قيام هايى كه پس از واقعه كربلا

(سال شصت و يك هجرى) اتفاق افتاد

پس از حادثه كربلا، زمينه براى فعاليت هاى سياسى جريان دوم مساعد مى نمود، زيرا «خون حسين (ع)» وسيله خوبى براى تبليغات داخلى و محكوم كردن رقباى خارجى بود. اين، بدان معنا نبود كه از خون امام حسين (ع) سوءاستفاده مى كردند، بلكه عناصر اين جريان صادقانه تحت تأثير واقعه كربلا بودند و واقعاً مى خواستند كه مانند اقدام صادقانه هر حزب سياسى، كارى انجام داده باشند.

از سوى ديگر، امام سجاد (ع) ـ كه به سروسامان دادن مجدد جريان اول مشغول بود ـ جريان دوم را از اقدامات سياسى منع نمى كرد، بلكه با سكوت خودش تحركات آن ها را تأييد هم مى كرد. اگر اين نظريه را نپذيريم كه محمد حنفيّه از سوى شخص امام (ع) مأمور شده بود كه قيام مختار ثقفى را تأييد و آماده فعاليت نموده و به اصطلاح راه بيندازد، دست كم بايد اين نظريه را بپذيريم كه پيروزى مختار به عنوان جشن مهمى براى امام (ع) تلقى مى گشت.

ابن اثير مى نويسد : عده اى از اهالى كوفه نزد محمّد حَنفيه آمده و از فعاليت هاى مختار گزارش مى دادند، محمد حنيفه بعد از حمد خدا و بيان فضايل اهل بيت(ع) گفت : اما در مورد كسى كه شما را براى گرفتن انتقام خون، دعوت مى كند، بايد بگويم كه به خدا دوست دارم كه خداوند توسط هركس از خلقش كه مى خواهد ما را در مقابل دشمنانمان يارى كند[1].

متن بالا به روشنى بيانگر اين واقعيت است كه مختار از سوى اهل بيت عليهم السلام حمايت و پشتيبانى مى شده است، هرچند عده اى با استناد به برخى گفته ها درصدد تكذيب رابطه مختار با اهل بيت(ع) هستند، با اين حال، با در نظر گرفتن اوضاع آن زمان و فشارهايى كه از سوى حاكمان شام و عبداللّه بن زبير به اهل بيت(ع) وارد مى شد، هيچ گونه شكى در مورد رابطه حسنه مختار با اهل بيت(ع) باقى نمى ماند.

هنگامى كه مختار سر ابن زياد را با هداياى ديگر به حضور امام (ع) فرستاد، يكى از روزهاى بزرگ و پراهميت خاندان امامت محقق گرديد.

در مقام تحليل وقايع تاريخى، موضوع مهمى در اين مقطع وجود دارد كه يك معضل بزرگ تاريخى در مورد قيام توّابين به رهبرى سليمان صرد را روشن مى نمايد.

توّابين در كوفه قيام مى كنند و يك تشكيلات نسبتاً مهم نظامى را سازمان مى دهند. در زمانى كه حاكم كوفه عبداللّه بن يزيد انصارى از طرف عبداللّه بن زبير[2] منصوب شده و عراق جزء مسلم قلمرو زبيريان است، توّابين هدفى جز خون خواهى حسين (ع) ندارند، با وجود اين، قاتلين حسين (ع) را در كوفه رها كرده و به سوى شام حركت مى كنند كه با قدرت اموى بجنگند.

اين سؤال كه چرا سليمان صرد و اصحابش قاتلين كربلا را در كوفه رها مى كنند و به سوى شام حركت مى كنند، در ميان خود توّابين هم مطرح بوده است.

ابن اثير نقل مى كند : «هنگامى كه سليمان به راه افتاد، عبداللّه بن سعد بن نفيل به او گفت : من سخنى دارم اگر آن را پسنديدى، به آن عمل كن و اگر نپسنديدى كه هيچ. بعد گفت : ما براى خونخواهى حسين (ع) قيام كرده ايم درحالى كه تمام قاتلين ايشان مانند عمر بن سعد و سران قبايل در كوفه هستند، با اين حال از كوفه به كجا مى رويم و اين ها را رها مى كنيم؟ بعد از اتمام سخن، عبداللّه بن سعد، همه سخنان او را تأييد كرد.

