بنيصدر قبل از انقلاب اسلامي در پاريس مقاله اي با نام " در روش " درباره
نقش روحانيت در قيام عليه شاه نوشت . او ادعا كرد كه روحانيت سنتي نمي
توانند رهبري قيام را بر عهده داشته باشد ، بلكه اين روشنفكران هستند كه
بايد مردم را در راه رسيدن به پيروزي هدايت نمايند. وي روحانيت را به علت
حفظ ساختار سنتي عاجز از هرگونه نوآوري ميدانست و بنا براين پيشنهاد ميكرد
كه تا جاي ممكن از روحانيت براي رسيدن به اهداف استفاده كرد. در واقع به
نظر بني صدر " اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري
گرفت . "
اين مقاله پس از انقلاب در شماره اول روزنامه انقلاب اسلامي سه شنبه 29 خرداد 1358 به چاپ رسيد.
اين مقاله به دست شهيد مطهري ميرسد و ايشان اين مقاله را كه " به قلم يكي از دوستان ناديده بود كه سالها است در اروپا است " و بدون اينكه از نويسنده ( بني صدر )نام ببرد وي را " تا آنجا كه شنيده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نيتي است " توصيف ميكند. شهيد مطهري به " قسمتي از اين مقاله بحث رهبري باصطلاح سنتي نقد شده بود " اشاره مينمايد و به بررسي آن ميپردازند. ايشان با مقايسه اقدامات انقلابي روحانيت و روشنفكران در قرن اخير ، تفاوت روحانيت با روشنفكران را در اين ميداند كه روحانيون به اسلام " به چشم حقيقت و هدف مينگرند نه به چشم مصلحت و وسيله و آن را مطلق ميبينند نه نسبي ". روحانيت است كه ميتواند اسلام را بشناسد و اشتباه است كه تصور كنيم " هر مدعي روشنفكري كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نمايد . "
بنابراين بهتر است كه روشنفكران " بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامي و منابع انرژي رواني اسلامي در اختيار همان متوليان باقي بماند كه در همان فضا پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافتهاند و مردم ما هم با آهنگ و صداي آنها بهتر آشنا هستند . "
در ابتدا مقاله بني صدر ارائه مي گردد و در ادامه نقد شهيد مطهري (ره ) به اين مقاله تقديم مي گردد:
مقاله بني صدر
در روش
به سال 1963 در پاريس روزي چند به گفتوگو نشستيم. چه بايد كرد ؟ صحبت به حركت و بنياد كشيد، كه حركت به بنياد تبديل ميشود و وقتي قالب سخت شد نيروها نميتوانند از قالب بيرون بروند و در همان چهار ديواري جذب و يا حذف ميشوند. نيروهاي اجتماعي ما اگر پياپي چون موج برميخيزند و جذب ميشوند بخاطر تبديل حركت به بنياد است. بخاطر تبديل حركت به بنياد است. بخاطر قالب پيدا كردن انديشه و عمل است . پس كار اول اينست كه قالب يا قالبها را بشكنيم .
چگونه بشكنيم ؟ قالبهائي را كه طي قرنها تمامي نيروها را گرفته و صرف سختتر كردن خود كرده است ، چگونه بشكنيم ؟ چگونه وارد اين ميدان بشويم ؟ از كجا شروع كنيم و در چه جهت ادامه بدهيم ؟
اول تكليف موافق و مخالف و دوست و دشمن را معلوم كنيم . حرف شد كه رهنما در كتاب پيامبر ميگويد .
"اسلام دين جوانان است. قالب شكن جوانانند. "
حاصل مباحثاتمان به اينجا كشيد كه :
1-از رهبري " سنتي " كه پاسدار بنيادهاي فرهنگي است ، كاري ساخته نيست ، چرا كه طي دو قرن تمام عرصههاي انديشه و عمل را از او گرفتهاند و هنوز نيز ميگيرند و اين رهبري گاه مقاومتكي كارپذيرانه ميكند و تسليم ميشود . در ميان اين رهبري البته سيد جمال ، مدرس و ... خميني و طالقاني و ... بوجود آمدهاند اما اينها را نيز پيش از آنكه دشمني از پا در بياورد ، همين " رهبري " سنتي عاجز كرده و ميكند اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري گرفت .
2-گروههاي " روشنفكر " كه در جريان سلطه همه جانبه غرب بر ايران بيانگر " ايدئولوژيها " ئي هستند كه به اين يا آن صورت سلطه غرب را توجيه ميكنند و پاسدار بنيادهايي هستند كه سلطهگر ايجاد ميكند . از روي انصاف كه بنگريم يكي از عوامل عمده شكست جنبشهاي ايرانيان و كشورهاي ديگر اسلامي اين دو دسته بودهاند ، كه حركت و جنبش اجتماعي را سرانجام در چهارچوب بنيادها مهار كردهاند . اينها نه تنها انقلابي را نميتواند باني و رهبر باشند بلكه دعواشان با هم بر سر متولي گري است . يكي معرف گذشته شكست خوردهئي است و ديگري عامل و رهبر تجزيه و تلاش همهجانبه . اينها مسلما وقتي تيشه را به بنياد بنيادها آشنا كني ، به مقابله خواهند شتافت و هر دسته از يكسو در ميان اين دسته هم كساني يافت ميشوند ، كه فريادي را كه از ژرفاي درونشان برميخيزد و پيش از بيرون آمدن از گلو خفه ميكنند ، سرانجام سر ميدهند ، بخود باز ميگردند ، اينها هم دوستانند . بايد بدينها ياري رساند و از اينها ياري گرفت.
