نقدسخنراني محمّدشبستري
موضوع بحث ما در ارتباط با سخنراني آقاي محمد شبستري است كه در دانشگاه صنعتي اصفهان در تاريخ 4/12/87 به مناسبت رحلت پيامبر9 ايراد شده است و اين سخنراني در هشت اسفند (چهارروزبعد) در سايت خبري تابناك منتشرشده است. موضوع بحث ايشان آنطوركه خودشان در آغاز بيان كرده اند عبارتست از" انتظار ما از پيامبران" و هدف از بحث آنطور كه خود گفته است پاسخ به نقدهايي است كه طي اين بيست سال كه مباحث نوانديشي ديني يا روشنفكري ديني مطرح شده است بر ديدگاه ايشان و همفكرانشان وارد شده است و سپس بيان ميكنند كه اين مباحث جديد تاكيدش بر حقوق بشراست و ارتباط حقوق بشر با اسلام و مسلماني و دينداري، به اين بيان كه فردي مي خواهد مسلمان باشد و در عين حال هم مطابق اعلاميه حقوق بشر كه در 30 ماده و در سال 1984در سازمان ملل متحد تصويب شده است عمل كند كه نظام زندگي سياسي و اجتماعياش مبتني برآن اعلاميه باشد و در عين حال يك فرد مسلمان به معناي واقعي هم باشد. اين هدف بحثي است كه ايشان مطرح كرده و بعد هم گفته اند مبناي مباحث جديد كه مطرح شده بر معرفت شناسي و هرمنوتيك است كه در فهم ما از متون ديني تاثير ميگذارد.
خلاصه سخنراني آقاي شبستري:
1- بر اساس مباحث هرمنوتيك هر فهمي پيش فرضهايي دارد. هيچ فهمي از دين يا غير دين نداريم مگرآنكه پيش فرضهايي دارد و اين به چهار مقوله علم و فلسفه و هنر و دين بر ميگردد. درباره دين ما نميتوانيم از قبل يك تعريف جامع و مانع ارائه كنيم. سايرمقولهها هم هكذا. اين است كه مسائل تاريخي هم به تدريج درگفتمان بشري و تاملات شكل ميگيرند و لذا امروز اگر خواستيم فلسفه را تعريف كنيم بايد اين همه مكاتب فلسفي را در نظر بگيريم. تعريف ما نظربه سير و روند فلسفه است. بقيه مقولهها هم همينطور. لذا تعريفهاي متعددي ازدين ارائه شده است.
2- انتظارات ما از موضوعات چهارگانه (علم و فلسفه و هنر و دين) هم در فهم و تعريف ما از انها تاثير ميگذارد و اين موضوعات هم خود با يكديگر در تعامل و تاثير و تاثر در طول تاريخ بودهاند كه اين تاثير و تاثرات نيز خود باعث تغيير و تحول هركدام شده است. اين در واقع همان نظريه قبض و بسط تئوريك شريعت دكترسروش است كه در اينجا مطرح شده است.
3- بعد اين مسئله را مطرح ميكنندكه آيا فهمهاي مختلف از دين مانعي دارد؟
ميگويند چه مانعي دارد؟ در گذشته هم اين اختلافات بوده است. مذاهب گوناگوني بوجود آمده و گاهي هم يكديگر را تكفير ميكردند. از غزالي نام ميبرد و ميگويد آدمي است كه در يك مرحله تكفيري بود و فيلسوفان را در چند مسئله تكفير كرد و بعد فهميد اشتباه كرده است وقتي تحولات در او رخ داد و از سير عقلي به سير عرفاني رسيد به اين نتيجه رسيدكه وقتي همه در يك مسير هستند اينها با هم قابل جمع هستند. لذا اختلافاتي بوده و ما نبايد بخاطراختلافات يكديگر را تكفيركنيم. الان هم همينطوراست. پس اين يك مسئله جديد هم نيست. انسانها برداشتها و فهم هاي مختلف دارند. بعد از امام به عنوان غزالي عصر نام ميبرد كه البته گفته اند من اسلامي را كه خودم ميفهمم ميخواهم اجرا كنم اما در عين حال نگفتند ديگران مسلمان نيستند. مثلا كساني گفتند احكام اسلام مربوط به گذشته است مثل حدود و قصاص و... امام هم نفرمودند اينها مسلمان نيستند. پس ميتوان مسلمان بود و فهم ها و تفسيرهاي مختلف از پيامبر و اسلام داشت و منافاتي هم ندارد كسي بخواهد هم مسلمان باشد و هم طبق حقوق بشر زندگي كند. و بگويد فهمم را از نظرات فقهي گذشته تجديد نظر ميكنم . مثلا نظريات فقهي هست كه مخالف حقوق بشراست اينها را ميتوان تغييرداد. حتي آياتي از قرآن است كه مخالف حقوق بشر غربي است كه اين آيات را هم ميتوان طوري برداشت و تفسير كردكه سازگار با اعلاميه حقوق بشر باشد. اين ميشود يك فهم و برداشت ديگر.
