريه، قاهره.

- احمد بن فارس، (1366).معجم المقايسين اللغه.بي چا، دار احياء الکتب العربيه، قاهره.

- ازهري، ابومنصور محمّد ابن احمد، (1964). تهذيب اللغه. بي چا، الدار المصريه، قاهره.

- اميني، ابراهيم، (1377).وحي در اديان اسلامي.چاپ اوّل، دفتر تبليغات اسلامي، قم

- باقري اصل،حيدر(1384)نقد وبررسي نظريه هاي وحي،چاپ چهارم، ياس نبي، تبريز.

- بهشتي، محمّد، (1379).دکتر شريعتي جستجوگري در مسير شدن.چاپ سوم، بنياد نشر آثار و ‌انديشه‌هاي‌ آيت‌ا... شهيد دکتر بهشتي، بقعه، تهران.

- حکيم، محمّد باقر، (1403 ق).علوم القرآن.بي چا، لمجتمع العلمي الاسلامي، تهران.

- رشيد رضا، محمّد، (1289ق 1911م). المنار.بي چا، المنار، مصر.

- سعيدي روشن، محمّد باقر، (1375).تحليل وحي از نگاه اسلام ومسيحيت.چاپ اوّل، انديشه، تهران.

- سعيدي، جعفر، (1380).دکتر علي شريعتي از ديدگاه شخصيت ها.چاپ اوّل، سآيه، تهران.

- شريعت رضوي، پوران، (1380).طرحي از ‌يک زندگي.چاپ اوّل، چاپ پخش، تهران.

- شريعتي، علي، (1381)، مجموعه آثار، ج 22 .پدر و مادر ما متهميم.الهام، تهران.

- ---------، (1381)مجموعه آثار، ج22.مذهب عليه مذهب.چاپپخش، تهران.

- ---------، (1382)، مجموعه آثار، ج 29.ميعاد با ابراهيم.آگاه، تهران.

- ---------، (1371)، مجموعه آثار، ج 23.جهان بيني و‌ايدئولوژي.انتشار، تهران.

- ---------، (1379)، مجموعه آثار، ج4 .بازگشت به خويشتنالهام، تهران.

- ---------، (1380)، مجموعه آثار، ج 20.چه بايد کرد؟.قلم، تهران.

- ---------، (1380)، مجموعه آثار، ج5. ما و اقبال.الهام، تهران.

- ---------، (1381)، مجموعه آثار، ج 14.تاريخ و شناخت اديان(1).انتشار، تهران.

- ---------، (1381)، مجموعه آثار، ج 25.انسان بي خود. قلم، تهران.

- ---------، (1381)، مجموعه آثار، ج27. بازشناسي هويت‌ايراني اسلامي.الهام، تهران.

- ---------، (1382)، مجموعه آثار، ج 26.علي(ع).آمون، تهران.

- ---------، (1382)، مجموعه آثار، ج16.اسلام شناسي(1). قلم، تهران.

- ---------، (1383)، مجموعه آثار، ج 17.اسلام شناسي(2). قلم، تهران

- طباطبائي، محمّد حسين، ( 1389ه ق).الميزان في التفسير القرآن.ج 5، 3، چاپ اوّل،  دارالکتب الاسلاميه، بيروت.

- ---------------، (1370). تفسير الميزان. ج 18، 5، 3، ترجمه محمّد باقر موسوي همداني، چاپ اوّل، دفتر انتشارات اسلامي، قم

- فيروز آبادي، محمّدبن‌يعقوب، (بي تا).قاموس المحيط.دارالعلم الجميع، بيروت.

- قدردان قراملکي، محمّد حسن، (1386).آيين خاتم.چاپ اوّل، پژوهشگاه فرهنگ و ‌انديشه اسلامي، تهران.

- لاهوري، اقبال، (1349).سيرفلسفه درايران.چاپ اوّل، موسسه فرهنگي منطقه‌اي، تهران.

- ---------، (بي تا).احياي فکر ديني در اسلام.ترجمه احمد آرام، کتاب پايا، تهران.

- ماسينون، لويي،(بي تا).سلمان پاک.ترجمه علي شريعتي، بي نا.

- مطهري، مرتضي، (1377). مجموعه آثار . ج 3، 4، چاپ هفتم، صدرا، تهران.