3-و كساني كه بيانگر آن نيروهاي محبوسند كه ميخواهند قالب را بشكنند و از چهارچوبهاي " سنتي " و " مدرن " كه به يكديگر جوش خورده و سختي و صلابت بيشتري پيدا كردهاند ، بيرون بروند . بايد جزء اين نيروها قرار گرفت و بيانگر اين نيروها شد . اما چگونه بايد شروع كرد ، از كجا بايد شروع كرد و چگونه عمل كرد تا حمله به بنيادهاي كهن به سود بنيادهائي كه ره آورد سلطهگران عربي است تمام نشود و اين يكي كه خطرناكتر است حاكم بلامنازع نشود ، بلكه دوباره به بنياد تبديل نشود و بعد از مدتي باز در " امام زاده " و متولي خلاصه نگردد؟
بنابراين كار اول اينست كه حمله را بر هر دو دسته بنيادها بريم و تيشهها را پي در پي به بنيادهاي " سنتي " و " مدرن " وارد آوريم با اين كار نيروهاي جوان ، نيروهاي قالب شكن آزاد ميشوند . كار دوم اينست كه اين نيروها تا انقلاب پيش بروند .
نقد مقاله توسط استاد شهيد مرتضي مطهري :
چند روز پيش يكي از دوستان كتابي به من ارائه داد كه مجموعهاي از مقالات بود ، و مرا به خواندن و اظهارنظر درباره يكي از آن مقالات تشويق كرد . آن مقاله تحت عنوان " در روش " و به قلم يكي از دوستان ناديده بود كه سالها است در اروپا است و غيابا به ايشان ارادت دارم زيرا تا آنجا كه شنيده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نيتي است. در قسمتي از اين مقاله بحث " رهبري باصطلاح سنتي " نقد شده بود .
در آغاز آن مقاله مسأله " حركت " و " بنياد " و تبديل شدن حركت به بنياد مطرح شده است كه چگونه حركتها و جنبشها تغيير ماهيت ميدهند و به صورت نظامها و قالبها در ميآيند و يك امر " پويا " تبديل به يك امر "ايستا " ميگردد . نيروهاي اجتماعي ما اگر پياپي چون موج برميخيزند و جذب ميشوند به خاطر تبديل حركت به بنياد است ، به خاطر قالب پيدا كردن انديشه و عمل است . پس كار اول اينست كه قالب يا قالبها را بشكنيم . آنگاه اين مسأله مطرح شده است كه اسلام دين جوانان است و جوان قالبشكن است پس اسلام دين قالبشكني است ، سپس سخن به مسأله " رهبري " كه اكنون مورد بحث است كشيده شده است و از " رهبري سنتي " آغاز شده است .
در آن مقاله چنين آمده است :
« از رهبري سنتي كه پاسدار بنيادهاي فرهنگي است كاري ساخته نيست چرا كه طي دو قرن تمام عرصههاي انديشه را از او گرفتهاند و هنوز نيز ميگيرند . و اين رهبري گاهي مقاومتكي كارپذيرانه مي كند و تسليم ميشود . در ميان اين رهبري البته سيد جمال ، مدرس و ... خميني و طالقاني و ... بوجود آمدند اما اينها را نيز پيش از آن كه دشمني از پا در آورد ، همين " رهبري " سنتي عاجز كرده و ميكند ، اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري گرفت . »
قطعا اين دوست عزيز ناديده اجازه خواهد داد نقدي علمي از گفتار ايشان بشود ، و ما نيز به نوبه خود آمادهايم كه اگر ضعفي در گفتار ما مشاهده كردند تذكر دهند . از تذكرات ايشان خوشوقت خواهيم شد.
اولا گويا دوست عزيز ما پنداشته است كه لازمه حركت و جنبش اينست كه هيچ ثباتي در كار نباشد. ايشان توجه نفرمودهاند كه اگر حركت باشد و هيچگونه ثباتي نباشد هرج و مرج است نه تكامل . قرآن كه هدايت و حركت و تكامل را تعليم ميدهد ، صراط مستقيم را هم تعليم ميدهد . انسان در صراط مستقيم حالت پويائي دارد ، اما خود صراط مستقيم چطور ؟ آيا صراط مستقيم هم پويا است و آيا راه هم در راه است و آيا آنكه پاسدار صراط مستقيم است و مراقب پويندگان است كه از صراط مستقيم منحرف نشوند ، عامل تبديل حركت به بنياد است ؟ آيا براي رهبري سنتي گناه است كه پاسدار فرهنگي است كه آن فرهنگ ، فرهنگ تكامل و حركت بر صراط مستقيم است ؟ چه خوب ميگويد اقبال :
" نبايد فراموش كنيم كه زندگي ، تغيير محض و ساده نيست ، در درون خود عناصر بقا و دوام نيز دارد "
و هم او ميگويد : " اسلام وفاداري نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداري نسبت به حكومت استبدادي را . و چون خدا بنياد روحاني نهائي هر زندگي است ، وفاداري به خدا عملا وفاداري به طبيعت مثالي خود او است ، اجتماعي كه بر چنين تصوري از واقعيت بنا شده باشد ، بايد در زندگي خود مقولههاي " ابديت " و " تغيير " را با هم سازگار كند ، بايستي براي تنظيم حيات اجتماعي خود اصولي ابدي در اختيار داشته باشد ، چه آنچه ابدي و دائمي است ، در اين جهان تغيير دائمي ، جاي پاي محكمي براي ما ميسازد "
دوست عزيز ما " ثابت " را با " ساكن " اشتباه فرمودهاند ، اگر با فرهنگ اسلامي آشنا ميبودند ميدانستند كه تغيير بدون ثبات ، متغير بدون ثابت ناممكن است . هر متحرك ، و لااقل هر متحرك به حركت تكاملي در همان حال كه تغيير منزل و مرحله ميدهد " در مداري مشخص و معين ، يعني مداري ثابت به حركت خود ادامه ميدهد . آنچه موجود متحرك از آن عبور ميكند و آن را پشت سر ميگذارد مرحله و منزل است نه مدار و مسير.