4- حقيقت و معناي مسلماني:ميگويد معناي مسلماني و حقيقت آن يعني پيروي كردن از پيامبر9 راه پيامبر را رفتن و اين مورد قبول همه است. اما پيروي از پيامبرآنطوركه ميفهميم. راه پيامبر را هر طوركه فهميديم همانگونه عمل مي كنيم. شما هم هر طور فهميديد همانگونه عمل كنيد. همه هم پيرو پيامبر و مسلمان هستيم. و اصولا آيا ميتوان مسلمان راستين و پيرو پيامبر بود و جزمگرا هم بود؟آيا ميتوان اصول ثابت و جزمي را معيارمسلماني دانست؟ ميگويد خير اصلا مسلماني با جزم گرايي و قطعيت درمسائل سازگاري ندارد. چون مسلماني راستين و پيروي از پيامبر9 آنست كه پيامبر گفتمان توحيد را براي بشرآورد و گفتمان توحيد يعني از همه بريدن و وصل شدن به خدا و از بيرون به درون رفتن و حالت معنوي پيداكردن و گشوده شدن يك افق وسيع از درون و اين مسئله هم هيچ جا متوقف نميشود و با جزميت نميسازد.اين معناي مسلماني كه از بيرون به درون رفتن وافق وسيع در درون گشوده شدن توقف بردار نيست، امري بيكرانه است پس با هيچ اصل جزمي نميسازد.
5- اصولا فهم از يك حقيقت هم نسبي است و هيچ كس نميتواند ادعا كند كه من حقيقت را يا حقيقت الهي را بتمامه فهميدم. پيامبر هم چنين حرفي نميتواند بزند و نميزند. پيامبر هم اينگونه نبود كه حقيقت كاملا براي او روشن شده باشد. او هم همواره در جستجو و طلب بود. بعد استشهاد ميكند به حديث "و انه ليغان علي قلبي و اني استغفرالله في كل يوم سبعين مرة" و در تبيين حديث ميگويد: يعني تاريكيها مثل بقيه انسانها درون مرا ميگيرد. و سپس به ايه "قل انما بشرمثلكم "استشهاد ميكند كه او هم مثل بقيه انسانها تحت تاثير اوهام و تمايلات شيطاني بود. با اين تفاوت كه او پيوسته برميگشت به توحيد و توجه پيدا ميكرد. او هميشه در حال و هواي خدا بود.
تناقضگويي: ايشان در صدر كلام ميگويد: پيامبر9 مثل بقيه بود. بشر بود. اوهام بر او هم مسلط ميشد و ذهن و قلب او هم تاريك ميشد و لذا استغفار ميكرد تا نوراني شود. اما در ذيل كلام ميگويد او يك امتياز داشت و آن اينكه هميشه حال و هواي توجه به خدا را داشت. و اين تناقض است. چون هميشه حال و هواي خدا را داشتن و قلب مركز ياد و توجه خدا بودن چطور ميتواند تحت تسلط شيطان باشد؟
6- در قسمت پرسشها و پاسخها شخصي سوال ميكند كه بالاخره عصمت پيامبر چه شد؟
ايشان در جواب ميگويد: پيامبر در آن چيزي كه وظيفه اصلي او بود (يعني دعوت به توحيد) معصوم بود. همه جا پيامبر9 به توحيد دعوت كرده و در اين مطلب انحرافي نداشته است. اين محدوده عصمت پيامبراست كه ايشان در مسئله دعوت به توحيد ميپذيرد.