- معلوف، لويس، (بي تا). المنجد في اللغه.چاپ سوم، پرتو، تهران.

- نبويان، سيد محمود، « نقد افکار شريعتي»، نشريه اشراق‌ انديشه، شماره 23، خرداد 1384.

- نصري، عبدا... ، «نسبت دين با ‌ايدئولوژي»، مجله قبسات، شماره 7،  1377.

ابوذر نوروزي- دانشجوی دکتری کلام دانشگاه تهران

مقام ثبوت و اثبات


 

اصطلاحی طلاب علوم دینیه دارند، می گویند:
مقام ثبوت و مقام اثبات.
مقام ثبوت یعنی مقام واقع. در مقام واقع و نفس الامر، هر چیزی در یک حد و درجه ای است.
به قول فلاسفه جدید، شی ء فی نفسه و شی ء برای ما.
مقام ثبوت، مقام شی ء فی نفسه است و
مقام اثبات، مقام شی ء برای ماست.

توضیح مطلب این است: فرض کنید یک عده پزشک قلب در یک شهر وجود دارند. در مقام واقع و نفس الامر ممکن است همه اینها در یک درجه باشند و ممکن است آقای «الف» درجه اش در حد اعلا باشد یعنی بهترین و متخصص ترین و عالمترین طبیب قلب باشد، آقای «ب» درجه دوم، آقای «ج» درجه سوم و آقای «د» درجه چهارم باشد. اما مردم چگونه می شناسند؟ آنها در نزد مردم چه ارزش و اعتباری دارند؟
آیا ارزش و اعتباری که اجتماع برای آنها قائل است، با ارزش و اعتباری که در واقع و نفس الامر دارند یکی است؟ آقای «الف» که پزشک درجه اول قلب است، جامعه هم او را به عنوان پزشک درجه اول می شناسد؟
آقای «ب» که پزشک درجه دوم این شهر است، جامعه هم او را پزشک درجه دوم می شناسد؟
گاهی همین طور است. ولی ممکن است عکس مطلب باشد، یعنی اجتماع در اثر عواملی، تبلیغاتی، اشتباهاتی، جریاناتی، در مقام اثبات و در مقام شی ء برای ما، درست بر خلاف واقع قضاوت کند:
پزشک درجه چهارم را اول بداند، سوم را درجه دوم و دوم را درجه سوم بداند و آن را که در واقع درجه اول است، درجه چهارم به شمار آورد. پس در اینجا مقام اثبات با مقام ثبوت فرق می کند، شی ء برای ما با شی ء فی نفسه فرق می کند.

پس اینکه می گویم حسین بن علی ارزش امر به معروف و نهی از منکر را بالا برد، مقصود این است که در جهان اسلام بالا برد نه در اسلام. در متن اسلام، در مقام ثبوت، در مقام شی ء فی نفسه، در اختیار حسین بن علی علیه السلام یا پیغمبر صلی الله علیه و آله یا علی بن ابیطالب علیه السلام نیست که ارزش اصلی را بالا یا پایین ببرند. خداست که برای هر اصلی از اصول اسلام ارزش معینی قائل شده است. ولی از نظر جامعه اسلامی، آیا جامعه اسلامی ارزشهای اسلامی را در آن حدی که وجود دارد و هست، در آن حدی که در مقام ثبوت و در مقام شی ء فی نفسه هست، می شناسد؟ ممکن است جامعه آن طور نشناسد و گاهی درست معکوس بشناسد، یعنی اشیائی که ارزش درجه اول را دارند، در نظر اجتماع اسلامی ارزش درجه آخر را داشته باشند و آن که ارزش درجه آخر را دارد، ارزش درجه اول را داشته باشد. علی علیه السلام فرمود: من چنین پیش بینی می کنم که اسلام در میان مردم به حالت پوستینی در آید که آن را وارونه پوشیده اند (و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا) (1)، همان طور که پوستینی را وارونه می پوشند، مردم اسلام را وارونه تلقی کنند، رو را به جای پشت و پشت را به جای رو بگیرند. در این صورت نه تنها چنین پوستینی گرمی ندارد، بلکه چیز مضحک و موحشی هم از آب در می آید. اگر ارزشهای اسلامی معکوس شود، ارزش درجه اول درجه آخر شمرده می شود و درجه آخر درجه اول(2)، معنایش همان اسلامی است که وارونه شده، پوستینی است که آن را وارونه پوشیده اند.

