جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله ؛ انتقال كاريزما
در اين مقاله اين تلاشها در قالب نظريهى روزمرگى كاريزماى ماكس وبر، مورد بررسى قرار مىگيرد.
واژههاى كليدى: خلافت، جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله ، كاريزما، اهلبيت عليهمالسلام ، صحابه.
در مدينه، سال 11 قمرى، جامعه ـ پس از قريب 10 سال كه از شكلگيرى نخستين نمونهى حكومت اسلامى مىگذشت ـ رويكردى جديد به مسألهى رهبرى در رأس ساختار حكومت را تجربه كرد. پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله جريانات فكرىِ مختلفى وجود داشتند كه طبعا راه حلهاى مختلفى، براى پر كردن خلأ شخصيت كاريزماتيك پيامبر صلىاللهعليهوآله پيشنهاد مىكردند. خط فكرى اهلبيت عليهمالسلام كه به لحاظ مديريتى، حول محور على عليهالسلام مىچرخيد، در عرصهى تبليغ و تبيين آرمانهاى فكرى، قائم به شخصيت فاطمه عليهاالسلام و به لحاظ حوزهى حمايت و دفاع اجتماعى، بيش از همه متكى به حمايت بنىهاشم بود، الگوى ولايى را به جاى ساختار نبوى پيشنهاد كرده و كاريزماى امام معصوم عليهالسلام را مناسبترين گزينه براى جانشينى كاريزماى پيامبر صلىاللهعليهوآله دانسته، مدعى ابتناء اين جانشينى بر نصب الهى بود.2 در مقابل، جريانات فكرى ديگرى نيز وجود داشتند كه آهنگ ديگرى نواخته و طرح ديگرى در مىانداختند.3
گروهى از صحابه، با طرحى هوشمندانه متكى بر روانشناسى و جامعهشناسى آن روز مدينه، از يك سو به سنتهاى جاهلىِ فروخفته در سايهى فرهنگ اسلامى دامن زده و با افروختن آتشِ كينههاى زير خاكستر ماندهى سالهاى بحران و تنشِ مبارزات دينى پيامبر صلىاللهعليهوآله ، جاذبهى حقانيت ادعاى اهلبيت عليهمالسلام را كمرنگ نمودند و از سوى ديگر با القاء روشى جديد براى مشروعنمايى ساختار نوين رهبرى جامعهى اسلامى به سرعت زمام مديريت افكار عمومى و اهرم قدرت سياسى را به دست گرفته نهايتا بر اوضاع مسلط شدند. از آنجا كه بنى تيم به سبب موقعيت كم اهميتشان در ميان تيرههاى مطرحِ قريش هرگز در جنگ قدرت و رقابتهاى سياسى موجود ميان آنها، شركت نداشتند، امكان سازش بر سر انتخاب ابوبكر به خصوص با توجه به شخصيت ظاهرا آرام و مسالمتجوى او بيش از هر كس ديگرى فراهم بود. در مقابل، احتمال بروز مشكلات و درگيرىهاى داخلىِ ميان قبايل، در حكومت على عليهالسلام ـ به خصوص آنان كه زخم خوردهى شمشير وى بودند ـ مانع تأييد او از جانب بسيارى از عافيتطلبان مىشد. عمر در جملهى معروف خود كه، سزاوار نيست كه خلافت با نبوت، در بنىهاشم جمع گردد،4 احتمال بروز چنين مخالفتهايى را يادآورى مىكند و سركشى قبايل ديگر را در مقابل بنىهاشم پيشبينى مىنمايد، در حالى كه در احتجاج با انصار، خلافت آنان را موجب طغيان عرب، و خويشاوندى قريش با پيامبر صلىاللهعليهوآله را موجب تواضع در مقابل آنها مىداند و قرابت بنىهاشم با پيامبر صلىاللهعليهوآله را عامل سركشى عرب و مانع دستيابى على عليهالسلام به خلافت معرفى مىكند5 و بالاخره معلوم نمىشود كه اين قرابت، موجب شرافت است يا بهانهى ايجاد انزواى سياسى.
جريان ديگر، امويان به رهبرى فكرى ابوسفيان بودند، كه گرچه موقعيت بالفعل جامعه را عرصهى مناسب ظهور و جولان خود نمىديدند؛ اما به دليل برخوردارى از منابع ثروت و قدرت و ريشه داشتن در عمق باورهاى سنتى مردم، به لحاظ شرافت اجتماعىِ جاهلى، همچنان بسيارى از مسلمانان را مرعوب اشرافيت خويش مىساختند. اينان با طراحى جريانى دراز مدت با ترفندى هوشمندانه ـ پيشنهاد يارى به على عليهالسلام ـ حكومت نوپا را متوجه خطر احتمالى مخالفت خويش نمودند. گرچه از اين راه ظاهرا به همراهى و شراكت در جريان دوم توفيق يافتند؛ اما در واقع زمينههاى حذف اين جريان و دستيابى كامل خود، به عرصهى حكومت اسلامى، در فاصلهاى نه چندان طولانى را فراهم آوردند.
در اينجا نمىتوان از جناح انصار نام نبرد؛ آنان نيز كه در چشم پيامبر صلىاللهعليهوآله عزيز و تا آن زمان در جامعهى اسلامى مورد احترام و اعتنا بودند، از خدشهدار شدن موقعيت مطلوب خود در شرايط جديد بيمناك بودند. البته در سقيفه با ارائهى اولين حجت از جانب مهاجرين حاضر در مجلس، كه با اتكاء به حديثى نبوى، خلافت را حق قريش مىدانستند،6 از ادعاى خويش بر خلافت عقبنشينى كرده،7 به نفع على عليهالسلام موضع گرفتند؛ اما رقابتهاى داخلى اوس و خزرج باعث تضعيف اين موضع، و پيروزى حزب رقيب شد.8
اين مقاله در صدد ارائهى گزارش دقيق تاريخ آن روزگار يا ارزيابى ميزان حقانيت هر يك از طرفين اين مدعا، در كسب قدرت نيست؛ بلكه در پى تبيين جامعهشناختى جريانى است كه به سرعت شكل گرفت و حتى در ديد طراحان آن، ناباورانه9 به كاميابى دست يافت و ساختارى نوين از هرم قدرت حكومت اسلامى را پايهگذارى نمود، آن چه ما امروز آن را دستگاه خلافت مىناميم.
تأكيد بر اولين گامهاى شكلگيرى دستگاه خلافت اسلامى؛ يعنى نخستين ماههاى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله به آن دليل است كه، فرايند جاىگزينى نظام خلافت خلفاء آن چنان كه مورد قبول اهل سنت بود و در تاريخ، تحقق خارجى يافت، به جاى رهبرى دينى و دنيايى ائمه معصوم عليهمالسلام آنگونه كه شيعه بدان معتقد است و در طول تاريخ نگاهى آرمانى بدان داشته است، ريشه در همين نخستين روزها و ماههاى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله دارد. گرچه تاريخ اسلام شاهد تحولات بسيارى در اين الگوى سياسى، دينى ـ خلافت ـ بوده و خلفاى متعدد با عملكردهاى متفاوت، از سلسلههاى مختلفى كه يكى پس از ديگرى به قدرت رسيدند ويژگىهاى خاص خود را داشته و طبيعتا با نمونهى اوليهى خلافت اسلامى تفاوت بسيار داشتند؛ اما همهى آنها به رغم وجوه اختلاف و تمايز، ريشه در بسترى واحد داشته و از جايگاه واحدى نشأت مىگرفتند.
