خداشناسی

یه روزی توی یه دانشگاه دانشجویی به استادش گفت:استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم تا وقتی خدا را نبینم اورا عبادت نمی کنم.
استادبه انتهای کلاس رفت وبه آن
دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد وقتی پشت من به شما باشد
مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت نگاهی به او کرد وگفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید. آن استاد کسی نبود جز علامه جعفری

نظر رهبر انقلاب درباره نحوه اثبات حلول ماه جدید قمری

نظر رهبر انقلاب درباره نحوه اثبات حلول ماه جدید قمری

 

بخشی از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار اقشار مختلف مردم در روز سى‌ام ماه مبارك رمضان سال 69 هجری شمسی، درباره راه‌های اثبات حلول ماه جدید قمری بر انسان.
در اين خصوص، چند راه ذكر كرده‌اند:
 یك یكى رؤيت است. البته به شرط اين‌كه جاى ماه را بدانيد و وارد باشيد؛ يك مقدار آشنايى لازم دارد.
 دو دوم اين است كه تواتر يا شياعى باشد كه براى انسان يقين بياورد؛ يعنى معروف شده باشد كه امشب اول ماه است. همه مى‌گويند، افراد زيادى ديده‌اند، همه نقل مى‌كنند، انسان اينها را از هر كسى مى‌شنود، تا اين‌كه اطمينان و يقين پيدا مى‌كند.
 سه سوم اين‌كه دو نفر شاهد عادل شهادت دهند. مورد وثوق كافى نيست؛ بايد عادل باشد. ديشب كه ما از نقاط مختلف كشور تفحص مى‌كرديم، بعضى جاها مى‌گفتند كه يك نفر پيش آقايى آمده و گفته است كه من ديده‌ام. دو، سه جا چنين چيزى گفته شد؛ ليكن از لحاظ شرعى، هيچكدام معتبر نيست؛ زيرا كه خبر دهندگان، متصف به عدالت نبودند و كسى نمى‌دانست كه اينها عادلند.
 چهار راه ديگر، حكم حاكم است. وقتى حاكم اسلامى حكم كرد كه امروز اول ماه است، همه‌ى كسانى كه قضيه برايشان روشن نشده است، ملزمند كه به حكم او عمل كنند؛ مگر كسى كه خودش ديده باشد، يا كسى بداند كه حاكم در اين حكم، به شهادت فلان كس استناد مى‌كند كه او عادل يا خبره نيست و اشتباه كرده است. اگر كسى اين را بداند، واجب نيست به حكم حاكم عمل بكند؛ اما همه‌ى مردمى كه در كوچه و بازار راه مى‌روند و دنبال هلال نرفته‌اند، يا اطلاعى پيدا نكرده‌اند و نمى‌دانند كه اوضاع و احوال چگونه است، يا تفحص هم كرده‌اند، ولى چيزى براى آنان ثابت نشده است، به مجرد اين‌كه حاكم حكم كرد كه امشب يا امروز شب يا روز عيد فطر است و يا اول ماه مى‌باشد، بر همه‌ى آنها واجب است كه اطاعت كنند؛ فرق هم نمى‌كند كه مجتهد يا مقلد، عامى يا عالم يا جاهل باشند؛ همه موظفند كه طبق حكم حاكم عمل كنند

زندگینامه آیت الله خامنه ای(3)

از شاگرد اولی مدرسه تا سخنرانی به سبک آقای فلسفی

کلمه های تار
کلاس درس برای سید علی دوست داشتنی، اما دردسر ساز بود. او تخته سیاه و معلم را درست نمی دید؛ و نمی دانست چرا؟ این دردسر تا پایان دوره دبستان همراهش بود. تا این که متوجه ضعف چشمهایش شد. "هیچ کس نمی دانست. خودم هم نمی دانستم. فقط می فهمیدم که چیزهایی را درست نمی بینم."