7- سوال ديگري از ايشان ميكنند درباره دين كه شما علم و فلسفه و دين و هنر را در يك رديف و در يك تراز قرار داديد در حاليكه اينها در يك سطح نيستند. دين امري ماورايي است و بقيه اموري بشري است. ايشان ميگويد: دين هم امري بشري است. دين سلوك معنوي آدمي است. راه روي معنوي آدمي است. در قرآن هم دين نزد خدا به اسلام تعريف شده است ومعني اسلام تسليم شدن است يعني انسان در برابر راه خدا مقاومت نكند. پس دين همانند فلسفه و علم و هنر كاري بشري است.
مطالب ديگري هم در سخنراني و بخش پرسشها و پاسخها مطرح شده است كه چون بنابر اختصار است از نقل آنها صرف نظر ميكنيم. نكات اساسي ايشان همان است كه گزارش نموديم.
نقد و ارزيابي:
اسلام ومدرنيسم: بحث درباره اسلام و مدرنيسم به فرصت و مجال بيشتري نياز دارد كه در اين وقت محدود نميتوان به آن پرداخت. اينجانب در كتاب "نقد مباني سكولاريسم " آن را بررسي كردهام.
2- اختلافات مذهبي: ايشان ميگويند:"در طول تاريخ اسلام اختلافهايي در اسلام بوده و مذاهب متعددي بوجود آمده است و ما هم به همه ميگوييم مذاهب اسلامي. چرا ما بر آشفته بشويم از اينكه كسي بگويد مسلمان هستم اما به سبك حقوق بشرغربي ميخواهم زندگي كنم. اين هم ميشود يك برداشت از دين."
بنده عرض ميكنم ما در اينجا بايد اصولي را به عنوان خط قرمزها و اصول مسلم بپذيريم آنگاه به مسائل اختلافي بپردازيم. چون مسلمانها از هر فرقهاي باشند يك سلسله اصول را به عنوان اصول مسلم قبول دارند. همه آنها نبوت پيامبر9؛ خاتميت؛ معاد؛ نمازهاي يوميه؛ زكات و... را ميپذيرند. لذاشما ابتدا بايد از اين حرف كه هيچ جزمي را نميتوان بدست داد عدول كنيد.اين خلاف حرف پيشينيان است چون آنها در عين اينكه اختلافاتي داشتند يك سلسله اصول مشترك و جزمي را قبول داشتند. و لذا اين مطلب با اينكه ميگوييد مسلماني هيچ اصل جزمي ندارد تعارض دارد.
3- فهم هاي مختلف از منابع وحياني: ايشان ميگويد:"پيشينيان فهم ها و برداشت هاي مختلفي از آيات و روايات داشتهاند و در نتيجه مذاهب گوناگوني بوجود آمده است."
اين عيب ندارد اما آيا كسانيكه به اين برداشتهاي مختلف رسيدهاند كارشناس در مسائل دين بوده اند؟آيا هر كس ميتواند بگويد من از آيات و روايات اينطور ميفهمم يا بايد روشمند و براساس مباني فهم باشد؟ اگر فهم دين پيچيدهتر و تخصصي تر ازفهم مقولههاي ديگر (علم؛ فلسفه؛ هنر) نباشد كمتر نيست.آيا هركسي ميتواند در هنر يا علم يا فلسفه اظهار نظر كند؟يا اول متخصص ميشود و بعد اظهار نظر ميكند؟ اگر بر اساس اجتهاد و كارشناسي نظري بدهد گرچه شاذ باشد ما نميگوييم مسلمان نيست. حال جناب آقاي شبستري انصافا چقدر مبادي اجتهاد را در استفاده از يك آيه بكار ميگيرند؟ من در هيچيك آز اثار ايشان يك مورد هم نديدم كه مسئله اي را ايشان به سبك اجتهادي و كارشناسانه بررسي كرده باشد. با يكي يا دوآيه يا يك روايت نظرداده اند. نظريههايي كه در همين سخنراني درباره حقيقت دين و عصمت پيامبر بيان كردهاند گواه روشن بر اين مدعاست.