از نظر مسلمین، ارزش امر به معروف و نهی از منکر متفاوت است. این مساله را از نظر علمای اسلامی توضیح می دهم. البته علمای اسلامی تحت این عنوان یعنی «ارزش امر به معروف و نهی از منکر چقدر است» بحث نکرده اند، ولی مساله ای را بحث کرده اند که از آن می توان به ارزش امر به معروف و نهی از منکر در نظر علما پی برد. اصلی در اسلام است و حدیث نبوی است که بر طبق آن همه علمای اسلام نظر می دهند و آن اینکه پیغمبر اکرم فرمود: «اذا اجتمعت حرمتان ترکت الصغری للکبری» اگر دو ارزش، دو امر محترم در اسلام با یکدیگر اجتماع پیدا کنند یعنی تزاحم پیدا کنند، باید کوچکتر را رها کنید، بزرگتر را بگیرید.

این مطلب مثالهای خیلی واضحی دارد. مثال معروفی که ذکر می کنند این است: وارد زمین غصبی شدن حرام است. اگر شما دیدید در یک زمین غصبی، یک انسان و حتی یک حیوان و نفس محترمی در آب افتاده و دارد غرق می شود، چه باید بکنید؟ یا باید پا روی زمین غصبی بگذارید - که این فی حد ذاته حرام است - و بروید او را نجات بدهید، یا به خاطر اینکه به زمین غصبی وارد نشوید سر جایتان بایستید تا آن نفس محترم هلاک شود. اینجا چه باید کرد؟ دو حرمت است: یکی حرمت مال که قوانین مالی باید محفوظ بماند، احترام مال مشروع مردم باید محفوظ بماند، بدون رضایت صاحبش نباید به آنجا وارد شد، و دیگر احترام نفس و جان. احترام مال هرگز
به پای احترام جان نمی رسد. شما اگر بناست از این دو احترام یکی را فدای دیگری کنید، باید مال را فدای جان کنید، و در آن وقت اگر وارد زمین غصبی شوید نه تنها گناهی مرتکب نشده اید بلکه ثوابی مرتکب شده اید، اطاعتی کرده اید.

1 - نهج البلاغه، خطبه 107.

2 - فرض کنید ارزش ناخن گرفتن که در روز جمعه مستحب است آنقدر بالا بیاید که جای امر به معروف و نهی از منکر را بگیرد، یا شانه زدن موی سر یا موی ریش به اندازه امر به معروف و نهی از منکر و بالاتر از آن ارزش پیدا کند و یا زیارت مستحبی رفتن در حد ارزشهای درجه اول شمرده شود.


در استفاده از اندیشه مطهری نباید افراط و تفریط كرد

 

جمله‌ی معروف و خوبی را از فرانسیس بیكن نقل می‌كنند كه: علما بر سه دسته‌اند؛ بعضی مانند مورچه هستند كه همواره از بیرون دانه می‌آورند و انبار می‌كنند. ذهن اینها یك انبار است. در واقع یك ضبط صوت هستند كه هر چه را شنیده‌اند ضبط كرده‌اند و هر وقت كه بخواهند، همان را كه یاد گرفته‌اند می‌گویند.

دسته‌ی دوم مانند كرم ابریشمند؛ همواره از لعاب خودشان می‌تنند و از درون خودشان درمی‌آورند. اینان هم عالم واقعی نیستند، زیرا از بیرون چیزی كسب نمی‌كنند، از خیال و درون خودشان می‌خواهند بسازند و عاقبت در درون پیله‌ی خودشان خفه خواهند شد. دسته‌ی سوم كه علمای واقعی هستند، مانند زنبور عسل‌اند؛ گل‌ها را از خارج می‌مكند و می‌آیند عسل می‌سازند.

در جامعه‌ی ما هم عده‌ای دانش‌آموزان و دانشجویان،‌ فقط آثار استاد مطهری را می‌خوانند و حفظ می‌كنند و مثلاً‌ در مسابقات یا كلاس‌های مربوط شركت می‌كنند. خواندن آثار استاد مطهری مقدمه‌ی خوبی است، اما اگر پایان كار باشد،‌ یادآور همان مورچه‌ای است كه اشاره شد.