سید علی تا کلاس سوم شاگردی درس نخوان و بازیگوش بود. درس خواندن برایش بسیار مشکل بود و اگر کوششی از خودش نشان می داد، چیزی یاد نمی گرفت. "شاگرد بسیار بی هوش و تنبلی بود."
از کلاس چهارم بود که استعداد و توان درک مطلب در او نمایان گردید و خیلی زود به عنوان شاگرد اول مدرسه شناخته شد. سه سال آخر دبستان، سالهای سیادت علمی سید علی بود. او مبصر مدرسه هم شده بود. در همین سالها بود که به ریاضی، جغرافی، هندسه و تاریخ علاقه بیشتری نشان داد. اما هندسه و تاریخ را با ذوق بیشتری فرا می گرفت.

***قاری مدرسه

تدین که متوجه شده بود سید علی صدای خوبی دارد، او را برای خواندن قرآن سر صف انتخاب کرد. سید علی قرآن خوان مدرسه بود. حتما قرائت قرآن او آوازه ای هر چند محدود پیدا کرده بود که وقتی آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی به مشهد آمد، در مراسم استقبال از او، قران خوان بود. و یا آیت الله سید نور الدین حسنی شیرازی که به زیارت آستان رضوی آمد، سید علی 9 ساله در مراسم استقبال او در خواجه اباصلت نیز آیه هایی از قران تلاوت کرد.
و یا زمانی که آقای قمی برای بازدید از مدرسه به آنجا امد، قران خوان مراسم، او بود. " آن کسی که از لحاظ مالی مدرسه ما را اداره می کرد، یکی از مریدان ایشان بود...مرحوم مختار زاده...یک جایزه ای به من دادند. بهترین جایزه آن روزها را به من دادند. یک کتاب تعلیمات قران بود...مال مرحوم سید حسام الدین شیرازی."

***دوستی با قرآن
اغاز انس سید علی با قرآن از همین زمان بود. پدرش برای آشنایی بیشتر پسرانش با قرآن و یادگیری تجوید، از حاج رمضان بنکدار خواست آنان را آمورش دهد. حاج رمضان از قاریان قرآن مشهد بود و  از راه بزازی امرار معاش می کرد. 

روز جمعه ای بود که حاج رمضان به خانه آیت الله خامنه ای آمد و سید محمد و سید علی را که هر دو لباس روحانی به سر و تن داشتند به دوره قرآن برد. حاج رمضان به این دو کودک سید احترام  می گذاشت. انها را پیش می انداخت و خود پشت سرشان قدم بر میداشت و در محل آموزش، بالای مجلس می نشاندشان. 

پس از چند ماه شاگردی، حاج رمضان گفت که ترقی کرده اید و دیگر نمی توانم به یادگیری بیشتر شما کمک  کنم. استاد بعدی ملاعباس، بزرگترین استادقرائت قران مشهد، شاگرد سید محمد عرب زعفرانی، موسس علم قرائت در مشهد بود. ملاعباس، شال خراسانی سفید رنگی به سر می بست، عبا به دوش می انداخت و ریش بلندی داشت. چهره ای شبیه افغانها داشت. جلسه قرآن او در یکی از اتاق های بالای صحن کهنه برپا می شد، مگر ماه های رمضان که به ایوان رو به روی ایوان حصیر باف های مسجد گوهر شاد منتقل می شد. یکی از خصوصیات این جلسه آداب ورود و خروج به آن بود. "از در که وارد می شدیم باید می گفتیم سلام علیکم؛ از در هم که خارج می شدیم برای خداحافظی باید می گفتیم سلام علیکم. هیچ خداخافظ نمی گفت."

شاگردها پشت رحل هایی که دور اتاق چیده شده بود می نشستند. روی رحل ها فقط یک نوع قرآن بود و آن قرآن چاپ بمبئی بود؛ قران های رحلی بزرگ، با کاغذ نازک و خط هندی. "الان هم با آن رسم الخط خیلی مانوس هستم و خوشم می آید. شاید بتوان گفت قرآن های هندی جزو صحیح ترین قرآن ها هستند. قرآن های مصری و هندی هر دو صحیح هستند. بر خلاف قرآن های ایرانی که غلط زیادی داشتند."