4- رابطه اسلام و ايمان با جزم و يقين: اينكه ميگويند:"ايمان واسلام با جزم و قطع سازگاري ندارد." من از اين واقعا تعجب ميكنم. مگر ميشود ايمان مبتني بر جزم نباشد ؟اگر پايه و اساس سست شد ايمان بر چه چيز استوار باشد؟آيات و روايات چقدر بر مساله ايقان در كنار ايمان تاكيد دارد:"و بالاخرة هم يوقنون" ؛"كلا لوتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين " تكيه قرآن بر يقين است. اميرالمومنين7 فرموده است: اسلام عبارتست ازتسليم و تسليم يعني يقين. (نهج البلاغه حكمت 125)علاوه بر اين آيا اين سخن آقاي شبستري كه "مسلماني يعني شركت كردن در گفتماني كه پيامبر ايجاد كرد"يك اصل جزمي و قطعي است يا احتمالي؟ در فرض دوم نميتواند مبناي يك نظريه باشد و در فرض اول مخالف ديدگاه ايشان (نفي هرگونه اصل جزمي )است. اصل جزمي ديگري كه ايشان مطرح كرده عبارتست از تفسيرگفتمان توحيدي. وي گفته است:"گفتمان توحيدي يعني موحدانه زيستن و دوري جستن از هر نوع خداي ديگري و رسيدن به يك معنويت دروني ... حال ميتوان به اين اصول جزئي اصول ديگري را هم افزود. مانند: مسلماني يعني اينكه مسلمانان ديگر از دست و زبان اوآسوده باشند (المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه) مسلماني يعني پاسخ گويي به نداي مظلومان و دفاع از آنان و مبارزه با ظالمان (من سمع رجلا ينادي يا للمسلمين و لم يجبه فليس بمسلم .؛كونواللظالم خصما و للمظلوم عونا) و اصول جزمي ديگر.
5- دين يا دينداري؟ اينكه ميگويند:"دين فعل بشر است و استناد كرده است به آيه "ان الدين عند الله الاسلام" و اسلام يعني تسليم و تسليم بودن فعل بشر است." اين استدلال نادرستي است، زيرا دين در قرآن كاربردهاي مختلف دارد. در "مالك يوم الدين " دين به معناي جزا است.گاهي دين ناظر به دينداري وتدين است كه در آيه "ان الدين عندالله الاسلام" ممكن است همين معنا مقصود باشد. ولي در آيه "شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا ..." (شوري/33) به معناي احكام و دستورات الهي است.همين گونه است آيه "هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله "وآيه "اليوم اكملت لكم دينكم " و آيات ديگر.
موضوع عصمت:
ايشان سه حوزه براي عصمت بازكرده است: عصمت علمي؛ عصمت رفتاري؛ عصمت درحوزه ذهن و قلب.
1. عصمت در حوزه رفتار: در حوزه رفتار عصمت را منحصر كردهاند به دعوت به توحيد. وگفته است درحوزه دعوت به توحيد پيامبر معصوم بوده است چون وظيفه اصلي او بوده است.
نقد و ارزيابي:
سوال مااين است كه آيا وظيفه پيامبر9 منحصر به دعوت به توحيد بوده است؟ اگر به خود قرآن مراجعه كنيم دعوت به توحيد يكي از وظايف است نه تنها وظيفه. "ولقد بعثنا في كل امة رسولا ان اعبدواالله واجتنبوا الطاغوت" اين يكي از وظايف است. اما وظايف ديگر چه؟ "هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته " يعني آيات قرآن را بر مردم خواندن هم وظيفه اوست. پس در اين حوزه هم بايد معصوم باشد. "ويزكيهم" اسوه و مربي اخلاق هم هست. پس بايد در اين حوزه هم معصوم باشد. "ويعلمهم الكتاب و الحكمه" تبيين معارف دين هم وظيفه ديگر اوست. پس بايد معصوم باشد. پس اگر به قرآن مراجعه كنيم ملاك شما درست است اما عام است و اختصاص به حوزه دعوت ندارد.