ثانيا اگر دوست عزيز ما براي همه چيز " وجود تاريخي " قائل است ، حتي براي اصول و حقايق و مكتبها و ايدئولوژيها و فرهنگها ( هر فرهنگي و با هر ريشهاي ) پس ديگر از اسلام هزار و چهار صد سال پيش كه از جان و دل از آن دفاع ميكند چه ميخواهد ؟
خواهيد گفت : اسلام خود ، حركت و جنبش است كه به وجود خود ادامه ميدهد ، نه بنياد و نظام ، پاسخ اينست كه اسلام نه حركت است و نه متحرك ، نه جنبش است و نه جنبنده ، اين جامعه اسلامي است كه در مدار اسلام و صراط مستقيم اسلام در حركت است و يا بايد در حركت باشد نه اسلام .
ثالثا البته صحيح است كه گاهي يك جريان موجخيز و حركتزاي اجتماعي ، روح خود را از دست ميدهد و از آن جز يك سلسله آداب و تشريفاتي بي اثر باقي نميماند .
اميرالمؤمنين فرمود: اسلام به دست امويها مانند ظرفي كه وارونه شود و محتوايش بيرون بريزد و جز خود ظرف باقي نماند ؛ وارونه ميشود و از محتواي خود خالي ميشود. "يكفا الاسلام كما يكفا الاناء " و ما با شما همراهي كرده نام اين پديده اجتماعي را تبديل حركت به بنياد مينهيم . با ذكر يك مثال توضيح ميدهم :
عزاداري سنتي امروز امام حسين عليهالسلام تبديل حركت به بنياد است . اين عزاداري كه به حق دربارهاش گفته شده :
"من بكي او ابكي او تباكي و جبت له الجنه "
كه حتي براي تباكي ( خود را شبيه گريه كن ساختن ) هم ارزش فراوان قائل شده ، در اصل فلسفهاش تهييج احساسات عليه يزيدها و ابن زيادها و به سود حسينها و حسينيها بود . در شرايطي كه حسين به صورت يك مكتب در يك زمان حضور دارد و سمبل راه و روش اجتماعي معين و نفي كننده راه و روش موجود معين ديگري است . يك قطره اشك برايش ريختن واقعا نوعي سربازي است ، در شرايط خشن يزيدي ، در حزب حسينيها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا نوعي اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه اهل باطل و در حقيقت نوعي از خودگذشتگي است . اينجا است كه عزاداري حسين بن علي يك حركت است ، يك موج است ، يك مبارزه اجتماعي است .
اما تدريجا روح و فلسفه اين دستور فراموش ميشود و محتواي اين ظرف بيرون ميريزد و مسأله شكل يك " عادت " به خود ميگيرد كه مردمي دور هم جمع بشوند و به مراسم عزاداري مشغول شوند ، بدون اينكه نمايانگر يك جهتگيري خاص اجتماعي باشد و بدون آنكه از نظر اجتماعي عمل " معني داري " به شمار رود ، فقط براي كسب ثواب ( كه البته ديگر ثوابي هم در كار نخواهد بود ) مراسمي را مجرد از وظائف اجتماعي و بي رابطه با حسينهاي زمان و بي رابطه با يزيدها و عبيدالله هاي زمان به پا دارند ، اينجا است كه حركت تبديل به بنياد يعني عادت شده و محتواي ظرف بيرون ريخته و ظرف خالي باقي مانده است . در چنين مراسمي است كه اگر شخص يزيد بن معاويه هم از گور بدر آيد حاضر است كه شركت كند بلكه بزرگترين مراسم را بپا دارد . در چنين مراسم است كه نه تنها " تباكي " اثر ندارد ، اگر يك من اشك هم نثار كنيم به جائي برنمي خورد .
اين مطلب ، صحيح است و ما مكرر به زبانها و بيانهاي ديگر دربارهاش سخن گفتهايم .
اما پرسش ما از دوست عزيز اينست كه آيا " فرهنگ كهن " ما كه رهبري سنتي پاسدار آنهاست ، اينچنين چيزهايي است آيا امثال سيد جمال ، مدرس ، آيتالله خميني ، طالقاني پاسدار اين مراسم و تشريفاتند ؟
رابعا كدام رهبري توانسته است مانند همين رهبري سنتي موج بيافريند و حركت خلق كند ؟ در اين صد ساله اخير كه از قضا دوره فرنگ رفتهها و روشنفكران متجدد ضد سنت است كدام رهبري غيرسنتي توانسته است يك دهم رهبري سنتي جنبش به وجود آورد ؟
برخي ديگر به شكل ديگر درباره ضرورت انتقال رهبري نهضت اسلامي از " روحانيت " به طبقه باصطلاح " روشنفكر " اظهار عقيده كردهاند . و آن اينكه جامعه امروز ايران جامعهاي است مذهبي ، ايران امروز از نظر زمان اجتماعي مانند اروپاي قرن پانزدهم و شانزدهم است كه در فضاي مذهبي تنفس ميكرد و تنها با شعارهاي مذهبي به هيجان ميآمد .
و از طرف ديگر مذهب اين مردم اسلام است ، خصوصا اسلام شيعي كه مذهبي است انقلابي و حركتآفرين .
و از ناحيه سوم در هر جامعهاي گروه خاص روشنفكران كه خودآگاهي انساني دارند و درد انسان امروز را احساس ميكنند ، تنها گروه صلاحيتداري هستند كه مسؤول رهائي و نجات جامعه خويشند . روشنفكران جامعه امروز ايران نبايد ايران امروز را با اروپاي امروز اشتباه كنند و همان نسخه را براي ايران تجويز كنند كه روشنفكران اروپا از قبيل سارتر و راسل براي اروپاي معاصر تجويز ميكنند .
آنها بايد بدانند كه اولا جامعه امروز ايران در سطح اروپاي قرن پانزدهم و شانزدهم است نه در سطح اروپاي قرن بيستم ، و ثانيا اسلام ، مسيحيت نيست . اسلام و بالخصوص اسلام شيعي ، مذهب حركت و انقلاب و خون و آزادي و جهاد و شهادت است .