همه حاضران قرآن می خواندند، هر یک نیم صفحه. ملا عباس استاد زبر دستی بود. در فن کسی را بالاتر از خود نمی دانست. دیگران هم همین نظر را داشتند. سید علی تمام قواعد تجوید را از او فرا گرفت. همو جزوه تجوید سید محمد را نیز برای گروه اندکی از علاقه مندان تدریس کرد که سید علی هم در شمار آنان بود.

از کتاب های درسی مورد علاقه سید علی، یکی تعلیمات دینی بود؛ بخش هایی از آن را از بر بود. دوست داشت بیان واعظ شهید، محمد تقی فلسفی را تقلید کند. علی آقا همراه مادر برای شنیدن سخنرانی های آقای فلسفی می رفت و در کلاس درس گاهی از روی آن می خواند؛ با همان لحن. والدین و آموزگار بسیار تشویقش می کردند.

آقا من امشب زیارت جامعه را از حفظ خواندمفلک

کوچه های باریک محله بهتر از حیاط کوچک خانه بود؛ و سید علی با کودکان محل خود تا جایی که جا داشت و صدایی به خانه او نهیب نمی زد، سرگرم بود و بازی می کرد؛ گرگم به هوا، و اگر توپی پیدا می شد، فوتبال و والیبال.  والیبال را بیشتر می پسندید. شیطنت های علی آقا اگر در تن خیابان گم میشد، در مدرسه به چشم می آمد؛ آن هم به چشم تدین، که با وقار و هیمنه در حیاط مدرسه قدم  می زد و با چوبدستی ای که به کف داشت، گاه دانش آموزان خاطی را تنبیه می کرد.

او حداقل یک بار در طول شش سال تحصیل دبستانی خود به دام چوب و فلک تدین افتاد. لابد این تنبیه که در محلی به نام "قصاص گاه"انجام شد، در پی ملاحظات فراوان تدین و سرآمدن کاسه صبر مدیر بوده است؛ ملاحظه این کودک قباپوش پر جنب و جوش  و پسر آیت الله سید جواد خامنه ای، پیش نماز مسجد صدیقی ها.



این جنب و جوش و هیجانات کودکی، جای خود را داشت و تنه به پیکر علاقه های مذهبی سید علی نمی زد. او اهل خدا، نماز، دعا و مستحبات بود. با این که همه این ها را از تراوشات روحی مادرش داشت، اما اهلیت او جنبه ای ذاتی داشت نه طبعی. به سن تکلیف نرسیده بود که اعمال روز عرفه را همراه مادرش انجام داد. غسل می کردند و از ظهر تا غروب در حیاط خانه به نماز و دعا بودند. پس از سن تکلیف اعمال ام داوود را به جا می آوردند؛ غیر از روزه هایش. نمی توانستند روزه متسحبی بگیرند؛ نه او نه مادرش. "من از روز اول نمی توانستم روزه مستحبی بگیرم به خاطر مزاجم و چشمم، نمی توانستم. برایم ضرر دارد. مادرم هم همین طور بود. هر دومان عاجز بودیم."

مقید بودند لیلة الرغائب را از دست ندهند." دعای ایام ماه رجب را من از بچگی حفظ بودم."
سید علی مدتی را هر شب با پدرش به حرم امام رضا (ع) می رفت. همراه زیارت پدر بود. پدر به زیارت طولانی امام خود علاقه مند بود؛ او نیز زیارت جامعه را از روی مفاتیح می خواند. " یک شب که از حرم آمدیم بیرون به پدرم گفتم : آقا من امشب جامعه را از حفظ خواندم."
نمازهای منسوب به معصومین (علیهم السلام) را نیز مدتی می خواند. بعدها از این که در کودکی و نوجوانی به حفظ قرآن نپرداخته ابراز تاسف کرد؛ هرچند در سنین بالا بخش هایی از این کتاب جاوید را حفظ کرد، اما همچنان از این که خودش را حافظ قران نمی داند جز تاسف های بزرگ اوست. 
ادامه نوشته

زندگینامه آیت الله خامنه ای(2)

تولد (دست مرحمت)