عده‌ای هم استاد مطهری و آثار ایشان را موضوع سخن‌سرایی خود قرار می‌دهند و فقط از او تجلیل می‌كنند. تجلیل از استاد مطهری و آثار ایشان هم مقدمه‌ی خوبی است، اما اگر پایان كار باشد،‌ یادآور همان كرم ابریشمی است كه اشاره شد.

برای پرهیز از این افراط و تفریط، در مواجهه با آثار استاد مطهری، یا هر اندیشه‌ی دیگری، باید سؤال یا مسأله‌ی ما روشن باشد. سؤال‌ها عمدتاً فردی‌ هستند و مسأله‌ها عمدتاً اجتماعی‌اند. منظور از سؤال، پرسشی است كه پاسخ آن در منابع علمی موجود و قابل بازیابی است. مراد از مسأله نیز پرسش‌هایی است كه پاسخ آن، (یا مشكلی است كه راه حل آن) در منابع علمی موجود قابل بازیابی نیست ولذا نیازمند تحقیق و تولید علم جدید است.

این‌كه رهبر معظم انقلاب آثار و اندیشه‌های استاد مطهری را مبنای فكری نظام جمهوری اسلامی معرفی فرمودند و از طرف دیگر سلسله موضوعاتی مانند انسان، تاریخ، عدالت را مورد اشاره قرار دادند كه باید نظر شهید مطهری در آن موضوعات را استخراج نمود، به این معنی است كه ما دو مسأله داریم:

مسأله‌ی اول بهره‌گیری از نظام فكری استاد مطهری و اتقان اندیشه‌های ایشان در تدوین برخی از موضوعات به صورت نظریه‌های مدون است. مسأله‌ی دوم نیز بهره‌گیری از این نظریه‌های مدون برای سامان‌‌دهی و حل مشكلات جامعه‌ی اسلامی است.

چه خوب است كه فرمایش‌های رهبر انقلاب در چنین موضوعاتی را هم جدی بگیریم و ولایت‌مداری و پیروی خود از فرامین رهبری را در این عرصه‌ها نیز نشان دهیم
.

نقدى بر قاعده الواحد و اصل سنخيت

در كتب فلسفى از قاعده (الواحد) تعابير مختلفى به چشم مى خورد كه مشهورترين آنها (الواحد لايصدر عنه الا الواحد) و يا (الواحد بما هو واحد لايصدر عنه الا واحد) است. تعابير ديگر اين قاعده عبارتند از: (كل ما يلزم عنه اثنان معاً ليس احدهما بتوسط الآخر فهو منقسم الحقيقه)؛1 (الواحد الحقيقى لايوجب من حيث هو واحد الا شيئاً واحداً بالعدد)؛2 (كل بسيط فان ما يصدر عنه اولا يكون احدى الذات)؛3 (الواحد المحض البسيط من جميع الجهات لا يمكن ان يصدر عنه الا الواحد)4 و (الواحد الحق الصرف و كذا الواحد بما هو واحد لايصدر عنه من تلك الحيثية الا واحد).5

معناى قاعده و تاريخچه قاعده و ادله قائلان به قاعده الواحد و ادله مخالفان را در ادامه بخوانید

ادامه نوشته

اندیشه های عرفانی استاد مطهری


 استاد مطهری در بیان نظریه‏های مختلفی که در رابطه با عرفان و تصوّف و عقاید آنها وجود دارد اظهار می‏دارند; عُرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنّت و سیره نبوی و ائمّه و اکابر صحابه استناد می‏کنند.