روشنفكر ايراني به توهم اينكه در اروپاي امروز مذهب نقش ندارد ، و نقش خود را در گذشته ايفا كرده است ، نقش مذهب را در ايران نيز تمام شده تلقي نكند كه نه ايران ، اروپا است و نه اسلام ، مسيحيت است . روشنفكر ايراني بايد از اين منبع عظيم حركت و انرژي براي نجات مردم خود بهرهگيري نمايد . و البته شروطي دارد : اولين شرط اينست كه از متوليان و پاسداران فعلي مذهب " خلع يد " نمايد .
در پاسخ اين روشنفكران محترم بايد عرض كنيم اولا اسلام در ذات خود يك " حقيقت " است نه يك " مصلحت " ، يك " هدف " است نه يك " وسيله " و تنها افرادي ميتوانند از اين منبع انرژي اجتماعي بهرهگيري نمايند كه به اسلام به چشم " حقيقت " و " هدف " بنگرند نه به چشم " مصلحت " و " وسيله " . اسلام يك " ابزار " نيست كه در مقتضيات قرن 16 مورد استفاده قرار گيرد و در مقتضيات قرن بيستم به تاريخ سپرده شود . اسلام صراط مستقيم انسانيت است ، انسان متمدن به همان اندازه به آن نيازمند است كه انسان نيمه وحشي ، و به انسان پيش رفته همان اندازه نجات و سعادت ميبخشد كه به انسان پيش رفته همان اندازه نجات و سعادت ميبخشد كه به انسان ابتدائي ، آنكه به اسلام به چشم يك وسيله و يك مصلحت و بالاخره به چشم يك امر موقت مينگرد كه در شرائط جهاني و اجتماعي خاص فقط به كار گرفته ميشود ، اسلام را به درستي نشناخته است و با آن بيگانه است . پس بهتر آنكه آن را به همان كساني وا بگذاريم كه به آن به چشم حقيقت و هدف مينگرند نه به چشم مصلحت و وسيله ، آن را " مطلق " ميبينند نه " نسبي "
ثانيا اگر اسلام به عنوان يك وسيله و ابزار ، كارآمد باشد قطعا اسلام راستين و اسلام واقعي است ، نه هر چه به نام اسلام قالب زده شود . چگونه است كه بهرهگيري از هر " ابزار " و " وسيله " اي تخصص ميخواهد و بهرهگيري از اين وسيله تخصص نميخواهد . خيال كردهايد هر مدعي روشنفكري كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نمايد.
ثالثا متأسفانه بايد عرض كنم كه اين روشنفكران محترم كمي دير از خواب برخاستهاند . زيرا متوليان قديمي اين منبع عظيم حركت و انرژي نشان دادند كه خود طرز بهرهبرداري از اين منبع عظيم را خوب ميدانند و بنابراين فرصت " خلع يد " به كسي نخواهند داد .
بهتر است كه اين روشنفكران عزيز كه هر روز صبح به اميد " انتقال " از خواب برميخيزند . و هر شب " خلع يد " خواب ميبينند فكر كار و خدمت ديگري به عالم انسانيت بفرمايند . بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامي و منابع انرژي رواني اسلامي در اختيار همان متوليان باقي بماند كه در همان فضا پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافتهاند و مردم ما هم با آهنگ و صداي آنها بهتر آشنا هستند .
در رساله " اقبال ، معمار تجديد بناي اسلام " درباره سيد جمال و شعاع گسترده عملش و اينكه چگونه يك "سيد يك لا قبا " توانست رستاخيزي در جهان اسلام بر پا كند ، ميگويد:
« اينهمه قدرت و نفوذ چرا ؟ چه عاملي موجب شد كه فرياد اين يك تن تنها تا اعماق دلها و تا اقصاي سرزمينها راه كشد ؟ جز اين بود كه ملتهاي مسلمان اين ندا را نداي دعوت يك آشنا احساس كردند ؟ احساس كردند كه اين صدا از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر از افتخار و حيات و حماسه خودشان در آمده است . اين صدا يكي از انعكاسات همان فريادي است كه در حراء در مكه ، در مدينه ، در احد ، در قادسيه ، در بيتالمقدس ، در تنگه الطارق، در جنگهاي صليبي ميپيچيد ، همان صداي حياتبخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است كه در گوش تاريخ پر از حماسه اسلام طنين افكن است »
آري سخن درست همين است ، صداي سيد جمال از آن نظر در گوشها و هوشها و دلها طنين داشت كه از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر افتخار اسلامي برميخاست . چرا اين صدا از اعماق چنين روحي بر ميخاست ، زيرا سيد جمال خود پرورده همين فرهنگ بود ، ابعاد روحش در فضاي همين فرهنگ ساخته شده بود .
نهضت اسلامي ايران مفتخر است كه در حال حاضر رهبري آن را مراجعي آگاه و شجاع و مبارز بر عهده گرفتهاند كه نيازهاي زمان را تشخيص ميدهند ، با مردم همدردند ، سوداي اعتلاي اسلام دارند ، يأس و نوميدي و ترس را كه از جنود ابليس است به خود راه نميدهند .
مراجعي كه حوزه مرجعيتشان از مراجعي كه امروز رهبري نهضت را بر عهده گرفتهاند بسي وسيعتر بوده و عدد مقلدين شان بسي افزونتر بوده داشتهايم. اما اين محبوبيت و اين نفوذ كلمه و اين آميخته شدن با روح و جان مردم را تا اين حد نداشته و يا كمتر داشتهايم.
و اما آن " سفر برده " كه صدها قافله دل همراه او است ، نام او، ياد او، شنيدن سخنان او، روح گرم و پر خروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت او، شجاعت او، روشنبيني او، ايمان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است، يعني جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزيز روح ملت ايران استاد عاليقدر و بزرگوار ما حضرت آيتالله العظمي خميني ادام الله ظلاله، حسنهاي است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنايت فرموده و مصداق باز و روشن " ان لله في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف المبطلين " است .