2- عصمت در حوزه عمل به احكام: ايشان در جايي مي گويد:"اين محل اختلاف است و اقوال مختلف است. و شايد از آيه "انما انا بشرمثلكم " بتوان گفت دراين حوزه هم پيامبرمثل ساير انسانها است. گاهي ممكن است مرتكب گناه هم بشود."
نقد وارزيابي:
در اينجا اين ادعا درحد شايد هم نادرست است.عصمت پيامبر9 آن هم در زمان نبوت وآن هم ازكبائراصلاً اختلافي نيست. مگر حشويه (ظاهرگرايان افراطي وگروهي از اهل حديث)كه حرفهاي بي ربطي ميزدند. وقتي قرآن از قول شيطان ميگويد:"فبعزتك لاغوينهم اجمعين الاعبادك منهم المخلصين" يعني شيطان توان اغواي مخلصين را ندارد. و پيامبر9 سيد مخلصين است. در مورد يوسف7 فرموده است: "انه كان من عبادنا المخلصين" يا ميفرمايد:"و لقد همت به و هم بها لولا أن رءآ برهان ربه " او مخلص است و گناه نكرد حتي ميل به گناه هم نداشت يعني حتي در ذهنش هم نيامد كه دل به زليخا بدهد. چون ميفرمايد:اگر برهان پروردگارش را نديده بود ميل ميداشت. درجاي ديگردرباره پيامبر9 ميفرمايد:"ماضل صاحبكم و ماغوي" يعني پيامبر هيچگاه گمراه نشده است وگناهي از اوسر نزده است. يا درباره پيامبر و خاندان نبوت ميفرمايد:"انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا" كه مقصود اراده تكويني خداوند است كه به دوركردن هرگونه پليدي از اهل بيت نبوت تعلق گرفته است و در اراده تكويني خداوند تخلف راه ندارد. خداوند فرموده است:"لاينال عهدي الظالمين"عهد نبوت و امامت شامل ظالمين نميشود و كسي كه مرتكب گناه شود ظالم است :"و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون"
3- عصمت در حوزه قلب و ذهن: ايشان ميگويد اين محل بحث من است؛ مستند ايشان يكي همان حديث "انه ليغان علي قلبي" است و يكي هم آيه "انما انا بشر مثلكم" است.
نقدوارزيابي:
اولاً : در يك حديثي پيامبر9 فرمودند:"ما منكم الا وله شيطان " قالوا :" وانت يا رسول الله " قال:"وانا الاان الله تعالي اعانني عليه فاسلم علي يدي" يعني هيچيك از شما نيست مگر اينكه شيطاني در صدد گمراه كردن اوست.گفتند اين مطلب هم در مورد شما صادق است؟ فرمودند : آري ولي شيطان من به دست من تسليم شده است.يعني نميتواند در پيامبر تاثيركند.
ثانيا : پيامبر فرمودند:"تنام عيني و لا ينام قلبي" يعني چشمان من ميخوابد ولي قلبم نميخوابد. كه مقصود خواب غفلت است. چنان كه فرمود:"الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا" در اين روايت نوم مردم نوم غفلت است. مردم بيدارند اما دلهاي ايشان خواب است. پس وقتي پيامبر9 ميفرمايد چشمان من ميخوابد و قلبم بيدار است يعني عكس مردم. مردم چشمانشان هم كه بيدار است قلبشان خوابيده. من حتي چشمانم خوابيده دلم بيدار است. هم در بيداري هم در خواب. قلب پيامبر هيچگاه نميخوابد. يعني غفلت و وسوسه در آن راه ندارد. قلب پيامبر چنين توصيفي دارد پس چگونه ميتواند خواطرشيطاني و اوهام آن را فرا گيرد؟
ثالثاً : در آيه تطهير رجس مطلق است و تمام پليدي هاي ظاهر و باطن را شامل ميشود.
رابعاً : حديث "قرب النوافل و قرب الفرائض " كه فرمود :"ما يتقرب الي عبد من عبادي بشي احب الي مما افترضت عليه و انه ليتقرب الي با النافله حتي احبه. فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصر الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها..." چنين انساني همه وجودش خدايي است چطور شيطان ميتواند در آن نفوذ كند؟ اصولاً تجرد شيطان تجرد وهمي است و نميتواند در قلب پيامبر9 كه تجرد عقلي دارد نفوذ كند.