ولی دیگران درباره آنها نظریه‏ های دیگری دارند و ما به ترتیب آن نظریه‏ها را ذکر می‏کنیم:
الف) نظریه گروهی از محدثان و فقهاء اسلامی: به عقیده این گروه، عرفا عملاً پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنّت صرفاً عوامفریبی و برای جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساساً ربطی به اسلام ندارد!
ب) نظریه گروهی از متجدّدان عصر حاضر: این گروه که با اسلام میانه خوبی ندارند و از هر چیزی که بوی «اباحیت‏» بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قیامی در گذشته علیه اسلام و مقرّرات اسلامی قلمداد کرد به شدّت استقبال می‏کنند، مانند گروه اوّل معتقدند که عرفا عملاً ایمان و اعتقادی به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوّف نهضتی بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضدّ اسلام و عرب، در زیر سرپوشی از معنویت.
این گروه با گروه اوّل در ضدّیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند، و اختلاف نظرشان در این است که گروه اوّل اسلام را تقدیس می‏کنند و با تکیه به احساسات اسلامی توده مسلمان، عرفا را هو و تحقیر می‏نمایند و می‏خواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارج نمایند، ولی گروه دوم با تکیه به شخصیت عرفا که بعضی از آنها جهانی است، می‏خواهند وسیله‏ای برای تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را هو کنند که اندیشه‏های ظریف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی با اسلام بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است، اسلام و اندیشه‏های اسلامی در سطحی پایین‏تر از اینگونه اندیشه‏ها است. این گروه مدّعی هستند که استناد عرفا به کتاب و سنّت صرفاً تقیّه و از ترس عوام بوده است، می‏خواسته‏اند به این وسیله جان خود را حفظ کنند.
شهید مطهری به دنبال بیان گروههایی که با عرفا و متصوّفه مخالفند نظریه سوّمی را مطرح می‏کند که با نگاهی معقول و منطقی به موضوع می‏نگرد و تصریح می‏کند که خودشان هم این نظریه را پذیرفته‏اند:
ج) نظریه گروه بی‏طرفها: از نظر این گروه، در عرفان و تصوّف خصوصاً در عرفان عملی، و بالأخصّ آنجا که جنبه فرقه‏ای پیدا می‏کند بدعتها و انحرافات زیادی می‏توان یافت که با کتاب الله و با سنّت معتبر وفق نمی‏دهد؛ ولی عرفا مانند سایر طبقات فرهنگی اسلامی و مانند غالب فرق اسلامی نسبت به اسلام نهایت ‏خلوص نیّت را داشته‏اند و هرگز نمی‏خواسته بر ضدّ اسلام مطلبی گفته و آورده باشند؛ ممکن است اشتباهاتی داشته باشند همچنانکه سایر طبقات فرهنگی مثلا متکلّمین، فلاسفه، مفسّرین، فقهاء، اشتباهاتی داشته‏اند، ولی هرگز سوء نیتی نسبت به اسلام در کار نبوده است.
شهید مطهری در ادامه اضافه می‏کند: ما نظر سوم را ترجیح می‏دهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشته‏اند، در عین حال لازم است افراد متخصّص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامی بی‏طرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند.

خطبه پیامبر(ص) در روز آخر شعبان


سلمان فارسى رحمه الله فرمود: «خطبنا رسول الله صلى الله علیه و آله فى آخر یوم من شعبان، فقال یا ایها الناس قد اظلکم شهر عظیم مبارک، شهر فیه لیلة خیر من الف شهر، جعل الله صیامه فریضة و قیام لیله تطوعا، من تقرب فیه بنافلة من الخیر کان کمن ادى فریضة فیما سواه، و هو شهر الصبر، و الصبر ثوابه، الجنه، و شهر المواسات و شهر یزاد فى رزق المؤمن، و شهر اوله رحمة،و اوسطه مغفرة، و آخره عتق من النار، و هو للمؤمن غنم و للمنافق غرم‏» (1)
ماه رمضان براى مؤمن سود و براى منافق خسران است
حضرت سلمان فرمود: در روز آخر شعبان پیامبر(صلى الله علیه و آله) براى ما خطبه‏اى در فضیلت ماه رمضان قرائت فرمود: و در خطاب خویش به ما فرمود: اى مردم براستى سایه افکنده بر سر شما ماه بزرگ مبارکى، ماهى که در او شبى است که از هزار ماه بهتر است، که خداوند روزه‏اش را فرض و واجب نموده، و به پا داشتن عبادات شبش را به طور استحباب مقرر فرموده است، کسى که تقرب بجوید به خداوند،به انجام نافله خیرى، مثل آن است که در غیر ماه رمضان فریضه‏اى انجام داده باشد، و این ماه ماه صبر است، و صبر هم اجر و ثوابش بهشت است.
و ماه روزه، ماه مواسات و برابرى است، و ماهى است، که رزق مؤمن در او زیاد مى‏گردد، و ماهى است که اولش رحمت و وسطش مغفرت و آمرزش، و آخرش آزادى از آتش جهنم است، و این ماه براى مؤمن بهره و منفعت است، و براى منافق خسارت و ضرر.