قلم بيتابي ميكند كه به پاس دوازده سال فيضگيري از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه بهرههاي روحي و معنوي كه از بركت نزديك بودن به آن منبع فضيلت و مكرمت كسب كردهام اندكي از بسيار را بازگو كنم .
اين نفس جان دامنم برتافته است
بوي پيراهان يوسف يافته است
....................................................................................
منبع: مركز اسناد انقلاب اسلامي
 
 
    
 
اين مقاله پس از انقلاب در شماره اول روزنامه انقلاب اسلامي سه شنبه 29 خرداد 1358 به چاپ رسيد.
اين مقاله به دست شهيد مطهري ميرسد و ايشان اين مقاله را كه " به قلم يكي از دوستان ناديده بود كه سالها است در اروپا است " و بدون اينكه از نويسنده ( بني صدر )نام ببرد وي را " تا آنجا كه شنيده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نيتي است " توصيف ميكند. شهيد مطهري به " قسمتي از اين مقاله بحث رهبري باصطلاح سنتي نقد شده بود " اشاره مينمايد و به بررسي آن ميپردازند. ايشان با مقايسه اقدامات انقلابي روحانيت و روشنفكران در قرن اخير ، تفاوت روحانيت با روشنفكران را در اين ميداند كه روحانيون به اسلام " به چشم حقيقت و هدف مينگرند نه به چشم مصلحت و وسيله و آن را مطلق ميبينند نه نسبي ". روحانيت است كه ميتواند اسلام را بشناسد و اشتباه است كه تصور كنيم " هر مدعي روشنفكري كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نمايد . "
بنابراين بهتر است كه روشنفكران " بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامي و منابع انرژي رواني اسلامي در اختيار همان متوليان باقي بماند كه در همان فضا پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافتهاند و مردم ما هم با آهنگ و صداي آنها بهتر آشنا هستند . "
در ابتدا مقاله بني صدر ارائه مي گردد و در ادامه نقد شهيد مطهري (ره ) به اين مقاله تقديم مي گردد:
مقاله بني صدر
در روش
به سال 1963 در پاريس روزي چند به گفتوگو نشستيم. چه بايد كرد ؟ صحبت به حركت و بنياد كشيد، كه حركت به بنياد تبديل ميشود و وقتي قالب سخت شد نيروها نميتوانند از قالب بيرون بروند و در همان چهار ديواري جذب و يا حذف ميشوند. نيروهاي اجتماعي ما اگر پياپي چون موج برميخيزند و جذب ميشوند بخاطر تبديل حركت به بنياد است. بخاطر تبديل حركت به بنياد است. بخاطر قالب پيدا كردن انديشه و عمل است . پس كار اول اينست كه قالب يا قالبها را بشكنيم .
چگونه بشكنيم ؟ قالبهائي را كه طي قرنها تمامي نيروها را گرفته و صرف سختتر كردن خود كرده است ، چگونه بشكنيم ؟ چگونه وارد اين ميدان بشويم ؟ از كجا شروع كنيم و در چه جهت ادامه بدهيم ؟
اول تكليف موافق و مخالف و دوست و دشمن را معلوم كنيم . حرف شد كه رهنما در كتاب پيامبر ميگويد .
"اسلام دين جوانان است. قالب شكن جوانانند. "
حاصل مباحثاتمان به اينجا كشيد كه :
1-از رهبري " سنتي " كه پاسدار بنيادهاي فرهنگي است ، كاري ساخته نيست ، چرا كه طي دو قرن تمام عرصههاي انديشه و عمل را از او گرفتهاند و هنوز نيز ميگيرند و اين رهبري گاه مقاومتكي كارپذيرانه ميكند و تسليم ميشود . در ميان اين رهبري البته سيد جمال ، مدرس و ... خميني و طالقاني و ... بوجود آمدهاند اما اينها را نيز پيش از آنكه دشمني از پا در بياورد ، همين " رهبري " سنتي عاجز كرده و ميكند اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري گرفت .
2-گروههاي " روشنفكر " كه در جريان سلطه همه جانبه غرب بر ايران بيانگر " ايدئولوژيها " ئي هستند كه به اين يا آن صورت سلطه غرب را توجيه ميكنند و پاسدار بنيادهايي هستند كه سلطهگر ايجاد ميكند . از روي انصاف كه بنگريم يكي از عوامل عمده شكست جنبشهاي ايرانيان و كشورهاي ديگر اسلامي اين دو دسته بودهاند ، كه حركت و جنبش اجتماعي را سرانجام در چهارچوب بنيادها مهار كردهاند . اينها نه تنها انقلابي را نميتواند باني و رهبر باشند بلكه دعواشان با هم بر سر متولي گري است . يكي معرف گذشته شكست خوردهئي است و ديگري عامل و رهبر تجزيه و تلاش همهجانبه . اينها مسلما وقتي تيشه را به بنياد بنيادها آشنا كني ، به مقابله خواهند شتافت و هر دسته از يكسو در ميان اين دسته هم كساني يافت ميشوند ، كه فريادي را كه از ژرفاي درونشان برميخيزد و پيش از بيرون آمدن از گلو خفه ميكنند ، سرانجام سر ميدهند ، بخود باز ميگردند ، اينها هم دوستانند . بايد بدينها ياري رساند و از اينها ياري گرفت.
3-و كساني كه بيانگر آن نيروهاي محبوسند كه ميخواهند قالب را بشكنند و از چهارچوبهاي " سنتي " و " مدرن " كه به يكديگر جوش خورده و سختي و صلابت بيشتري پيدا كردهاند ، بيرون بروند . بايد جزء اين نيروها قرار گرفت و بيانگر اين نيروها شد . اما چگونه بايد شروع كرد ، از كجا بايد شروع كرد و چگونه عمل كرد تا حمله به بنيادهاي كهن به سود بنيادهائي كه ره آورد سلطهگران عربي است تمام نشود و اين يكي كه خطرناكتر است حاكم بلامنازع نشود ، بلكه دوباره به بنياد تبديل نشود و بعد از مدتي باز در " امام زاده " و متولي خلاصه نگردد؟
بنابراين كار اول اينست كه حمله را بر هر دو دسته بنيادها بريم و تيشهها را پي در پي به بنيادهاي " سنتي " و " مدرن " وارد آوريم با اين كار نيروهاي جوان ، نيروهاي قالب شكن آزاد ميشوند . كار دوم اينست كه اين نيروها تا انقلاب پيش بروند .
