از شاگرد اولی مدرسه تا سخنرانی به سبک آقای فلسفیکلمه های تار
کلاس درس برای سید علی دوست داشتنی، اما دردسر ساز بود. او تخته سیاه و معلم را درست نمی دید؛ و نمی دانست چرا؟ این دردسر تا پایان دوره دبستان همراهش بود. تا این که متوجه ضعف چشمهایش شد. "هیچ کس نمی دانست. خودم هم نمی دانستم. فقط می فهمیدم که چیزهایی را درست نمی بینم."
سید علی تا کلاس سوم شاگردی درس نخوان و بازیگوش بود. درس خواندن برایش بسیار مشکل بود و اگر کوششی از خودش نشان می داد، چیزی یاد نمی گرفت. "شاگرد بسیار بی هوش و تنبلی بود."
از کلاس چهارم بود که استعداد و توان درک مطلب در او نمایان گردید و خیلی زود به عنوان شاگرد اول مدرسه شناخته شد. سه سال آخر دبستان، سالهای سیادت علمی سید علی بود. او مبصر مدرسه هم شده بود. در همین سالها بود که به ریاضی، جغرافی، هندسه و تاریخ علاقه بیشتری نشان داد. اما هندسه و تاریخ را با ذوق بیشتری فرا می گرفت.
***قاری مدرسه
تدین که متوجه شده بود سید علی صدای خوبی دارد، او را برای خواندن قرآن سر صف انتخاب کرد. سید علی قرآن خوان مدرسه بود. حتما قرائت قرآن او آوازه ای هر چند محدود پیدا کرده بود که وقتی آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی به مشهد آمد، در مراسم استقبال از او، قران خوان بود. و یا آیت الله سید نور الدین حسنی شیرازی که به زیارت آستان رضوی آمد، سید علی 9 ساله در مراسم استقبال او در خواجه اباصلت نیز آیه هایی از قران تلاوت کرد.
و یا زمانی که آقای قمی برای بازدید از مدرسه به آنجا امد، قران خوان مراسم، او بود. " آن کسی که از لحاظ مالی مدرسه ما را اداره می کرد، یکی از مریدان ایشان بود...مرحوم مختار زاده...یک جایزه ای به من دادند. بهترین جایزه آن روزها را به من دادند. یک کتاب تعلیمات قران بود...مال مرحوم سید حسام الدین شیرازی."
***دوستی با قرآن
اغاز انس سید علی با قرآن از همین زمان بود. پدرش برای آشنایی بیشتر پسرانش با قرآن و یادگیری تجوید، از حاج رمضان بنکدار خواست آنان را آمورش دهد. حاج رمضان از قاریان قرآن مشهد بود و از راه بزازی امرار معاش می کرد.
روز جمعه ای بود که حاج رمضان به خانه آیت الله خامنه ای آمد و سید محمد و سید علی را که هر دو لباس روحانی به سر و تن داشتند به دوره قرآن برد. حاج رمضان به این دو کودک سید احترام می گذاشت. انها را پیش می انداخت و خود پشت سرشان قدم بر میداشت و در محل آموزش، بالای مجلس می نشاندشان.
پس از چند ماه شاگردی، حاج رمضان گفت که ترقی کرده اید و دیگر نمی توانم به یادگیری بیشتر شما کمک کنم. استاد بعدی ملاعباس، بزرگترین استادقرائت قران مشهد، شاگرد سید محمد عرب زعفرانی، موسس علم قرائت در مشهد بود. ملاعباس، شال خراسانی سفید رنگی به سر می بست، عبا به دوش می انداخت و ریش بلندی داشت. چهره ای شبیه افغانها داشت. جلسه قرآن او در یکی از اتاق های بالای صحن کهنه برپا می شد، مگر ماه های رمضان که به ایوان رو به روی ایوان حصیر باف های مسجد گوهر شاد منتقل می شد. یکی از خصوصیات این جلسه آداب ورود و خروج به آن بود. "از در که وارد می شدیم باید می گفتیم سلام علیکم؛ از در هم که خارج می شدیم برای خداحافظی باید می گفتیم سلام علیکم. هیچ خداخافظ نمی گفت."