كنار زدن كسى كه به اعتقاد شيعه و بر اساس نقلهايى قابل دفاع ـ پيامبر صلىاللهعليهوآله او را جانشينِ منصوب الهى معرفى كرده بود ـ و سپردن خلافت به ديگرى و تغيير ملاكهاى استحقاق تصدى امور مسلمين و تحريف باورهاى ارزشى حاكم بر جامعهى عصر پيامبر صلىاللهعليهوآله ، رويدادى بود كه در اولين روزهاى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله تحقق يافت، و به تدريج ريشه دواند و بارور شد. البته در قالبهاى متنوع و ساخت و سازهاى متفاوت، در طول تاريخ هر روز شكل نوينى يافت، به علاوه آن چنان كه خواهد آمد در طول قرنهاى بعد به عرصهى نظريههاى سياسى راه يافت و در قالبهايى چون نظريه عدالة صحابه و حجيّت اجتهاد، نظريهپردازى شد. شايد واژه خبط در خطبهى شقشقيهى على بن ابىطالب عليهالسلام ، كه ضمن آن به تشريح و توصيف دقيق جريانات سياسى پس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىپردازد به همين معنا، يعنى آغاز و تولد جريان انحرافى در مسير رهبرى مسلمين، اشاره داشته باشد.
اين نكته قابل ذكر است كه، جمعبندى و تبديل رويدادهاى مربوط به آن دوره به ساختارى نظرى، و عرضهى آنها به عرصهى انديشههاى اجتماعى ـ سياسىِ اسلام و طرح اين نظريات در محافل نظريهپردازان اين حوزه، به سالها بلكه قرنهاى بعد مربوط است، لكن به هر حال نطفهى اين نظريههاى سياسى را بايد در همان سالهاى اوليه جست و جو كرد. به عنوان مثال گرچه تبيين، تدوين و دفاع از نظريهى عدالت صحابه و صحت عمل آنها به قرنها پس از وفات همهى صحابه، مربوط است؛ اما آن چنان كه خواهد آمد نخست، مقدمات اوليهى ظهور و بروز اين انديشه و امكان اعمال و تحقق خارجى اين تفكر، در همان روزهاى نخستِ پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله فراهم گرديد. بنابراين محدود كردن حوزهى بحث به سالهاى نخستِ سامان يافتن خلافت، به معناى عطف نظر از ساخت و ساز نظرى ماجرا در دورههاى بعد نيست. در مقالهى حاضر به هر دو بخش جريان پرداخته مىشود.
گرچه مراد از واژهى صحابى در ادامهى مقاله ـ به مناسبت بحث از نظريهى عدالت صحابه ـ كاملاً مورد بررسى قرار خواهد گرفت؛ اما در اينجا ضرورى است منظور از برخى صحابه، كه در فرضيه به آنها اشاره مىشود، بيان گردد و آنان كسانى بودند كه در نخستين مبارزهى سياسى بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله رقيب و طرف اصلى اهلبيت عليهمالسلام محسوب مىشدند. اعضاى مركزى اين حزب را بايد ابوبكر بن ابى قحافه، عمر بن خطاب و ابوعبيدة، سه مدعى نمايندگى از بين مهاجرين، در اجتماع سقيفه دانست. پس از اولين حضور رسمى اين تشكل، يعنى ورود آنان به مسجد، پس از خروج از سقيفه و بيان صريح عمر مبنى بر بيعت وى و برخى از انصار با ابوبكر، چهرههاى ديگرى نيز با انگيزههاى مختلف به اين تشكل پيوستند. بر اساس برخى نقلها، عثمان و برخى از بنى زهره اولين كسانى بودند كه با ابوبكر در بدو ورود به مسجد، بيعت كردند.10 كشف ارتباط ميان اين چند نفر از توالى آنان در دستيابى به قدرت و خلافت، مشكل نيست. ابوبكر عامل كسب وجههى دينى، عمر مغز متفكر و بازوى اجرايى و عثمان صاحب پايگاه اشرافىِ سنتى ـ وابستگى به قدرت، ثروت و اشرافيت بنىاميه ـ يكى پس از ديگرى بر كرسى خلافت تكيه زدند.
على بن ابىطالب عليهالسلام با صراحت، دليل تلاشِ عمر براى تحقق خلافت ابوبكر را گوشزد مىكند:
شتر خلافت را بدوش، كه براى تو در آن نصيبى خواهد بود. امروز خلافت را براى او استوار ساز كه فردا آن را به تو خواهد سپرد.11
عثمان نيز بعدها، هنگام ثبت مفاد وصيتنامهى ابوبكر مبنى بر جانشينى عمر، نقش خود را به خوبى ايفا كرد و جايگاه خويش را تثبيت نمود.12 گرچه به نظر مىرسد ابوعبيده از زنجيرهى قدرت حذف شده است، اما بايد توجه داشت كه وى پيش از مرگ عمر در منطقهى شام از دنيا رفته بود و عمر نيز بعدها از اينكه او را در كنار خود نداشت تا به جاى خويش به خلافت بنشاند ابراز اندوه و افسوس مىكرد.13
بر اساس قطعىترين متون تاريخى نمىتوان جايگاه اجتماعى و وجههى دينى اهلبيت عليهمالسلام را در جامعهى آن روز انكار نمود؛ از جمله: سابقهى دينى ـ سياسى على عليهالسلام در طول سالهاى مبارزه براى پيروزى اسلام و پايگاه عاطفى او و خانوادهاش نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله و تلاش پيامبر صلىاللهعليهوآله براى معرفى وى به عنوان جانشين خود و تأكيد پيامبر صلىاللهعليهوآله بر محوريت خشم و رضاى فاطمه عليهاالسلام بر خشم و رضاى خدا و پيامبرش ـ كه طبعا خشم و رضاى فاطمه عليهاالسلام را از انفعال عاطفى يك زن، تا حد آيت و نشانهاى دينى ـ سياسى، براى انحراف يا اعتدال جامعه ارتقاء مىبخشيد ـ امر پنهان و قابل اغماضى نبود.
وضوح مسأله به اندازهاى بود كه دقايقى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، عباس ـ چهرهى شاخص بنىهاشم ـ از على عليهالسلام خواست بيعت او را بپذيرد تا وصايتش مسجّل شده، جلوى حركتها و ادعاهاى مخالفان گرفته شود! وى با تعجب اظهار داشت: مگر در اين مسأله، مخالفى نيز وجود دارد؟14
اكنون سؤال اينجاست كه، چگونه و از چه راهى رقباى سياسى اهلبيت عليهمالسلام توانستند افكار عمومى را از توجه به آنان در رابطه با پذيرش حزب مخالفشان معطوف نمايند؛ و چه چيزى را جاىگزين جاذبهاى كنند كه مىتوانست امتداد شخصيت كاريزماى پيامبر صلىاللهعليهوآله و بهترين گزينه براى جانشينى وى شود؟
ساختار نظرى
در تبيين جامعهشناختى موضوع اين مقاله، نظريهى سيادت كاريزماتيكِ وبر، و آنچه كه او به عنوان جريان روزمرّگى كاريزما و راهحلهاى محتمل براى سامان بخشى به اين جريان، از آن ياد مىكند؛ مبناى بحث خواهد بود.