نقد مقاله توسط استاد شهيد مرتضي مطهري :
چند روز پيش يكي از دوستان كتابي به من ارائه داد كه مجموعهاي از مقالات بود ، و مرا به خواندن و اظهارنظر درباره يكي از آن مقالات تشويق كرد . آن مقاله تحت عنوان " در روش " و به قلم يكي از دوستان ناديده بود كه سالها است در اروپا است و غيابا به ايشان ارادت دارم زيرا تا آنجا كه شنيده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نيتي است. در قسمتي از اين مقاله بحث " رهبري باصطلاح سنتي " نقد شده بود .
در آغاز آن مقاله مسأله " حركت " و " بنياد " و تبديل شدن حركت به بنياد مطرح شده است كه چگونه حركتها و جنبشها تغيير ماهيت ميدهند و به صورت نظامها و قالبها در ميآيند و يك امر " پويا " تبديل به يك امر "ايستا " ميگردد . نيروهاي اجتماعي ما اگر پياپي چون موج برميخيزند و جذب ميشوند به خاطر تبديل حركت به بنياد است ، به خاطر قالب پيدا كردن انديشه و عمل است . پس كار اول اينست كه قالب يا قالبها را بشكنيم . آنگاه اين مسأله مطرح شده است كه اسلام دين جوانان است و جوان قالبشكن است پس اسلام دين قالبشكني است ، سپس سخن به مسأله " رهبري " كه اكنون مورد بحث است كشيده شده است و از " رهبري سنتي " آغاز شده است .
در آن مقاله چنين آمده است :
« از رهبري سنتي كه پاسدار بنيادهاي فرهنگي است كاري ساخته نيست چرا كه طي دو قرن تمام عرصههاي انديشه را از او گرفتهاند و هنوز نيز ميگيرند . و اين رهبري گاهي مقاومتكي كارپذيرانه مي كند و تسليم ميشود . در ميان اين رهبري البته سيد جمال ، مدرس و ... خميني و طالقاني و ... بوجود آمدند اما اينها را نيز پيش از آن كه دشمني از پا در آورد ، همين " رهبري " سنتي عاجز كرده و ميكند ، اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري گرفت . »
قطعا اين دوست عزيز ناديده اجازه خواهد داد نقدي علمي از گفتار ايشان بشود ، و ما نيز به نوبه خود آمادهايم كه اگر ضعفي در گفتار ما مشاهده كردند تذكر دهند . از تذكرات ايشان خوشوقت خواهيم شد.
اولا گويا دوست عزيز ما پنداشته است كه لازمه حركت و جنبش اينست كه هيچ ثباتي در كار نباشد. ايشان توجه نفرمودهاند كه اگر حركت باشد و هيچگونه ثباتي نباشد هرج و مرج است نه تكامل . قرآن كه هدايت و حركت و تكامل را تعليم ميدهد ، صراط مستقيم را هم تعليم ميدهد . انسان در صراط مستقيم حالت پويائي دارد ، اما خود صراط مستقيم چطور ؟ آيا صراط مستقيم هم پويا است و آيا راه هم در راه است و آيا آنكه پاسدار صراط مستقيم است و مراقب پويندگان است كه از صراط مستقيم منحرف نشوند ، عامل تبديل حركت به بنياد است ؟ آيا براي رهبري سنتي گناه است كه پاسدار فرهنگي است كه آن فرهنگ ، فرهنگ تكامل و حركت بر صراط مستقيم است ؟ چه خوب ميگويد اقبال :
" نبايد فراموش كنيم كه زندگي ، تغيير محض و ساده نيست ، در درون خود عناصر بقا و دوام نيز دارد "
و هم او ميگويد : " اسلام وفاداري نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداري نسبت به حكومت استبدادي را . و چون خدا بنياد روحاني نهائي هر زندگي است ، وفاداري به خدا عملا وفاداري به طبيعت مثالي خود او است ، اجتماعي كه بر چنين تصوري از واقعيت بنا شده باشد ، بايد در زندگي خود مقولههاي " ابديت " و " تغيير " را با هم سازگار كند ، بايستي براي تنظيم حيات اجتماعي خود اصولي ابدي در اختيار داشته باشد ، چه آنچه ابدي و دائمي است ، در اين جهان تغيير دائمي ، جاي پاي محكمي براي ما ميسازد "
دوست عزيز ما " ثابت " را با " ساكن " اشتباه فرمودهاند ، اگر با فرهنگ اسلامي آشنا ميبودند ميدانستند كه تغيير بدون ثبات ، متغير بدون ثابت ناممكن است . هر متحرك ، و لااقل هر متحرك به حركت تكاملي در همان حال كه تغيير منزل و مرحله ميدهد " در مداري مشخص و معين ، يعني مداري ثابت به حركت خود ادامه ميدهد . آنچه موجود متحرك از آن عبور ميكند و آن را پشت سر ميگذارد مرحله و منزل است نه مدار و مسير.
ثانيا اگر دوست عزيز ما براي همه چيز " وجود تاريخي " قائل است ، حتي براي اصول و حقايق و مكتبها و ايدئولوژيها و فرهنگها ( هر فرهنگي و با هر ريشهاي ) پس ديگر از اسلام هزار و چهار صد سال پيش كه از جان و دل از آن دفاع ميكند چه ميخواهد ؟
خواهيد گفت : اسلام خود ، حركت و جنبش است كه به وجود خود ادامه ميدهد ، نه بنياد و نظام ، پاسخ اينست كه اسلام نه حركت است و نه متحرك ، نه جنبش است و نه جنبنده ، اين جامعه اسلامي است كه در مدار اسلام و صراط مستقيم اسلام در حركت است و يا بايد در حركت باشد نه اسلام .