خامساً: معناي حديث "انه ليغان علي قلبي و اني استغفرالله كل يوم سبعين مرة" آنچه آقاي شبستري گفته است نيست. اين حديث را غزالي دركتاب احياء العلوم جلد چهارم صفحه 115-116 شرح كرده است. خلاصه آن اينست كه پيامبرآنگاه كه خداوند به او فرمود كه سجده كند و به خداوندتقرب بجويد (علق/19)سجده كرد و اين ذكر را گفت:"اعوذ بعفوك من عقابك و برضاك من غضبك و بك منك و لا احصي ثناء عليك أنت كما أثنيت علي نفسك" :خدايا من از عقاب تو به بخشش تو پناه ميبرم و از خشم توبه رضايت تو؛ و از خودت به خودت؛ من توان شمارش ثناي تو را ندارم؛ ثناي تو همان است كه خود بر خود كرده اي. اينها مراتب توحيد است. مرتبه اول توجه به خدا و افعال خداست. يعني جز خدا و فعل او چيزي نيست. مرتبه دوم به ذات و صفات خدا نظر دارد كه بالاتر است و مرتبه سوم اين است كه فقط ذات مورد توجه است گويي جز ذات هيچ چيزي وجود ندارد، ولي در اين مرتبه به ثناگوينده كه خود پيامبراست توجه است لذا عالي ترين مرحله اين است كه اذعان و اقرار كند كه نميتواند حق ثناي خدا را ادا كند. استغفار پيامبر در حقيقت ناظر به اين مراتب است و اولين مرتبه توحيد پيامبر پايان توحيد ديگران است كه در آن مرحله هم شيطان راه ندارد، حال چگونه شيطان در مراتب ديگر راه دارد؟ و چگونه ميتوان گفت قلب پيامبر دچار اوهام شيطاني بوده است؟ اشتباه آقاي شبستري اين است كه مقام نبوت كه از نظر فلاسفه و عارفان الهي عالي ترين مقام معنوي انسان است را پايين آورده و حتي از مقام تقوا واخلاص صالحان نيز پايين تر آورده است.اين درحالي است كه وي در آثار و گفته هاي خود اظهار تمايل و علاقه به عارفان وديدگاههاي آنان ميكند.
و اما أيه "انما انا بشر مثلكم" كه ايشان استناد كرده است بايد بررسي كنيم كه ناظر به چيست؟ تا آنجا كه بنده مطالعه كرده ام اين آيات كه تاكيد بر بشر بودن پيامبر دارد ناظر به دو چيز است:
1- مشركين و مخالفين فكر مي كردند كه پيامبراز جنبه حيات معمولي بايداز ديگران مستثني باشد. لذا مي گفتند:"ما لهذا الرسول ياكل الطعام ويشوي في الاسواغ " اين براي انها عجيب بود كه پيامبر هم به بازار برود و چيزي بخورد. انبيا در جواب هم فرمودند:"ما انا الا بشر مثلكم" در حقيقت آيه بيانگر اين است كه انبيا هم به لحاظ جسمي وحيات طبيعي دارند و عاطفه و احساسات دارند. بدين جهت بود كه پيامبر9 آن گاه كه فرزندش ابراهيم را ديد كه در حال جان دادن است، اشك از ديدگانش جاري شد فرمود: دل ميسوزد و چشم ميگويد ولي سخني كه بر خلاف رضاي خدا باشد بر زبان نميكنم.