وبر در تعريف واژهى كاريزما مىنويسد:
واژهى كاريزما براى خصوصيت ويژهى شخصيت يك فرد، كه به خاطر اين ويژگى از افراد عادى جدا انگاشته مىشود و به عنوان كسى كه صاحب توانايىها يا خصوصيات فوق طبيعى، فوق انسانى، يا حداقل استثنايى باشد، به كار مىرود. اين ويژگىها بدان گونهاند كه قابل دسترسى براى افراد عادى نيستند؛ بلكه منشأ آنها الهى يا منحصر به فرد تلقى مىشود، و بر اين اساس فرد مورد نظر به عنوان رهبر تلقى مىگردد... .15
وبر در موارد متعددى انبياء را شاخصترين نمونهى كاريزماى اصيل معرفى مىكند،16 و انقلابىگرى يا سرشتِ حركتآفرينى و تحولزايى را لازمهى دوام و بقاى واقعى شخصيت كاريزما مىداند؛ اما از آنجا كه اين موج انقلابى نمىتواند همواره دوام و استمرار يابد بديهى است كه خصيصهى كاريزمايى در معرض خطر قرار مىگيرد؛ پس براى دستيابى مستمر به منافع ناشى از گرايش عمومى به كاريزما، بايد راهى براى تثبيت و دائمى ساختن آن جست. اين امر كه به اعتقاد وبر، به خصوص پس از فقدان شخصيت كاريزماى اصلى، براى جانشينان او بسيار حياتى مىنمايد، گرچه از يك سو باعث پايدارى منافع حاصل از وفادارى عمومى به جريان سيادت كاريزماى اوليه مىشود؛ اما از سوى ديگر، به ذات اصلى و جوهرهى اصيل كاريزما، لطمه زده و سرشت آن را به انواع ديگر سيادت، به خصوص سيادت سنتى متمايل مىسازد.17
وبر مىنويسد:
سيادت كاريزمايى در شكل و حالت اصيل خود، داراى سرشتى غير معمول است. اين سيادت عبارت از مناسبات اجتماعى شديدا شخصى است كه به اعتبار و اثبات خصايص كاريزمايى بستگى دارد. اين مناسبات مىتواند با دائمى شدن خود، از كوتاه مدت و گذرا بودن بپرهيزند... در اين صورت سرشت سيادت كاريزمايى، كه فقط در توليد و يا پيدايش خود از نمونهى خالص بوده است، عميقا دگرگون مىشود. در نتيجه اين سيادت يا سنتى مىگردد، يا عقلايى (قانونى) مىشود و يا در مواردى تبديل به تركيبى از هر دو مىشود.18
وى در توضيح چرايى اين دگرگونى به عواملى اشاره مىكند، از جمله:
منافع قوىتر معنوى يا مادى نظام گردانندهى پيروان، مريدان، حواريون... ايجاب مىكند كه اولاً، مناسبات كاريزمايى ادامه يابد و ثانيا به گونهاى ادامه يابد، كه موقعيت مادى ـ معنوى خودِ آنها بنيانى مستمر و روزمره پيدا كند... .
اين منافع و مصالح معمولاً با فقدان شخص كاريزما و مطرح شدن مسألهى جانشينى به شكل حادى نمايان مىگردد. اگر آن حل شود، يعنى اجتماعى كاريزمايى بقاء يابد يا ايجاد گردد، نحوهى اين مسأله، سرشت روابط اجتماعىِ بوجود آمده را تعيين مىنمايد.19
وبر سپس به راههايى كه مىتواند اين مشكل، يعنى از سويى استمرار جاذبهى كاريزمايى را براى مخاطبان و از سوى ديگر فقدان كاريزماى اصيل را حل كند، اشاره مىنمايد. گرچه وبر تأكيد مىكند كه روزمره شدن را فقط مسألهى جانشينى به وجود نمىآورد،20 اما از آنجا كه مسألهى جانشينى مربوط به كُنه پديدهى روزمره شدن كاريزما، يعنى به خودِ سُرور و مشروعيت اوست21 طبعا راه حلهايى نيز كه وى براى حل مشكل روزمرگىِ كاريزما، مطرح مىكند بيش از همه، ناظر به مسألهى جانشينى است.22 از آنجا كه اين مقاله، درصدد تبيين جامعهشناختىِ جريان جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله مىباشد، تكيهى نگارنده بر همين بخش از راه حلهايى است كه وبر در ارتباط با چگونگى استمرار جاذبهى كاريزمايى جانشينان رهبر اوليه، مطرح مىسازد.
اين راه حلها عبارتاند از:
1. كوشش مجدد، براى پيدا كردن رهبر كاريزمايى كه طبق شواهد و علائم، صلاحيت سيادت را داراست.23 روشن است كه اين عبارت وبر هم چنان كه مىتواند ناظر به يافتن رهبرى باشد كه داراى كاريزماى واقعى است، مىتواند شرايطى را نيز توضيح دهد كه كسانى، در صدد القاء غير واقعى قدرت كاريزماى رهبر جديد، به مردم هستند؛ امرى كه با كمك ابزارهاى تبليغى براى غلبه بر افكار عمومى، كار مشكلى به نظر نمىرسد. آنچنان كه در ادامهى بحث خواهد آمد، شايد معرفى غير واقعى چهرهى برخى از صحابهى پيامبر صلىاللهعليهوآله در هالهاى از قداست، چه در زمان خود آنها و چه در دورههاى بعد، با انگيزههاى سياسى مختلفى كه البته جعل حديث و تحريف تاريخ از ابزارهاى عمدهى اين تلاش محسوب مىشدند، مثالهاى مناسبى، براى كوششى باشد كه به قول وبر در جهت يافتن يا القاء رهبر كاريزمايى جديد، به جاى پيامبر صلىاللهعليهوآله انجام شده است.
2. تعيين جانشين، توسط خود [شخصيت صاحب] كاريزما و قبول آن از طرف پيروان؛ كه به قول وبر، رايجترين شكل انتخاب بوده است.24 وى در جاى ديگر مىنويسد:
اعتقادِ بديهى بر اين است كه خود كاريزما صلاحيت تعيين جانشين خود را دارد...؛ تعيين جانشين يا معاون توسط خود پيشوا مناسبترين شكل حفظ استمرار سيادت، در تمام نهادها و مؤسسات مبشرى [دينى] يا نظامى است كه در اصل، كاريزمايى بودند... .25
متأسفانه اين اعتقادِ به قول وبر بديهى در جامعه، پس از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآله ناديده گرفته شد و حق تعيين جانشين از او سلب گرديد. شايد تأكيد وبر بر تمايل و خواست بسيارى از پيروان، مريدان و حواريونِ رهبر اوليه، به سوق دادن جريان جامعه، از حالت مناسبات كاريزمايى به سمت و سويى كه منافع مادى و معنوى آنها را بهتر تأمين كند،26 توجيه دقيقى براى نحوهى عملكرد برخى از صحابهى پيامبر صلىاللهعليهوآله در ممانعت از وصيت يا انكار تعيين جانشينى على عليهالسلام از جانب وى باشد.
3. راه حل ديگر كه بيش از بقيهى موارد در اين مقاله مورد توجه است: تعيين و انتصاب جانشين توسط دستگاه كاريزمايىِ گردانندهى اجتماع كاريزمايى و پذيرش و به رسميت شناختن وى از طرف اجتماع مذكور27 مىباشد.
عبارت دستگاه كاريزمايى به خوبى روشن مىسازد كه براى بهرهبردارى از اين راه حل، لازم است در كنار يا امتداد جايگاه شخصيت كاريزمايى اصلى ـ رهبر اوليه ـ دستگاه يا نهادى طراحى و ايجاد گردد كه در تلقى عمومى پيروان، به دليل ارتباط يا وابستگى با كاريزماى اصيل از جاذبه، مشروعيت و نوعى سيادت كاريزماتيك برخوردار باشد. اين نهاد يا دستگاه يا سازمانِ كاريزمايى شده، مهمترين كانال انتخاب جانشين و طبعا اصلىترين ابزار تأييد مشروعيت وى و ايجاد حالت پذيرش عمومى در مخاطبان و پيروان مىباشد. آن چنان كه در ادامهى مقاله خواهد آمد به نظر مىرسد اين همان جريانى است كه پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله و البته در كنار استمرار اعتقاد به جانشينى على عليهالسلام به عنوان خلف منصوب از جانب شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله ـ به اعتقاد شيعه ـ و در رقابت با اين باور طراحى شده بود و براى تثبيت مشروعيت خلفاء، پس از ايشان مورد بهرهبردارى قرار گرفت و تلاش نمود موقعيت ويژهى اهلبيت عليهمالسلام را تحتالشعاع قرار دهد و يا حداقل انحصار ارزشى آن را در ديد عموم بشكند و اين، همان واقعيتى است كه وبر تحت عنوان كاريزمايى كردن يك نهاد يا معرفىِ نهادى كاريزمايى به جاى فرد كاريزما، از آن ياد مىكند.