ثالثا البته صحيح است كه گاهي يك جريان موجخيز و حركتزاي اجتماعي ، روح خود را از دست ميدهد و از آن جز يك سلسله آداب و تشريفاتي بي اثر باقي نميماند .
اميرالمؤمنين فرمود: اسلام به دست امويها مانند ظرفي كه وارونه شود و محتوايش بيرون بريزد و جز خود ظرف باقي نماند ؛ وارونه ميشود و از محتواي خود خالي ميشود. "يكفا الاسلام كما يكفا الاناء " و ما با شما همراهي كرده نام اين پديده اجتماعي را تبديل حركت به بنياد مينهيم . با ذكر يك مثال توضيح ميدهم :
عزاداري سنتي امروز امام حسين عليهالسلام تبديل حركت به بنياد است . اين عزاداري كه به حق دربارهاش گفته شده :
"من بكي او ابكي او تباكي و جبت له الجنه "
كه حتي براي تباكي ( خود را شبيه گريه كن ساختن ) هم ارزش فراوان قائل شده ، در اصل فلسفهاش تهييج احساسات عليه يزيدها و ابن زيادها و به سود حسينها و حسينيها بود . در شرايطي كه حسين به صورت يك مكتب در يك زمان حضور دارد و سمبل راه و روش اجتماعي معين و نفي كننده راه و روش موجود معين ديگري است . يك قطره اشك برايش ريختن واقعا نوعي سربازي است ، در شرايط خشن يزيدي ، در حزب حسينيها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا نوعي اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه اهل باطل و در حقيقت نوعي از خودگذشتگي است . اينجا است كه عزاداري حسين بن علي يك حركت است ، يك موج است ، يك مبارزه اجتماعي است .
اما تدريجا روح و فلسفه اين دستور فراموش ميشود و محتواي اين ظرف بيرون ميريزد و مسأله شكل يك " عادت " به خود ميگيرد كه مردمي دور هم جمع بشوند و به مراسم عزاداري مشغول شوند ، بدون اينكه نمايانگر يك جهتگيري خاص اجتماعي باشد و بدون آنكه از نظر اجتماعي عمل " معني داري " به شمار رود ، فقط براي كسب ثواب ( كه البته ديگر ثوابي هم در كار نخواهد بود ) مراسمي را مجرد از وظائف اجتماعي و بي رابطه با حسينهاي زمان و بي رابطه با يزيدها و عبيدالله هاي زمان به پا دارند ، اينجا است كه حركت تبديل به بنياد يعني عادت شده و محتواي ظرف بيرون ريخته و ظرف خالي باقي مانده است . در چنين مراسمي است كه اگر شخص يزيد بن معاويه هم از گور بدر آيد حاضر است كه شركت كند بلكه بزرگترين مراسم را بپا دارد . در چنين مراسم است كه نه تنها " تباكي " اثر ندارد ، اگر يك من اشك هم نثار كنيم به جائي برنمي خورد .
اين مطلب ، صحيح است و ما مكرر به زبانها و بيانهاي ديگر دربارهاش سخن گفتهايم .
اما پرسش ما از دوست عزيز اينست كه آيا " فرهنگ كهن " ما كه رهبري سنتي پاسدار آنهاست ، اينچنين چيزهايي است آيا امثال سيد جمال ، مدرس ، آيتالله خميني ، طالقاني پاسدار اين مراسم و تشريفاتند ؟
رابعا كدام رهبري توانسته است مانند همين رهبري سنتي موج بيافريند و حركت خلق كند ؟ در اين صد ساله اخير كه از قضا دوره فرنگ رفتهها و روشنفكران متجدد ضد سنت است كدام رهبري غيرسنتي توانسته است يك دهم رهبري سنتي جنبش به وجود آورد ؟
برخي ديگر به شكل ديگر درباره ضرورت انتقال رهبري نهضت اسلامي از " روحانيت " به طبقه باصطلاح " روشنفكر " اظهار عقيده كردهاند . و آن اينكه جامعه امروز ايران جامعهاي است مذهبي ، ايران امروز از نظر زمان اجتماعي مانند اروپاي قرن پانزدهم و شانزدهم است كه در فضاي مذهبي تنفس ميكرد و تنها با شعارهاي مذهبي به هيجان ميآمد .
و از طرف ديگر مذهب اين مردم اسلام است ، خصوصا اسلام شيعي كه مذهبي است انقلابي و حركتآفرين .
و از ناحيه سوم در هر جامعهاي گروه خاص روشنفكران كه خودآگاهي انساني دارند و درد انسان امروز را احساس ميكنند ، تنها گروه صلاحيتداري هستند كه مسؤول رهائي و نجات جامعه خويشند . روشنفكران جامعه امروز ايران نبايد ايران امروز را با اروپاي امروز اشتباه كنند و همان نسخه را براي ايران تجويز كنند كه روشنفكران اروپا از قبيل سارتر و راسل براي اروپاي معاصر تجويز ميكنند .
آنها بايد بدانند كه اولا جامعه امروز ايران در سطح اروپاي قرن پانزدهم و شانزدهم است نه در سطح اروپاي قرن بيستم ، و ثانيا اسلام ، مسيحيت نيست . اسلام و بالخصوص اسلام شيعي ، مذهب حركت و انقلاب و خون و آزادي و جهاد و شهادت است .
روشنفكر ايراني به توهم اينكه در اروپاي امروز مذهب نقش ندارد ، و نقش خود را در گذشته ايفا كرده است ، نقش مذهب را در ايران نيز تمام شده تلقي نكند كه نه ايران ، اروپا است و نه اسلام ، مسيحيت است . روشنفكر ايراني بايد از اين منبع عظيم حركت و انرژي براي نجات مردم خود بهرهگيري نمايد . و البته شروطي دارد : اولين شرط اينست كه از متوليان و پاسداران فعلي مذهب " خلع يد " نمايد .