سليمان صرد در جواب گفت : ولى من سخن شما را قبول ندارم چرا كه شخصى كه حضرت را شهيد كرد و لشكرها را به سوى او فرستاده و گفت كه به او امان نمى دهم مگر اين كه تسليم شود، اين فاسق پسر فاسق عبيداللّه بن زياد بود. پس به يارى خدا به سوى او روانه مى شويم، اگر خداوند ما را بر او پيروز كرد، اميدوارم كه كارهاى بعدى براى ما آسان باشد، زيرا برمى گرديم و تمام كسانى را كه در قتل امام حسين (ع) شركت كرده بودند، مى كشيم و اگر كشته شويم، خداوند بهترين پاداش ها را به آزاد مردان مى دهد[3].

بعضى از تحليگران گمان كرده اند كه عبداللّه بن يزيد انصارى به قدرى از زرنگى در سياست برخوردار بود كه كلاه گشادى بر سر توّابين گذاشته و خطر آنان را از سر خود و قاتلين كربلا رفع و خود آنان را به سوى شاميان متوجه كرده است.

مسلّماً عبداللّه بن يزيد هيچ دليلى نداشته تا بخواهد توّابين را براى رفتن به سمت شام تشويق كند، بلكه سعى مى كرده آن ها را در كوفه نگهدارد و در جنگ لشكريان با ابن زياد كه از دمشق عازم كوفه بود، از نيروى آن ها به نفع خود استفاده كند.

ابن اثير در اين مورد مى نويسد : «به عبداللّه بن يزيد و ابراهيم بن محمد بن طلحه خبر رسيد كه سليمان بن صرد از كوفه خارج مى شود، آن دو نيز با اشراف كوفه نزد سليمان آمدند. عبداللّه بن يزيد گفت : مسلمان، برادر مسلمان است و شما بهترين هاى شهر ما و برادران ما هستيد، با قيام خود، ما را تهى نكنيد و با خروج خود از جمع ما، عده ما را كم نكنيد، در كنار ما بمانيد، تا زمانى كه دشمن به سوى ما بيايد، همگى به جنگ دشمن برويم، با او بستيزيم و خراج و ماليات جوخى را به سليمان و پيروانش داد تا در كوفه بمانند. ابراهيم بن محمد هم سخنان عبداللّه را تكرار كرد، ولى سليمان به آن ها گفت : شما خالصانه نصيحت كرديد و در مشورت كوشيديد. پس ما با خدا و براى او هستيم و از خداوند مى خواهيم كه تصميم ما بر راه درست بوده باشد و ما بايد حركت كنيم[4]».

بديهى است اين نظريه با آن خصوصياتى كه تاريخ از شخصيت توّابين و سران آنان (سليمان و مسيب بن نجمه) به ما بازگو مى كند، كاملا ناسازگار است. از مردمان هوشمند و شجاعى كه سوگند خورده اند تا آخرين دم به جنگ ادامه دهند، بعيد و حتى محال است كه تن بدين سازشكارى بدهند.

حقيقت اين است كه امام سجاد (ع) با خواستگارى مصعب بن زبير]24[ كه پيشنهاد ازدواج با حضرت سكينه]25[ را داده بود، موافقت كرد و بدين وسيله يك اتحاد (ولو موقتاً) ميان زبيريان و شيعيان ايجاد كرد تا شيعيان در عصر ضعف و فترت شان[5]، بيش ازپيش دچار فشار و تضيقات دوجانبه ـ از جانب امويان و زبيريان ـ نگردند تا بتوانند براى آينده آمادگى پيدا كنند و به همين دليل توّابين در قلمرو زبيريان شمشير از غلاف بيرون نكشيدند و مسئله را در مورد قاتلينى كه در كوفه و قلمرو زبيريان بودند، به امواج آينده تاريخ واگذاشتند، هرچند وسعت ديد و اصولى انديشيدن سران توّابين نيز يكى از عوامل ديگر حركت توّابين به سوى شام بود، زيرا آنان بيشتر درصدد ريشه كن كردن مركز فساد و نابودساختن هسته هاى اصلى گمراهى بودند و شركت كنندگان واقعه كربلا را كه جنايت هاى زيادى به وجود آورده بودند، آلتى در دست حكام اموى مى ديدند و تنها چاره را در از ميان برداشتن مجرمين اصلى جنايات مى دانستند.