وبر در جاى ديگر مىنويسد:
...اگر پيشواى كاريزمايى جانشينى تعيين نكرده باشد...،28 افراد تحت سيادت وى معتقد مىشوند كه، كسانى كه شريك سيادت وى مىباشند، يعنى حواريون و مريدان، مناسبترين اشخاصى هستند كه مىتوانند فرد ذىصلاحيت را براى جانشينى تشخيص دهند. از اينرو براى اينان امر مشكلى نيست كه اين نقش را به عنوان يك حق به خود اختصاص دهند، مخصوصا كه ابزار قدرت را منحصرا در اختيار دارند. البته چون منشأ تأثير و نفوذ كاريزما، اعتقاد و ايمان پيروان است، نامزد جانشينى بايد توسط آنها پذيرفته و به رسميت شناخته شود. اساسا قبول و به رسميت شناختن پيروانِ تحت سيادت، در ابتدا و در اصل عامل تعيين كننده مىباشد...، بنابراين نامزد كردن توسط نزديكترين و قوىترين پيروان و تأييد توسط پيروان تحت سيادت، شكل عادى اين نوع تعيين جانشين مىباشد.29
به نظر مىرسد بيعت به ويژه در سدهى نخستين تاريخ سياسى اسلام، همان راه اعلامِ به رسميت شناختن پيروان تحت سيادت است كه وبر بر آن تأكيد دارد و طبعا تلاش اعضاى آن نهاد كاريزمايى، معطوف به القاء وجود كاريزما، اولاً در آن نهاد و ثانيا در كانديداى معرفى شده از جانب آن به مردم و در نتيجه، كسب بيعت از ايشان بوده است.
فرضيه
اكنون پس از طرح موضوع و مسألهى تحقيق و عرضهى ساختار نظرى كه در چارچوب اصلى مباحث اين مقاله توضيح داده شد، به تشريح فرضيهاى پرداخته مىشود، كه مىتواند توجيه و تبيين كنندهى چگونگى فرايند شكلگيرى سازمان خلافت، پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله و چشمپوشى جامعه، از اهلبيت عليهمالسلام و رهبرى على بن ابىطالب عليهالسلام باشد.
بر اساس اين فرضيه، برخى صحابهى پيامبر صلىاللهعليهوآله با كاريزمايى معرفى كردن جايگاه صحابه و نهاد خلافت ـ يعنى طراحى و ايجاد نهاد كاريزمايى به جاى فرد كاريزما ـ آن را جاىگزين رهبرى فكرى، دينى و سياسى اهلبيت عليهمالسلام كردند و در نتيجه فرد مورد نظر خود را به جاى رهبرِ معرفى شده از جانب آنان، به افكار عمومى تحميل نمودند. به تعبير دقيقتر با كاريزمايى شدن نهاد صحابه و دستگاه خلافت، اين نهاد جاىگزين كاريزماى فردى پيامبر و جانشين او از اهلبيت عليهمالسلام شد. در اين فرضيه، نهاد كاريزماى صحابه متغيرِ مستقل و جايگاه رهبرى اهلبيت عليهمالسلام متغير وابسته است.
جايگاه اهلبيت عليهمالسلام ، چالش اصلى حكومت
اشاره شد كه با وجود پيشبينى برخى ادعاهاى مخالف، جانشينى على عليهالسلام پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله به دليل سفارشات ايشان و شايستگىهاى خود او، امرى طبيعى مىنمود. بنابراين جريان مدافع پيروزى خليفه، در آن مبارزهى سياسى، محتاج پشتوانهى فكرى بسيار عميقى بود. پيروزى بر على عليهالسلام به خصوص در عرصهى باورهاى ارزشى مردم، به سادگى عقب راندن انصار يا معامله با ابوسفيان نبود،30 و كس يا كسانى كه مىخواستند در مقابل على عليهالسلام بايستند و از دستيابى او به خلافت ممانعت نمايند و جاى او را بگيرند، لازم بود نشانههاى صلاحيت او را بشناسند و معادلى براى معارضه با آن يا دليلى براى نفى آن بيابند.
گرچه در گام نخست و در اولين نشست و گفت و گو در مورد خلافت ـ سقيفه ـ نمايندگان جريان مورد بحث، تنها با تأكيد بر مسألهى قريشى بودن و تعارف قبول بيعت با يكديگر، تلويحا خلافت را تنها به شرط انتساب به قريش براى همه كس قابل دسترسى دانسته، اهميت ساير امتيازات را ناديده گرفتند.31 اما به هر حال على عليهالسلام چهرهى ممتازى بود كه سابقهى ايمان، خويشاوندىاش با پيامبر صلىاللهعليهوآله ، فداكارىهاى وى در مسير مبارزه، قدرت، شهامت و توفيق او در نبردهاى متعدد سالهاى اوليهى تشكيل حكومت اسلامى شناخته شده بود و البته سفارشات پيامبر به وصايت او مهمترين دلايل امتياز شخصيت وى محسوب مىشد. چنان چه در جملات و عباراتى كه از زبان چهرههاى شاخص جناح رقيب، در توصيف ابوبكر يا نقد على عليهالسلام آمده، دقت شود كشف نوع مواجهه با اين موارد و تلاش براى ايجاد موازنهى ارزشى در افكار عمومى، ميان دو مدعى خلافت مشكل نخواهد بود.32 تأكيد عمر در سقيفه، بر ايمان زود هنگام ابوبكر و همراهى وى با پيامبر صلىاللهعليهوآله در مسير هجرت و خويشاوندىاش با آن حضرت33 نشانهى همين تلاش است. پس در سابقهى ايمان، خويشاوندى با پيامبر صلىاللهعليهوآله و فداكارىها و تلاشهاى سياسى با على عليهالسلام قابل مقايسه است! اما در قدرت و شهامت و پيروزى در ميدانهاى نبرد، چطور؟ تنها ماجراى ضربهى على عليهالسلام در روز خندق و يا رويداد خيبر براى بر هم زدن اين موازنه كافى بود. بنابراين در حركت بعدى اين نقطهى قوت و سابقهى درخشان على عليهالسلام با يك چرخش تبليغاتى عليه وى به عنوان نقطهى ضعف و عامل بروز كينههاى فروخفته در بسيارى از افراد يا گروهها و طبعا موجب ظهور تنش و بحران در مناسبات اجتماعى در صورت دستيابى على عليهالسلام به خلافت، معرفى گرديد.