شاگردها پشت رحل هایی که دور اتاق چیده شده بود می نشستند. روی رحل ها فقط یک نوع قرآن بود و آن قرآن چاپ بمبئی بود؛ قران های رحلی بزرگ، با کاغذ نازک و خط هندی. "الان هم با آن رسم الخط خیلی مانوس هستم و خوشم می آید. شاید بتوان گفت قرآن های هندی جزو صحیح ترین قرآن ها هستند. قرآن های مصری و هندی هر دو صحیح هستند. بر خلاف قرآن های ایرانی که غلط زیادی داشتند."
همه حاضران قرآن می خواندند، هر یک نیم صفحه. ملا عباس استاد زبر دستی بود. در فن کسی را بالاتر از خود نمی دانست. دیگران هم همین نظر را داشتند. سید علی تمام قواعد تجوید را از او فرا گرفت. همو جزوه تجوید سید محمد را نیز برای گروه اندکی از علاقه مندان تدریس کرد که سید علی هم در شمار آنان بود.
از کتاب های درسی مورد علاقه سید علی، یکی تعلیمات دینی بود؛ بخش هایی از آن را از بر بود. دوست داشت بیان واعظ شهید، محمد تقی فلسفی را تقلید کند. علی آقا همراه مادر برای شنیدن سخنرانی های آقای فلسفی می رفت و در کلاس درس گاهی از روی آن می خواند؛ با همان لحن. والدین و آموزگار بسیار تشویقش می کردند.
آقا من امشب زیارت جامعه را از حفظ خواندمفلک
کوچه های باریک محله بهتر از حیاط کوچک خانه بود؛ و سید علی با کودکان محل خود تا جایی که جا داشت و صدایی به خانه او نهیب نمی زد، سرگرم بود و بازی می کرد؛ گرگم به هوا، و اگر توپی پیدا می شد، فوتبال و والیبال. والیبال را بیشتر می پسندید. شیطنت های علی آقا اگر در تن خیابان گم میشد، در مدرسه به چشم می آمد؛ آن هم به چشم تدین، که با وقار و هیمنه در حیاط مدرسه قدم می زد و با چوبدستی ای که به کف داشت، گاه دانش آموزان خاطی را تنبیه می کرد.
او حداقل یک بار در طول شش سال تحصیل دبستانی خود به دام چوب و فلک تدین افتاد. لابد این تنبیه که در محلی به نام "قصاص گاه"انجام شد، در پی ملاحظات فراوان تدین و سرآمدن کاسه صبر مدیر بوده است؛ ملاحظه این کودک قباپوش پر جنب و جوش و پسر آیت الله سید جواد خامنه ای، پیش نماز مسجد صدیقی ها.

این جنب و جوش و هیجانات کودکی، جای خود را داشت و تنه به پیکر علاقه های مذهبی سید علی نمی زد. او اهل خدا، نماز، دعا و مستحبات بود. با این که همه این ها را از تراوشات روحی مادرش داشت، اما اهلیت او جنبه ای ذاتی داشت نه طبعی. به سن تکلیف نرسیده بود که اعمال روز عرفه را همراه مادرش انجام داد. غسل می کردند و از ظهر تا غروب در حیاط خانه به نماز و دعا بودند. پس از سن تکلیف اعمال ام داوود را به جا می آوردند؛ غیر از روزه هایش. نمی توانستند روزه متسحبی بگیرند؛ نه او نه مادرش. "من از روز اول نمی توانستم روزه مستحبی بگیرم به خاطر مزاجم و چشمم، نمی توانستم. برایم ضرر دارد. مادرم هم همین طور بود. هر دومان عاجز بودیم."
مقید بودند لیلة الرغائب را از دست ندهند." دعای ایام ماه رجب را من از بچگی حفظ بودم."
سید علی مدتی را هر شب با پدرش به حرم امام رضا (ع) می رفت. همراه زیارت پدر بود. پدر به زیارت طولانی امام خود علاقه مند بود؛ او نیز زیارت جامعه را از روی مفاتیح می خواند. " یک شب که از حرم آمدیم بیرون به پدرم گفتم : آقا من امشب جامعه را از حفظ خواندم."
نمازهای منسوب به معصومین (علیهم السلام) را نیز مدتی می خواند. بعدها از این که در کودکی و نوجوانی به حفظ قرآن نپرداخته ابراز تاسف کرد؛ هرچند در سنین بالا بخش هایی از این کتاب جاوید را حفظ کرد، اما همچنان از این که خودش را حافظ قران نمی داند جز تاسف های بزرگ اوست.