واقعيت اين است كه عبداللّه بن زبير كه زخم خورده جنگ جمل بود، در دشمنى با بنى هاشم و مخصوصاً اهل بيت عليهم السّلام، دست كمى از بنى اميّه نداشت و در اندك مدتى كه عبداللّه بن زبير بر سر كار آمد و قدرت يافت، تا جايى كه از توانش برمى آمد و از پيرامونيانش ساخته بود، به ايذا و آزار بنى هاشم پرداخت و بعدها، برادر جوان تر وى، يعنى عروة بن زبير نيز راه برادر را ادامه داد و با جعل احاديث فراوانى كه بيشتر آن ها را از خاله خود نقل (عايشه) مى كرد، به مبارزه با خاندان وحى پرداخت و اگر سياست مدارى امام سجاد (ع) نبود، زبيريان مى توانستند كوبنده ترين ضربه را بر بنى هاشم واهل بيت(ع) وارد آورند، براى آگاهى بيشتر در اين مورد مى توان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلدهاى 1، 2، 3 و 20 مراجعه كرد. در اين شرح، هر جا سخن از عبداللّه بن زبير به ميان آمده، از كينه و عداوت وى نيز كه همواره نسبت به اولاد على (ع) داشته، سخن رفته است.

جريان دوم با اين زمينه قيام مختار را به وجود آورد كه بنا به شرح مذكور، از حمايت جريان اول برخوردار بود و به طور كلى بايد گفت جريان مكتبى ـ سياسى، هيچ كدام از قيام هاى جريان سياسى ـ اجتماعى را محكوم نكرده است. غير از قيام «زيدالنار»]26[ كه رسماً توسط امام رضا(ع)، آن هم پس از شكست وى نكوهش شده است، مى توان گفت همه كسانى كه در اين قيام ها كشته شده اند، از ديدگاه جريان اول شهيد شناخته مى شوند.

مؤلف «عيون اخبار رضا (ع)» در صفحه 248 از جلد اول اين تأليف خود از محمد بن يزيد نحوى و او هم از ابن ابى عيدون و وى نيز از پدرش نقل مى كند كه هنگامى كه زيد بن موسى بن جعفر(ع) را نزد مأمون آوردند ـ البته بعد از آن كه اين شخص پيشتر در بصره قيام كرده و خانه هاى بنى عباس را به آتش كشيده بود ـ مأمون جرم او را به على بن موسى(ع) بخشيد و به امام (ع) گفت :پيش از آن كه برادر تو قيام كند و آن چه را كه كرد، انجام دهد، زيد بن على هم قيام كرده، كشته شد. اگر مقام و منزلت تو نبود، برادر تو را هم مى كشتم، چرا كه آن چه او انجام داده، كوچك نيست».

«امام رضا (ع) فرمود : برادرم زيد را با زيدبن على مقايسه نكن، چراكه زيدبن على از علماى آل محمد(ص) بود و به خاطر خداوند غضب كرد و با دشمنان خدا جنگيد تا اين كه در راه معبود كشته شد. پدرم موسى بن جعفر(ع) به من مى گفت كه از پدرش جعفربن محمد(ع) شنيده بود كه آن حضرت مى فرموده : خداوند عمويم زيد را رحمت كند. او مردم را به «رضا من آل محمد» دعوت مى كرد و اگر پيروز مى شد، به آن چه كه مردم را به سوى آن خوانده بود، وفا مى كرد.



[1]- ابن اثير، الكامل، جلد سوم، ص 358.

[2]- هنگامى كه امام حسين (ع) از مدينه خارج مى شدند، عبداللّه بن زبير نيز از مدينه خارج شد وبه مكه رفت و بعد از شهادت امام حسين (ع)، با استفاده از موقعيت جديد، قيام كرد و در محاصره لشكريان يزيد بود كه خبر مرگ يزيد او را از محاصره رهانيد. كارش رونق گرفت. كوفه را به وسيله برادرش مصعب تسخير كرد و در حكومت كوتاه مدت خود، به اذيت و آزار بنى هاشم پرداخت تا اين كه در سال هفتادوسه هجرى قمرى به دست نيروهاى حجاج در مكه كشته شد ـ ر ك. به مروج الّذهب، جلد سوم، ص 131.

[3]- ابن اثير، الكامل، جلد سوم، ص 340.

[4]- ابن اثير، الكامل، جلد سوم ص 341 ـ در وقايع سال 65 هجرى قمرى.

[5]- پس از شهادت امام حسين (ع)، اكثر شيعيان جريان اول توسط زياد بن ابيه به شهادت رسيدند. البته، افراد زيادى از شيعيان جريان دوم نيز شهيد شدند و در واقعه قيام امام حسين(ع) نيز تقريباً همه شيعيان باقى مانده از جريان اول به شهادت رسيدند. بنابراين، عصر پس از شهادت امام حسين (ع) واقعاً دوران كوتاه ضعف و فترت شيعيان بوده است.