اما نكتهى آخر و مهمتر از همه، سفارشات پيامبر صلىاللهعليهوآله به جانشينى على عليهالسلام بود. براى حل اين مشكل، ضمن آنكه پيشاپيش تلاش نمودند تا از وصيت صريح پيامبر در واپسين ساعات حياتش ممانعت كنند،34 با طرح استنتاجات اجتهادى، نظير آنكه جوان بودن على عليهالسلام ـ آن هم در مقايسه با شيخ كهنسالى چون ابوبكر ـ دليل ناپختگى اوست و يا سابقهى جهاد على عليهالسلام ، به پايگاه مردمى او در ميان قبايل مختلف، لطمه زده و خلافت او انسجام اجتماعى را خدشهدار مىسازد، يا عرب در مقابل تمركز نبوت و امامت در تيرهى بنىهاشم مقامت مىكند؛ دستور صريح پيامبر، نظير ماجراى غدير، را در حد سفارشى شخصى و سليقهاى تنزل دادند. علاوه بر آنكه در تكميل برنامهى خود تلاش كردند مواردى نظير جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله در نماز، در زمان بيمارى ايشان را جاىگزين يا موازى اين سفارشات قلمداد نموده، انحصار موقعيت ممتاز على عليهالسلام را بشكنند.35 گذشته از آن چندى بعد، اساسا منكر وجود چنين سفارشات و توصيههايى شده و صراحتا فقدان نص صريح از جانب پيامبر صلىاللهعليهوآله در تعيين جانشين را به جامعه، القاء كردند.36
اما مسأله به همينجا ختم نگرديد، چرا كه علاوه بر همهى مواردى كه به آنها اشاره شد، امام على عليهالسلام و فاطمهى زهرا عليهاالسلام صاحب جايگاه ويژهاى در چشم و دل و منطق پيامبر صلىاللهعليهوآله بودند كه با هيچ يك از ترفندهاى قبلى، قابل توجيه و جبران نبود. پيامبر صلىاللهعليهوآله شخصيتى با آن شكوه، قدرت معنوى و نفوذ و سلطهى بى منازع كه در ذهن و انديشه و قلب و احساس مردم داشت و به قول وبر با آن جاذبهى كاريزمايى اصيل، چنان آشكارا، تمامى جاذبه و حجيت خود را در نگاه مردم، به على عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام و البته فرزندان آنان انتقال داده بود كه توجيه جزء به جزء مواردِ شايستگىهاى على عليهالسلام از راههايى چنان سطحى، نمىتوانست مانع توجه مردم، پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله به وى شود. تعابيرى مانند، على مع الحق و الحق مع على يدور الحق مع على كيف ما دار.37 و يا، فاطمة بضعة منّى فمن اذاها فقد اذنى و من اذانى فقد اذى ا....38 حتى در صورت پيروزى ظاهرى ابوبكر در ماجراى خلافت، نمىتوانست مانع اعتراف و باور درونى مردم نسبت به احق و افضل بودن على عليهالسلام در مقايسه با ابوبكر شود. اين خطر، يعنى مقايسهى ذهنى دائمى ميان اين دو، به خصوص هر گاه رفتار يا عملكردى از خليفه را نپسندند يا موجه ندانند، همواره جايگاه وى را در افكار عمومى تهديد مىكرد. اين مسأله، در كنار همهى مواردى كه پيشتر گفته شد اصلىترين چالش حكومت، محسوب مىگرديد، بنابراين لازم بود، حجيت مشابه و معارضى با حجيت على عليهالسلام براى رقيبش جعل شود. از آنجا كه اين امر، حداقل در روزگار معاصر آن دو و در جمع كسانى كه خود شاهدين و مستمعين رفتار و گفتار پيامبر صلىاللهعليهوآله بودند ممكن نبود؛39 بنابراين تلاش در جهت حجيت بخشيدن به يك نهاد كه خليفه جزء و مصداقى از آن محسوب مىشد در دستور كار قرار گرفت. علت توفيق طراحان اين برنامه عدم وضوح منافع شخصى در اجراى اين پروژه بود كه از احتمال بروز بدگمانى عمومى نسبت به اين جريان مىكاست، و از اين راه، از يك سو افراد اين مجموعه ـ همهى صحابهى پيامبر صلىاللهعليهوآله ـ با كسب اعتماد به نفسى كاذب، خود را از مراجعه به آن مرجع اصلى، يعنى اهلبيت عليهمالسلام بىنياز مىديدند و از سوى ديگر اين كار به شكل غير مستقيم، نوعى باجدهى سياسى به اين اكثريتِ قابل ملاحظه به منظور هموار كردن راه غلبه بر افكار عمومى به حساب مىآمد.
حزب حاكم براى دستيابى به اين هدف بر خلق نوعى حجيت و مقبوليت دينى براى نهاد صحابه به منظور هماوردى با حجيت و مقبوليت دينى اهلبيت عليهمالسلام يا شخص على عليهمالسلام در پيش گرفت.
در اينجا اشاره به دو نكته لازم است: اول آنكه، خليفه براى جبران ضعفِ پايگاه دينى خود يا ضعف كاريزماى شخصىاش در اذهان عموم به محض وصول به قدرت، به سرعت چند حركت چشمگير سياسى را در رأس برنامههاى خود قرار داد كه عبارت بودند از اعزام شتابزدهى جيش اسامة، كه در وقت خود، آن همه مورد توجه پيامبر صلىاللهعليهوآله بود و برخى از اعضاء همين جناح، مانع حركت آن شدند؛40 و نيز بزرگنمايى خطر مرتدان و سازماندهى چندين گروه نظامى براى سركوبى آنان؛ از جملهى اين برنامهريزىها بود. البته برنامهى اخير ـ نبرد با مرتدان ـ علاوه بر آنكه حضور ابوبكر را در رأس هرم مديريت اجتماع پررنگ و مؤثر نشان مىداد و او را به عنوان حامى، بلكه ناجى اسلام به مردم معرفى مىكرد باعث مىشد بسيارى از دشمنانِ شخصى خليفه يا بهتر بگوييم مخالفان خلافت ابوبكر، تحت عنوان مرتد و خارج شده از دين، توسط گروههاى مردمى سركوب شوند، و يا مخالفت را مصلحت نديده با وى بيعت كنند.41
نكتهى ديگر كه توجه به آن سودمند است آنكه، نظريهپردازان حزب حاكم علاوه بر تلاش كوتاه مدت، در جهت انحصارشكنى حجيت اهلبيت عليهمالسلام براى كاهش تأثير جاذبه و نفوذ آنان در دراز مدت، در صدد ممانعت از انتقال زمينههاى ايجاد اين مقبوليت، يعنى نصوص منقول از پيامبر صلىاللهعليهوآله برآمدند و با وجود آنكه خود، عامل اشاعه و ترويج اخبار واحدى نظير، الائمة من قريش؛ يا نحن معاشرالانبياء لا نورث بودند كه در جهت دستيابى آنان به اهداف سياسى ـ اجتماعى و اقتصادىشان مفيد مىنمود، با توجيهاتى سطحى مانع اشاعه، ثبت و كتابت احاديث پيامبر صلىاللهعليهوآله شدند و با اعمال سياست منع كتابت حديث، تلاش كردند آن بخش از سخنان پيامبر صلىاللهعليهوآله را كه براى استقرار حاكميت يا تثبيت موقعيت و وجههى دينى و سياسى آنها مضر بود از اسناد مكتوب، حذف و طبعا در درازمدت از اذهان مردم محو كنند.
تلاش براى فرهنگسازى به نفع نهادى كاريزمايى
1. نظريهى عدالت صحابه و صحت اجتهاد آنها؛
2. سياست منع كتابت حديث؛
3. جعل حديث.