1- مستدرک الوسائل مرحوم نورى نقل از وقایع الایام، ص 436. 
روزه، درمان بیماریهاى روح و جسم صفحه 69

بهشت و جهنم از دیدگاه امام خمینی(ره)

امام خمینی

 

اشاره:

طایفه ای به نام «حبیّه» بر این باورند كه باید در پی محبت خدا بود، نه به دنبال رسیدن به بهشت، یا فرار از جهنم خوارزمی در كتاب مفاتیح العلوم از این گروه نام برده و آنان را فرقه ای از حشویه معرفی كرده است. در حالی كه آیات و روایات فراوانی ما را به همین بهشت می خوانند و از همین جهنم باز می دارند.

در مباحث عرفانی آمده است كه قیامت منحصر در بهشت و جهنم و اعراف نیست، بلكه جاهای دیگر نیز وجود دارد و این سه، به عنوان نمونه ذكر شده اند؛ نه سعادت، منحصر در بهشت است و نه شقاوت، منحصر در جهنم.

بهشت و جهنم دارای درجات و مراتبی است؛ مثلاً یك انسان عادی پشت سر یك بازاری غیبت می كند، اما طلبه پشت سر مرجع تقلید غیبت می كند، یا حرام خواری افراد عادی از مال دیگران یا در نهایت از بیت المال است، اما حرام خواری طلبه از مال امام زمان است. طلبه حق ندارد به خاطر كم بودن شهریه، توان كمتری را برای انجام وظیفه بگذارد. روشن است كه در این صورت عقاب طلبه بیشتر و شدیدتر است.

 

انواع سه گانه بهشت و جهنم

امام(ره) می فرمایند سه نوع بهشت و جهنم وجود دارد:

1 . بهشت و جهنم اعمال؛

2 . بهشت و جهنم اخلاق؛

3 . بهشت و جهنم لقاء.

بهشت و جهنم اعمال

در قرآن به این بهشت و جهنم تصریح و تأكید شده است. حور العین، خوردنی ها، و ... و نیز آتش و مار و همگی مربوط به همین بهشت و دوزخ می باشند.

امام می فرماید: جهنم اعمال، همان است كه در حدیثی آمده كه «سنگی از لب جهنم داخل آن افتاد و پس از هفتاد سال به قعر آن رسید»؛ یعنی شخصی در هفتاد سال زندگی، مسیر سقوط را پیمود و الآن مرگ او فرا رسید. به عبارت دیگر، همین الآن ما در بهشت یا جهنم هستیم، اما به دلیل ارتباط با دیگران، متوجه نیستیم، اما پس از مرگ، متوجه خودمان می شویم. اكنون هم جهنمی ها درد می كشند، اما متوجه نیستند و پس از مرگ متوجه این عذاب می شوند.

بهشت و جهنم اخلاق

بهشت و جهنم اخلاق در قرآن با كنایه بیان شده است و بهشت و دوزخ آن شدیدتر از بهشت و جهنم اعمال است. بحث چشم برزخی و صورت حقیقی مربوط به این بهشت و جهنم است. انسان پیرامون هر چیزی كه فكر كند، چهره ای مشابه آن پیدا می كند؛ اگر كسی طمّاع و بی غیرت است و غیبت هم می كند، چون طمع دارد شبیه مورچه است، چون بی غیرت است مانند خوك است، چون غیبت می كند مثل گرگ است؛ باطن این شخص، حیوانی معجون از همه این حیوانات می شود یعنی اشترگاوپلنگ.

بعضی از انسان ها چنان محشور می شوند كه «یحسن عندهم، القردة و الخنازیر».

و در مقابل پیامبر و اولیاء خدا، چون چهره باطنی شان همیشه خدا را نشان می دهد و خدا جمیل است و دوست دار زیبایی، زیبا است و دیدن آن موجب لذت و فرح می شود. این بهشت اخلاقی است و آن جهنم اخلاقی.

حدیثی از امام مجتبی است كه می فرماید: اگر آخرت هیچ اضطرابی جز این نداشت بس بود كه روز قیامت همه یكدیگر را می بینند و می دانند چه كرده اند و چه اندیشه هایی داشته اند. یعنی هیچ حجابی نمی ماند و چهره ها، اعمال را نشان می دهد؛ «یعرف المجرمون بسیماهم» به همین معناست.