چهارمین فرزند سید جواد در آستانه گشودن چشم به جهان بود. بانو خدیجه نگران از دو نوزاد از دست داده خود با قلبی پر از نجوا و نیاز به بار امانت خود می اندیشید. درد درگذشت نوزاد اول، آقا رضا، با بقای آقا محمد که اینک سه سال و نیم داشت، درمان شد. آیا رنج عمر بربسته نوزاد سوم این بار دوا می شود؟امید، درهای خود را به روی او گشوده بود:

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد     به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

این بیت از غزل حافظ را از دل گذراند. این بار درد با امید به سراغش آمده بود. سلطنت خانم، مامای خانواده علمای مشهد، ساکن محله پاچنار، به موقع رسیده بود. او هم بی دلهره نبود. آیت الله سید علی حسینی خامنه ای، چهارشنبه 29 فروردین در مشهد مقدس به دنیا آمد، در خانه ای محقر، در حوالی بازار سرشور، کوچه حوض نصرت الملک.

این خانه، در میان کوچه ای که از سر آن صدای نخستین چاپ خانه سربی مشهد، مطبعه خراسان، بلند می شد، ساخته شده بود. در جنوبی خانه به حیاتی کوچک باز می شود، و در بعدی به راه رو باریک و کوتاهی که در دوش راست خود آسپزخانه و در دوش چپ خود اتاقی دارد. پله ها، با یک پاگرد به طبقه دوم می رسد، و اتاقی که صفه پدر است. تیرهای چوبی هر دو طبقه، اعیان این عرصه 70 متری را سرپا نگه داشته اند. خاطرات کودکی علی آقا در این کاشانک 70 متری جای گرفته است. او در خانه ای تن به دنیا نهاد که پدر و مادر سه خواهر بزرگ از همسر نخست سید جواد و سید محمد را در تک اتاق پایین جای داده بود. سید علی آقا آمار جمعیت این خانه کوچک را به 7 نفر رساند. 

***کودکی (اشغال مشهد)

علی آقا وارد سومین سال زندگی خود شده بود که مشهد به اشغال قوای اتحاد جماهیر شوروی در آمد. در واپسین ماه تابستان سال 1320 شمسی، جامعه ایران دچار تناقصی بی سابقه بود، از یک سو خوشحال سقوط رضا شاه و پایان عمر دیکتاتوری او و از سوی دیگر بدحال ورود متفقین و اشغال ایران. 

شهریور ماه، آغاز این تناقض بود. ارتش اتحاد جماهیر شوروی از 3 محور شمالی، خاک ایران را درنوردید. یک ستون از محور جلفا به طرف تبریز حرکت کرد. ستون دیگر از راه آستارا به سوی بندر پهلوی و رشت آمد و ستون سوم از مرزهای شمال شرقی به سوی خراسان هجوم آورد. پیش از اشغال مشهد، نیروی هوایی شوروی اول صبح پنجم شهریور با 9 هواپیما و زمانی دیگر با 35 هواپیمای جنگی در آسمان شهر ظاهر شد.
هدف اصلی این جنگنده ها مراکز نظامی بود. آنها سربازخانه های لشکر نو را بمباران کردند. بار دیگر ساعت 3 بعد از ظهر تا غروب به حملات خود ادامه دادند. این عملیات هوایی روز 6 شهریور نیز تکرار شد. با این قدرت نمایی، لشکر نوی خراسان مشهد را به سمت تهران ترک و عقب نشینی نمود. ظهر روز 7 شهریور، قوای مکانیزه، پیاده سوار و آتش بارهای شوروی وارد مشهد شدند. این قوا در نخستین اقدام ساختمان لشکر، سربازخانه ها و شهربانی مشهد را تصرف کردند.

هر چند تنش های اجتماعی ناشی از ورود ارتش شوروی، مدتی وضعیت اقصادی، بازرگانی و معیشتی مردم را مختل کرد، و تا زمانی نان، قند، نفت و خوار و بار به سختی به دست مردم می رسید. اما ظاهرا تنگناهایی که در دیگر شهرها از عواقب اشغال رخ داد، در مشهد کمتر بود. 
گفتنی است، شوروی و انگلیس از دیرباز در مشهد کنسول گری داشتند. و مناسبات حاکم بر شهر را به خوبی می شناختند. رجال، احزاب، گرایش ها و... امری پنهان برای این دولت اشغالگر نبود. 