2- توقعات و انتظارات غير منطقي مشركين وكفار كه در سوره اسرا ايات 90-93 نقل شده است. مانند:"اسمان را بر ما فرود آوري؛ خداوند را نزد ما بياوري؛ به اسمان بالا بروي و از پيش خدا كتابي بياوري. " خداوند به پيامبر فرمود كه در جواب انها بگويد:"هل كنت الا بشرا رسولا" اين موارد كارهاي خدايي است در حاليكه من بشرم. اما وقتي ميگويد:"يوحي الي" اين بعد معنوي است. اجتبا و اصطفا و مخلص بودن به اين جنبه بر مي گردد. پس اگرما آنان راجمع كنيم نتيجه مي گيريم دربعد حيات طبيعي" بشر مثلكم " و در بعد حيات معنوي كه حيث رسالت ووحي است پيامبر امتياز دارد. پيامبر از آن جهت كه بشراست زندگي طبيعي و بشري دارد ولي از ان جهت كه رسول خداست و دريافت كننده وحي است و ماموريت هدايت را به عهده دارد از صفات معنوي و بالايي برخوردار است و برگزيده خداوند است و از هدايت مخصوص الهي برخورداراست."اولئك الذين هدي الله فبهاهم اقتده"(انعام /90)خداوند آنان را برگزيده است. و اجتبيناهم و هديناهم الي صراط مستقيم"(انعام/87) «و كلّا فضّلنا علي العالمين» (انعام / 86) هر يك از پيامبران را بر ديگران برتر داديم.
همچنين ايشان گفته است:طبق آيه "ليغفرماتقدم من ذنبك وما تاخر" مي شود قبول كرد پيامبر گناه كرده يا مي كند وخدا هم اورا آمرزيده است. جواب اينست كه فتح مكه يا صلح حديبيه كه آيه "انا فتحنا لك فتحا مبينا" به آن اشاره دارد چه ربطي به بخشش گناهان پيامبر دارد؟ كسي اگر بخواهد مورد آمرزش قرارگيرد بايد خودش زحمت بكشد. بايد توبه كند. اينكه خدا فتح را برساند چه ربطي دارد به امرزش گناهان پيامبر؟ ما پيروزي داديم تا تورا بيامرزيم. اين معنا ندارد.ربطي به هم ندارد. مثلا اگربگويد ماتورابرتوبه وگريه توفيق داديم تا تو را بيامرزيم اين به هم اتباط پيدا مي كند.اما ما پيروزي داديم تا تورا بيامرزيم اين چه ربطي به هم دارد؟ وهمينكه ربط ندارد دليل ميشود بر اينكه ذنب به معناي گناه در معناي شرعي آن نيست.بلكه معناي لغوي آن منظور است.يعني پيامد وتبعات بدكاري. پيامبرنزد مشركين وكفار گناهكار بود.چون بت هارا به بادانتقاد گرفت ومذهب آنها را برهم زد.هم قبل از هجرت وهم بعدازآن. كه «ما تقدم» به قبل از هجرت «و ما تأخّر» به بعداز هجرت اشاره دارد. پيامبرنزد مشركين گناهكاربود هم قبل وهم بعداز هجرت. وفتح صورت گرفت تا اين تبعات تمام شود.چون مشركين دنبال انتقام بودند. اين تفسير علامه طباطبايي در الميزان در ذيل آيه شريفه است وسپس ايشان درقسمت بحث روايي هم روايتي از امام رضا7 در پاسخ مأمون كه پرسيد آيا اين آيه با عصمت پيامبر منافات ندارد نقل كرده اند كه امام7 همين مطلب را بيان كرده است.
عصمت علمي پيامبر9: ازمطالب ياد شده روشن شد كه پيامبر9 از نظر علمي هم معصوم بوده است. او معارف واحكام الهي را به طور كامل و بي كم و كاست دريافت ميكرد وبه صورت كامل و بي كم و كاست به مردم ابلاغ نمود. اين مطلب در آيه پاياني سوره جن بيان شده است:"ليعلم آن قد ابلغوا رسالات ربهم" چنان كه آنچه او در تبيين شريعت يا توصيف طبيعت وتعريف و تفسير هستي و جهان فرموده است كاملا مطابق با واقع و حق بوده است.سخن او وحي الهي بوده است(ان هو الا وحي يوحي) و گفتار فصل و حق بوده است (انه لقول فصل وما هو بالهزل) در قرآن هيچ سخن باطل و نادرستي راه نيافته است (لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) بنابراين آنچه در قرآن درباره توصيف جهان و طبيعت آمده است درست بوده و هيچ گونه خطايي در آن راه ندارد.
مركز تخصصي علم كلام (حوزه علميه قم) 18-12-87