اگر چیزی حالت زودگذر داشت و تبدیل به ملكه نشد، در روح آدم ثابت نمی شود و با عذاب جهنم زایل و محو می گردد. اما آنچه كه تبدیل به ملكه انسان شده باشد، دیگر محو نمی شود، این افراد حتی اگر به بهشت بروند معذب خواهند بود؛ همچنان كه لقمه كردن غذا و ممانعت از دریدن و پاره كردن گوشت برای گرگ عذاب است. و به همین دلیل روز قیامت به بعضی ها می گویند: هر كدام از بهشت و جهنم را دوست دارید، انتخاب كنید و آن ها داخل جهنم می شوند.

بهشت و جهنم لقاء

در قرآن تنها با ایماء به بهشت و جهنم لقاء اشاره شده است و بهشت و دوزخ آن شدیدتر از دو نوع پیش است. حضرت امام این بهشت و دوزخ را در عرفان توضیح می دهند.

 

نقد

نقد سخنرانى مجتهد شبسترى پیرامون عصمت پیامبر اکرم(ص) ‌

‌استاد على ربانى گلپایگانى


موضوع این بحث در ارتباط با سخنرانى آقاى محمد مجتهد شبسترى است که چهارم اسفنده‌ماه سال گذشته در دانشگاه صنعتى اصفهان به مناسبت سالروز رحلت پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله ایراد شده است و این سخنرانى در هشت اسفند (چهار روز بعد) در سایت خبرى تابناک منتشر شده است. موضوع بحث ایشان آنطور که خودشان در آغاز بیان کرده‌اند عبارتست از "انتظار ما از پیامبران" و هدف از بحث آنطور که خود گفته است پاسخ به نقدهایى است که طى این بیست‌سال که مباحث نواندیشى دینى یا روشنفکرى دینى مطرح شده است بر دیدگاه ایشان و همفکرانشان وارد شده است و سپس بیان مى‌کنند که این مباحث جدید تاکیدش بر حقوق بشر است و ارتباط حقوق بشر با اسلام و مسلمانى و دیندارى، به این بیان که فردى مى‌خواهد مسلمان باشد و در عین حال هم مطابق اعلامیه حقوق بشر که در 30 ماده و در سال 1984 در سازمان ملل متحد تصویب شده است عمل کند که نظام زندگى سیاسى و اجتماعى‌اش مبتنى بر آن اعلامیه باشد و در عین حال یک فرد مسلمان به معناى واقعى هم باشد. این هدف بحثى است که ایشان مطرح کرده و بعد هم گفته‌اند مبناى مباحث جدید که مطرح شده بر معرفت شناسى و هرمنوتیک است که در فهم ما از متون دینى تاثیر مى‌گذارد.

ادامه نوشته

نقدی بر کتاب «مکتب در فرآیند تکامل»

نقدی بر کتاب «مکتب در فرآیند تکامل»



مقدمه:

این کتاب که توسط آقای مدرسی طباطبایی تالیف شده، در واقع با هدف معرفی تاریخ فکر و عقیده در مذهب تشیع به عنوان یک جریان عقیدتی در اسلام به خوانندگان غربی و غیر مسلمان، نوشته شده است. اگرچه  این کتاب نکات مثبت زیادی دارد، اما طنینهای منفی نیز در جامعه داشته است.ابتدا از عنوان کتاب شروع می کنیم و قدری معنای آنرا خواهیم شکافت. منظور از مکتب در اینجا مکتب عقیدتی و فکری تشیع است.  هدف این کتاب با توجه به مقدمه نویسنده این است که نشان دهد فرآیند شکل گیری و تکامل مکتب تشیع در سه قرن نخست اسلامی چگونه بوده است.

ادامه نوشته

عالم ذر


بحث پيرامون عالم «ذر» است. آيا جهانى پيش از اين جهان به نام عالم «ذر» داشته‏ايم؟ آيا قرآن به مسأله عالم ذر اشاره‏اى دارد؟ و آيا رواياتى در اين زمينه وارد شده است؟

ادامه نوشته

نقدسخنراني محمّدشبستري

نقدسخنراني محمّدشبستري پيرامون عصمت پيامبراکرم(ص)توسط استاد:علي ربّاني گلپايگاني(درمرکزتخصصّي علم کلام)

ادامه نوشته