ابن حجر در مباحث ابتدايى كتاب خود الاصابة فى تمييز الصحابة مىنويسد:
همهى اهل سنت جز افراد انگشت شمارى از ميان بدعتگذاران، بر اين مسأله اتفاق نظر دارند كه تمامى صحابهى پيامبر صلىاللهعليهوآله عادلند و اعتقاد به پاكى و درستى آنان واجب است، چرا كه ثابت شده(!) همهى آنها اهل بهشتند و هيچ يك از آنان وارد آتش نمىشوند.42
وى سپس براى معرفى صحابه مىگويد:
صحابى كسى است كه پيامبر را در حال ايمان به او، ملاقات كرده باشد و با اعتقاد به اسلام، بميرد.43
روشن است كه با اين تعريف، ميدان صدق اين عنوان بسيار وسيع خواهد بود و شامل هر كسى مىگردد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله را حتى يك بار در حال ايمان ديده باشد ـ هر چند ديدارى بسيار كوتاه ـ و هيچ شرط ديگرى مثل روايت از پيامبر صلىاللهعليهوآله ، يا همراهى با او در جنگ، يا طول مدت خاصى براى اين مصاحبت و مهمتر از همه نوع خاصى از رفتار و عملكرد مطابق با شريعت و... مطرح نيست. پيامدهاى چنين نظريهاى روشن است، بر اين اساس هر كس حتى در دورهى كودكىاش معاصر پيامبر صلىاللهعليهوآله بوده، هر چند مرتكب قتل و منكر آشكارى نيز شده باشد عادل است، و نسبت دادن كذب و فسق به او يا انتقاد از اعمالش ممنوع مىباشد. بنابراين نسل اول امويان معاصر ظهور اسلام، مثل ابوسفيان و فرزندانش و مروانيان با آنكه رسما مطرود پيامبر صلىاللهعليهوآله بودهاند، علىرغم كارنامهى سياه و عملكرد كاملاً غير دينىشان، معتبر و عادل شناخته مىشوند.44 نادرست بودن چنين نظريهاى چنان واضح است كه حتى برخى از خود اهل سنّت نيز در صدد تعديل چنين اعتقادى برآمدهاند؛45 از جمله ماوردى كه به نقل از ابن حجر در شرح البرهان مىنويسد:
منظور ما از اعتقاد به عدالت صحابه، عدالت كسانى كه ملاقات كوتاهى با پيامبر صلىاللهعليهوآله داشتهاند، نيست؛ بلكه منظور، كسانى هستند كه ملازم پيامبر صلىاللهعليهوآله بودهاند، در كنار پيامبر صلىاللهعليهوآله جنگيدهاند، ايشان را يارى كردهاند و از نورانيت او بهره بردهاند.46
با ذكر اين مقدمه، بايد پرسيد منشأ اين نظريه كجاست و چرا تا بدانجا مورد پذيرش و تأييد قرار گرفته كه برخى مدعى شدهاند، اگر كسى به يكى از اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله خرده بگيرد، زنديق است و نه تنها سخن او پذيرفته نيست بلكه معاشرت با او و حضور بر جنازهاش نيز روا نمىباشد.47
آن چنان كه پيشتر به مقدمات اين مطلب پرداختيم، ريشهى اين حركت را بايد در حكومت شيخين جست و جو كرد. گفتيم كه سياست منع حديث از سويى، و جعل و اشاعهى احاديث خاص از سوى ديگر را بايد راهى براى تسلط بر مجارى تغذيهى فكرى مخالفين به شمار آورد؛ اما اين حركت به تنهايى كافى نبود، بلكه نياز به ابزار ديگرى داشت تا جريان، رقيب اهلبيت عليهمالسلام را به عنوان يك مرجع فكرى موازى با آنان قلمداد كند. آنان حتى به كمك پشتوانههاى سياسى كه البته در اختيار خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله نبود، كار را تا آنجا پيش بردند كه مخالفت و نقد جريان دوم را به مراتب نابخشودنىتر از مخالفت با جريان اول به حساب آوردند.
در سقيفه جريان به نحوى طراحى شد كه اهلبيت عليهمالسلام و شخص على عليهالسلام امتيازى بر ساير مسلمانان نداشته باشند؛ گرچه خليفهى دوم در زمان خلافتش و به هنگام تدوين ديوانهاى مالى، مسألهى سابقهى ايمان، كثرت جهاد و نظاير آن را در تعيين سهم افراد دخالت داد؛ اما در سقيفه حتى حاضر به دخالت دادن همين ارزشها در انتخاب خليفه نشدند. در سقيفه تنها وجود يك ملاك براى احراز خلافت، ضرورى معرفى شد كه انتساب به قريش بود. اين بىتوجهى نسبت به احراز ساير شروطِ لازم براى جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله و رهبرى جامعهى اسلامى، باعث شد كه در گام نخست، مرجعيت فكرى و عملى خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله مسكوت گذاشته شود و در گام بعدى اشاعهى اخبار واحدى از زبان خليفهى اول، نظير: اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم، اصحاب من همچون ستارگانى هستند كه به هر يك اقتدا كنيد به هدايت راه مىيابيد.48 و يا، لايجتمع امتى على الخطا.49 زمينهى ظهور و معرفى يك مرجع جديد، جاىگزين موقعيت علمى و مرجعيت دينى خطاناپذير آنان، فراهم آيد و با مصون معرفى كردن اين منبع جديد راه بر هر ترديد، انتقاد، اعتراض و خدشهاى نسبت به آن بسته شود.
روشن است كه ادعاى عدالت صحابه، مسألهاى دينى است، كه در حقيقت ريشهى سياسى دارد تا نه تنها موقعيت سياسى ائمه عليهمالسلام را تحتالشعاع قرار دهد، بلكه تمام عملكردهاى شخصى خلفاء را جزء دين تلقى كرده، از انتقاد مصون بدارد.
اين سياست بعدها، در دورهى معاويه به دليل نتايج مثبتى، كه براى تحكيم قدرت سياسى و توجيه عملكرد وى به همراه داشت، مورد تأييد و حمايت جدى قرار گرفت و فعاليتى همهجانبه براى سازش افكار عمومى با آن آغاز گرديد و جعل حديث پشتوانهى اساسى اين نظريه شد.
اعتبار بخشيدن به چنين انديشهاى از دو راه مىتوانست به استحكام موقعيت سياسى معاويه كمك كند: اولاً خود او به عنوان صحابى پيامبر صلىاللهعليهوآله مىتوانست، از امتياز مصونيت علمى، عملى و سياسى برخوردار شود. وقتى قرنها پس از مرگ معاويه مورخ و نويسندهاى مدعى حقمدارى و حقنگارى، چون ابن خلدون با تكيه بر همين انديشه، يعنى عدالت صحابه و حجيت اجتهاد آنها تمامى كارنامهى سياسى ـ دينى معاويه را توجيه مىكند، حتى به توجيه عوامل و دلايل قتل حسين بن على عليهالسلام پرداخته از صحابهى شاهدِ بر اين فاجعه، رفع تكليف مىنمايد.50 روشن است كه اين سياست تا چه اندازه براى پذيرش سلطهى فكرى ـ سياسى امويان به خصوص معاويه در افكار عمومىِ عوام مفيد و مؤثر بوده است.51 ثانيا علاوه بر بهرهبردارى مستقيم، معرفى و تأييد خلفاء سهگانه، به عنوان حجت و مراجع دينى ـ سياسى خطاناپذير، غير مستقيم، به تأييد سلطهى كسانى مىانجاميد كه از قِبَل حكومت آنها، به موقعيت سياسى ـ اجتماعى و حكومتى دست يافته بودند. كسانى كه ابوسفيان و فرزندان او به خصوص معاويه، در رأس آنها قرار داشتند. لذا مىبينيم كه معاويه تلاشى پىگير براى وجهه بخشيدن به چهرهى سياسى و به خصوص منزلت دينى خلفاء آغاز كرده و به پشتوانهى فعاليتهاى تبليغى خود، به خصوص جعل حديث، از آنان چهرههايى ويژه، ممتاز و مقدس معرفى مىنمايد؛52 در مقابل به طعن و جرحِ بنىهاشم و به خصوص على عليهالسلام و فرزندانش مىپردازد.