در این دوره نیز هرچند دو کشور در جبهه جنگ متفق بودند اما هر یک تلاش می کرد منویات سیاسی خود را پیش ببرد. با این حال، از زمان اشغال تا هنگام خروج قوای شوروی از خراسان، کنسول گری اتحاد جماهیر شوروی را باید حاکم واقعی خراسان دانست. از نسل فرماندهی لشکر شب تا تایید نامزد های شورای ملی مشهد، بدون نظر کنسولگری ممکن نبود.

***مکتب خانه

علی آقا 4 ساله بود که همراه برادر بزرگتر راهی مکتب خانه شد. این مکتب خانه دخترانه بود،  و معلمه آن بی بی آقا، به شاگردانی که بیشترشان دختر و شماری پسر بودند، قرآن می آموخت. علی، که کام کودکانه اش میلی به طعم مکتب نداشت، اندوخته ای از نخستین تجربه آموزشی خود نیافت، و ماندن در مکتب خانه را تاب نیاورد. او هنوز در اوان جنب و جوش و بازی های کودکانه به سر می برد. آمورش قرآن و عم جزء راهی به جهان او نداشت. 2 ماه بعد همراه برادر به مکتب خانه پسرانه رفت.

زمستان بود. ملای این مکتب جناب میرزا، مرد پا به سن گذاشته ای بود که دهه ها با دنیای کودکان فاصله داشت. محل مکتب، شبستانی در یک مسجد بود، که درهای بدون شیشه اش از آن مکانی نیمه تاریک ساخته بود. شبستان در چشم علی بزرگ آمد. شاگردان مکتب دور تا دور نشسته بودند. "وقتی پدرم وارد شد، من و برادرم آقا سید محمد را با خود وارد این مکتب خانه کرد. 

جناب میرزا، احترام کرد. بلند شد. برپا داد. بچه ها بلند شدند. پدرم گفت: این بچه ها را درس بده. او هم ما را خیلی احترام کرد. ملای مکتب اخلاق ملایمی نداشت. نسبت به کودکان حاج سید جواد ملایمت نشان می داد اما نسبت به دیگر شاگردان بد اخلاق بود. روش های آموزشی او هر چند در ان زمان معمول و مرسوم بود. اما وحشتی که به جان آن کودکان معصوم انداخت تا دهه ها بعد از خاطر سید علی شسته نشد. 

روزهای پنج شنبه که زمان رها شدن شاگردان از مکتب خانه بود، بچه ها را به صف می کرد و زیر زبانشان مهر می زد. می گفت هر کس نماز بخواند جای این مهر تا روز شنبه می ماند و اگر نخواند پاک می شود. تعطیلات آخر هفته بر شاگردان میرزا چه می گذشت؟ خدا می داند اما روز شنبه روز وحشت و گریه بود. بچه ها صف می کشیدند. یک صف لرزان و ترس خورده.  " بچه ها را از دم می زد...من هم ار ترس گریه می کردم...به من که رسید دیدم اخمهایش در هم است اما مرا نزد. از من عبور کرد و بچه های دیگر را زد. هنوز وحشت آن کار در دل من است."
جناب میرزا لابد تنگ دست بود که سید علی را کنار خودش می نشاند و تعدادی اسکناس پنج ریالی و ده ریالی به دستش می داد و می گفت که این پول ها را به قران بمال، متبرک شود؛ برکت پیدا می کند. دلش خوش بود که از این راه پول بیشتری گیرش می آید. گمان می کرد که انجام این کار به دست پسر عالم محله سرشور که سید هم هست، شدنی است.
رفتارهای عوامانه ملای مکتب، آن روزها را برایش تاریک و تلخ کرد " از آن دوره مکتب قبل از مدرسه، هیچ استفاده علمی نکردم"

ادامه نوشته

زندگینامه آیت الله خامنه ای(1)

شرح اسم" عنوان همان کتابی است از زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به چاپ رسید. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه چند روز پیش پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقمندان گرفت. 

ادامه نوشته