در پاسخ اين روشنفكران محترم بايد عرض كنيم اولا اسلام در ذات خود يك " حقيقت " است نه يك " مصلحت " ، يك " هدف " است نه يك " وسيله " و تنها افرادي ميتوانند از اين منبع انرژي اجتماعي بهرهگيري نمايند كه به اسلام به چشم " حقيقت " و " هدف " بنگرند نه به چشم " مصلحت " و " وسيله " . اسلام يك " ابزار " نيست كه در مقتضيات قرن 16 مورد استفاده قرار گيرد و در مقتضيات قرن بيستم به تاريخ سپرده شود . اسلام صراط مستقيم انسانيت است ، انسان متمدن به همان اندازه به آن نيازمند است كه انسان نيمه وحشي ، و به انسان پيش رفته همان اندازه نجات و سعادت ميبخشد كه به انسان پيش رفته همان اندازه نجات و سعادت ميبخشد كه به انسان ابتدائي ، آنكه به اسلام به چشم يك وسيله و يك مصلحت و بالاخره به چشم يك امر موقت مينگرد كه در شرائط جهاني و اجتماعي خاص فقط به كار گرفته ميشود ، اسلام را به درستي نشناخته است و با آن بيگانه است . پس بهتر آنكه آن را به همان كساني وا بگذاريم كه به آن به چشم حقيقت و هدف مينگرند نه به چشم مصلحت و وسيله ، آن را " مطلق " ميبينند نه " نسبي "
ثانيا اگر اسلام به عنوان يك وسيله و ابزار ، كارآمد باشد قطعا اسلام راستين و اسلام واقعي است ، نه هر چه به نام اسلام قالب زده شود . چگونه است كه بهرهگيري از هر " ابزار " و " وسيله " اي تخصص ميخواهد و بهرهگيري از اين وسيله تخصص نميخواهد . خيال كردهايد هر مدعي روشنفكري كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نمايد.
ثالثا متأسفانه بايد عرض كنم كه اين روشنفكران محترم كمي دير از خواب برخاستهاند . زيرا متوليان قديمي اين منبع عظيم حركت و انرژي نشان دادند كه خود طرز بهرهبرداري از اين منبع عظيم را خوب ميدانند و بنابراين فرصت " خلع يد " به كسي نخواهند داد .
بهتر است كه اين روشنفكران عزيز كه هر روز صبح به اميد " انتقال " از خواب برميخيزند . و هر شب " خلع يد " خواب ميبينند فكر كار و خدمت ديگري به عالم انسانيت بفرمايند . بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامي و منابع انرژي رواني اسلامي در اختيار همان متوليان باقي بماند كه در همان فضا پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافتهاند و مردم ما هم با آهنگ و صداي آنها بهتر آشنا هستند .
در رساله " اقبال ، معمار تجديد بناي اسلام " درباره سيد جمال و شعاع گسترده عملش و اينكه چگونه يك "سيد يك لا قبا " توانست رستاخيزي در جهان اسلام بر پا كند ، ميگويد:
« اينهمه قدرت و نفوذ چرا ؟ چه عاملي موجب شد كه فرياد اين يك تن تنها تا اعماق دلها و تا اقصاي سرزمينها راه كشد ؟ جز اين بود كه ملتهاي مسلمان اين ندا را نداي دعوت يك آشنا احساس كردند ؟ احساس كردند كه اين صدا از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر از افتخار و حيات و حماسه خودشان در آمده است . اين صدا يكي از انعكاسات همان فريادي است كه در حراء در مكه ، در مدينه ، در احد ، در قادسيه ، در بيتالمقدس ، در تنگه الطارق، در جنگهاي صليبي ميپيچيد ، همان صداي حياتبخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است كه در گوش تاريخ پر از حماسه اسلام طنين افكن است »
آري سخن درست همين است ، صداي سيد جمال از آن نظر در گوشها و هوشها و دلها طنين داشت كه از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر افتخار اسلامي برميخاست . چرا اين صدا از اعماق چنين روحي بر ميخاست ، زيرا سيد جمال خود پرورده همين فرهنگ بود ، ابعاد روحش در فضاي همين فرهنگ ساخته شده بود .
نهضت اسلامي ايران مفتخر است كه در حال حاضر رهبري آن را مراجعي آگاه و شجاع و مبارز بر عهده گرفتهاند كه نيازهاي زمان را تشخيص ميدهند ، با مردم همدردند ، سوداي اعتلاي اسلام دارند ، يأس و نوميدي و ترس را كه از جنود ابليس است به خود راه نميدهند .
مراجعي كه حوزه مرجعيتشان از مراجعي كه امروز رهبري نهضت را بر عهده گرفتهاند بسي وسيعتر بوده و عدد مقلدين شان بسي افزونتر بوده داشتهايم. اما اين محبوبيت و اين نفوذ كلمه و اين آميخته شدن با روح و جان مردم را تا اين حد نداشته و يا كمتر داشتهايم.
و اما آن " سفر برده " كه صدها قافله دل همراه او است ، نام او، ياد او، شنيدن سخنان او، روح گرم و پر خروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت او، شجاعت او، روشنبيني او، ايمان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است، يعني جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزيز روح ملت ايران استاد عاليقدر و بزرگوار ما حضرت آيتالله العظمي خميني ادام الله ظلاله، حسنهاي است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنايت فرموده و مصداق باز و روشن " ان لله في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف المبطلين " است .
قلم بيتابي ميكند كه به پاس دوازده سال فيضگيري از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه بهرههاي روحي و معنوي كه از بركت نزديك بودن به آن منبع فضيلت و مكرمت كسب كردهام اندكي از بسيار را بازگو كنم .
اين نفس جان دامنم برتافته است
بوي پيراهان يوسف يافته است
....................................................................................
منبع: مركز اسناد انقلاب اسلامي
       + نوشته شده در شنبه شانزدهم آبان ۱۳۸۸ ساعت 1:13 توسط رضا
        |