ابن ابى الحديد در جلد 11 از شرح نهجالبلاغهى خود، ذيل خطبهاى از اميرالمؤمنين عليهالسلام كه در آن جملهاى از پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل مىكند آورده: من كذب علىّ متعمدا فليتبوء مقعده من النّار؛ هر كسى عمدا به من دروغ ببندد، جايگاه خويش را از آتش انباشته است و سپس در ضمن خطبه به معرفى اين كذّابين مىپردازد، بحثى جدّى در مسألهى جعل و وضع حديث، مطرح كرده و ضمن آن مىگويد: مسألهى وضع حديث، به ويژه در عصر معاويه بسيار رايج بوده است. وى همچنين به مسألهى جعل حديث در فضايل شيخين اشاره كرده، اعتراف مىكند گروهى براى تأكيد بر فضايل آنها كه البته به جاى عبارت گفته شده توسط اين دانشمند اهل سنت، بايد گفت: براى مشروع نماياندن سلطهشان، در مقابل هر حديثى كه از پيامبر صلىاللهعليهوآله در فضايل و مناقب على عليهالسلام آمده بود، حديثى مشابه در فضايل ابوبكر جعل كردند، مثلاً در مقابل حديث اخاء، حديث مشابهى را در مورد ابوبكر به پيامبر صلىاللهعليهوآله نسبت دادند و يا در مقابل اين خبر كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در بستر بيمارى فرمودند: براى من دوات و بياضى بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد ـ كه البته بعضى خطر را تشخيص دادند و با نسبت دادن هذيان به پيامبر، مانع از وصيت او شدند ـ حديثى با اين مضمون جعل كردند كه، ائتونى بدواة و بياض اكتب فيه لابىبكر كتابا لا يختلف عليه اثنان؛53 براى من دوات و دفترى بياوريد كه در مورد خلافت ابوبكر نامهاى بنويسم، تا حتى دو نفر هم در اين مورد اختلاف پيدا نكنند و....
ابن ابى الحديد اضافه مىكند كه اينان كار را به آنجا كشاندند كه احاديثى در طعن على عليهالسلام و فرزندان او جعل نمودند. در ضمن آنها، به ايشان ضعف عقل و ضعف سياست و حبّ دنيا و... را نسبت مىدادند. وى تصريح مىكند كه امويان تنها به جعل اين احاديث اكتفا نكردند؛ بلكه با جديت تمام در اشاعهى اين اخبار از راه ذكر به منابر و ثبت در كتب و تعليم آنها به بچهها و دانشجويان و... كوشيدند، تلاشى كه بايد در مورد تعليم قرآن به كار مىرفت. وى ضمن گزارش پارهاى از اين احاديث از قول برخى اكابر محدثين، نقل مىكند كه اكثر احاديث جعلى در فضايل برخى صحابه در زمان بنىاميه و براى غلبه بر بنىهاشم جعل شده است.54 اين همان جريان انتقال كاريزماى پيامبر صلىاللهعليهوآله و جاىگزينى آن به جاى كاريزماى اصلى است،55 كه وبر بدان اشاره كرده و آن را راه حلى، براى دستيابى برخى از حواريون و بازماندگان كاريزماى اوليه به منافع ناشى از استمرار و روزمره شدن جاذبهى كاريزماى او معرفى مىكند. بدينسان بحثهاى تاريخى و كلامى در مقطع خاصى از تاريخ اسلام به هم آميختند و حتى پشتوانهى بهرهبردارىهاى سياسى دشمنان اسلام شدند.56
پيامدهاى درازمدت
بررسى پيامدهاى درازمدت اين جريان در انديشهى سياسى اسلام، پژوهشى مستقل مىطلبد؛ در اينجا به اشارهاى مختصر اكتفا مىگردد، كه اين ماجرا نه تنها به عنوان حركتى سياسى، به قدرتطلبان و سياستپردازان اين امكان را بخشيد تا از طريق مجارى هدايت افكار عمومى به توجيه عملكرد خويش و تحميل باور صيانت خود به اذهان عوام سادهلوح بپردازند، كه تأثير پايدار خود را بر حوزههاى حديثى گذارده و موجب رواج جعل حديث به نفع جريانات فكرى و سياسى مختلف، حتى در ميان متشرعين و متدينين گرديد.57 و طبعا اين جريان حتى به عرصههاى فتاواى فقهى نيز راه يافت؛ به عنوان مثال با وجود صراحتِ حديث نبوى در حرمت شرب خمر نه تنها اين رفتار معاويه موجب عكسالعملى جدى از جانب فقهاء ـ حتى فقهاى متأخر از دورهى حكومت او ـ نشد، بلكه حتى در نسخ حديث نبوى ادعاى اجماع گرديد.58 يعنى ميدان تأثير اين نظريهى سياسى علاوه بر حوزهى عملكرد حكومتى، وارد عرصهى صدور احكام فقهى شد و علاوه بر ايجاد زمينهى اختلافات كلامى ميان فِرق اسلامى، كه ريشه در اختلافات سياسىِ نخستين سالهاى پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله داشت، از جمله موجبات اختلاف فقهى ميان فِرق نيز گرديد. روشن است كه تنها با تكيه بر همين انديشه، مىتوان اجتهادات خليفهى دوم و صدور فتاواى مخالف با حرام و حلال پيامبر صلىاللهعليهوآله ، از جانب او را توجيه و احكام فقهى مترتب بر اين اجتهادات را در فقه اهل سنّت تعريف نمود.
جالب است كه پس از اشاعهى اين تفكر و به پشتوانهى قدرت دينى و سياسى حاكم، و البته با اتكاء به همراهى فقهاى وابسته به اين جريانات سياسى، علاوه بر صدور حكم زندقه و كفر در مورد منكران آن، در حوزهى علوم حديث راويان شيعى و محدثانى كه با چنين نظريهاى موافقت نداشتند غير ثقه شناخته شده و روايات آنها مورد جرح قرار مىگرفت.59 روشن است كه از اين راه نيز بار ديگر به لحاظ نظرى، مانند گام اولِ اين ماجرا، در روزگار نخستِ پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله دست مخالفين جريانات فكرى حاكم، از ميدان كوتاه شد و مجال انحصارطلبى فكرى در عرصههاى فرهنگى براى همان عناصر ويژه فراهم آمد. از يك سو راويان شيعه و يا غير شيعهى مخالف اين نظريه،60 غير ثقه شناخته شدند و از سوى ديگر امثال زياد بن ابيه و عمر سعد، ثقه معرفى گرديدند.61 يا معاويه به عنوان صحابى پيامبر صلىاللهعليهوآله مجتهد مصيب و حجت عدل شناخته شد و معترض و منتقد او، حكم زندقه گرفت، اما سبّ و لعن على عليهالسلام در منابر شيوع تمام يافت و كسى آن را تخطئه نكرد.
اما خطر پيامدهاى اين نظريهپردازى از آن هم فراتر رفت، يعنى نه تنها نظريهى مصونيت صحابه و عدالت آنها، ابزار موجهنمايى خلفاء اوليه و سپس توجيه عملكرد امثال معاويه و مروان شد، بلكه بعدها رفته رفته مشروعيت اين نظامِ سياسى جور، مستند تأييد و تجويز اطاعت از هر سلطان جائرى گرديد؛ يعنى فقهاى مذاهب اهل سنت با استناد به اطاعت صحابه از معاويه، اطاعت از هر سلطان جائرى را جايز دانستند.62 در اينجا هم جعل حديث پشتوانهى اين حكم فقهى شد و رواياتى در جهت تأييد قدرت حاكم و منع ايستادگى در مقابل حاكم، حتى جائر، جعل گرديد؛63 كه نشانهى صريح دخالت جريانات سياسىِ حاكم در عرصههاى فكرى و حوزههاى علمى و دينى در تاريخ است.
جمعبندى نهايى
در مباحث گذشته، روشن شد كه پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله و با توجه به آنكه قدرت و نفوذ پيامبر صلىاللهعليهوآله ، چه در جاذبهى نبوت ـ جنبه دينى ـ و چه در اقتدار حكومت ـ جنبهى سياسى ـ ريشه در قدرت منحصر به فرد كاريزمايى ايشان داشت، و البته با تكيه به سفارشات مكرر آن حضرت در جانشينى على عليهالسلام و مرجعيت اهلبيت عليهمالسلام ، مانند حديث ثقلين دستيابى على عليهالسلام به جاذبهى كاريزماىِ مشابه پيامبر صلىاللهعليهوآله و استقرار او بر مسند خلافت، قابل پيشبينى بود.
مخالفين اين نفوذ و اقتدار، براى غلبه بر اين شرايط، ضمن تلاش براى خدشهدار كردن صراحت سفارشات پيامبر صلىاللهعليهوآله ، مانند جريان منع وصيت همچنين پس از رحلت ايشان در قالب يك طرح هوشمندانه و ضربتى، با طراحى نهاد كاريزمايى شدهى صحابه و معرفى آن به عنوان مرجعى فكرى، در كنار اهلبيت عليهمالسلام و بلكه مقدم بر آن در افكار عمومى، اين نهاد را جاىگزين كاريزماى فردى پيامبر صلىاللهعليهوآله و جانشينِ بر حق او نمودند؛ و از همهى وسايل براى حذف مرجعيت و رهبرى فكرى او و جاىگزينى قدرت رقيب بهره بردند.
سياست منع حديث، در كنار جعل و اشاعهى احاديث واحدى با جهتگيرىهاى خاص، و دست زدن به معاملات سياسى با لايههاى ذىنفوذ در جامعهى آن عصر، مانند خاندان ابوسفيان، از جملهى اين وسايل و ابزارها بودند. اين روشها از يك سو، زمينه را براى سلطهى حزب حاكم فراهم آورده و انحصار رهبرى فكرى اهلبيت عليهمالسلام را در افكار عمومى خدشهدار نمود و از سوى ديگر راه را براى سلطهى درازمدت كسانى فراهم آورد كه در معاملات سياسى به توسعهى اقتدار فكرى خلفاى اوليه و موجه و معتبر معرفى كردن آنها به جامعه و تاريخ، اهتمام نموده و از اين راه، جاى پاى خود را در جريانات سياسى و كرسىهاى حكومتىِ پس از خلفاء، پررنگ و مستحكم نمودند.
آن چنان كه اشاره شد در درازمدت رد پاى اين بدعت را، علاوه بر عرصهى سياست، در حوزهى ساير علوم اسلامى مانند: حديث، فقه، كلام و تاريخ، بايد جست و جو نمود و آن را حتى در جهان معاصر، بر مناسبات سياسى و انديشههاى اجتماعى و بخشهاى مهمى از جغرافياى جهان اسلام مؤثر دانست.
پىنوشتها:
1. دانشجوى دكترى تاريخ اسلام دانشگاه الزهراء عليهاالسلام .
2. البته نبايد همهى طرفداران امام على عليهالسلام را معتقد به اين نظريه دانست و تفاوت انگيزههاى طرفداران او را ناديده گرفت. درست است كه برخى چون: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمار ياسر، سهل و عثمان پسران حنيف و ديگران را بايد نخستين عناصر هستهى تشيع دانست كه به على عليهالسلام به چشم وصىّ منصوب پيامبر صلىاللهعليهوآله مىنگريستند؛ اما برخى ديگر چون: زبير بن عوام با توجه به همان ملاكهاى سقيفه، يعنى حُسن سابقه و قرابت با پيامبر صلىاللهعليهوآله ، على عليهالسلام را شايستهتر از ابوبكر مىديدند. البته كسانى چون ابوسفيان آنچنان كه خواهد آمد نيز اهدافى صرفا دنيا گرايانه داشتهاند.هدف چنين كسانى بيشتر اعلام مخالفت با ابوبكر بوده است تا حمايت از شخص على عليهالسلام ، هم چنان كه عكس العمل دستگاه خلافت نيز در برابر اين مخالفان يكسان نبوده است.
3. انگيزهى بيعت كنندگان با ابوبكر نيز همچون انگيزهى هواداران على عليهالسلام ، متفاوت بوده است كه بررسى آن مجال ديگرى مىطلبد.
4. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 63 و 64؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 94 ـ 107، از طبع 4 جلدى.
5. طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 220؛ ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج 1، ص 24 و 25؛ ابن اثير، همان، ج 2، ص 329 و 330.
6. «الائمة من قريش»؛ مسلم، صحيح، ج 3، ص 1452 به بعد؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 6، ص 119؛ حاكم نيشابورى، مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 618؛ آيت ا... صافى در آغاز كتاب ارزشمند خود، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، اين روايت را با نقلهاى متفاوتِ آن و طرق مختلفش بر اساس منابع فريقين گزارش كرده است.
7. البته روشن است كه دعوى خلافت از جانب انصار از ابتدا، چندان جدى نبوده است و الاّ به اين سرعت از ادعاى خود صرفنظر نمىكردند. به نظر مىرسد آنها بيشتر به دنبال محكم كردن جاى پاى خود در حاكميت آتى جامعه بودهاند تا دستيابى به اصل خلافت.
8. طبرى، همان، ج 3، ص 222 ـ 230؛ ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 23 ـ 25؛ مفيد، الاختصاص، ص 101.
9. عمر بعدها ماجراى خلافت ابوبكر را فلته ناميد. طبرى، همان ج 3، ص 205. اميرالمؤمنين عليهالسلام در خطبهى 136 نهج البلاغه به كنايه از اين تعبير ياد كرده و شايد از اين راه، خلافت خود را با اين جريان مقايسه مىكند.
10. ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 28.
11. همان، ص 29.
12. طبرى، همان، ج 3، ص 429.
13. همان، ج 4، ص 227.
14. ابن قتيبه، همان، ص 21.
15. ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ص 397.
16. به عنوان نمونه، همان، ص 432 و 436؛ اما اين نكته بسيار مهم است كه به تصريحِ وبر لفظِ كاريزما در نگاه جامعهشناسى، فاقد جايگاه ارزشى است، يعنى شامل انبياء و مصلحان اجتماعى از سويى و قهرمانان موهوم، نيرنگ بازان و حتى ساحران از سوى ديگر مىشود؛ همان، ص 431 و 432.
17. همان، ص 443 ـ 447.
18. همان، ص 402 و 403.
19. همان، ص 403.
20. همان، ص 410.
21. همان.
22. همان، ص 403 ـ 405.
23. همان، ص 403.
24. همان.
25. همان، ص 448.
26. همان، ص 403.
27. همان، ص 404.
28. و يا مانند نمونهى مورد بحث ما، برخى از پيروان او، مصلحت بدانند كه چنين وانمود كنند!
29. ماكس وبر، همان، ص 449.
30. خليفه براى جذب ابوسفيان و كاستن از خطر مخالفتِ احتمالى او، علاوه بر واگذارى مبالغى از صدقات كه نزد وى بود، فرزندانش را به جانب شام گسيل داشت، و زمينهى نفوذ آنان را در مديريتِ مناطقِ مفتوحه فراهم آورد، كارى كه تأثير غير قابل پيش بينى بر چينش مديريتى و سياسى آيندهى جهانِ اسلام گذارد.
31. براى مطالعهى بيشتر پيرامون جريانات سقيفه و شكلگيرى خلافت ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 201 ـ 206 و 218 ـ 223؛ ابن هشام، السيرة النبويّة، ج 4، ص 306 ـ 308؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 181 و 182؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 581 ـ 590؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 77 ـ 83؛ ابن ابى الحديد، ج 1، ص 159 ـ 161؛ ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 22 ـ 34؛ مفيد، الارشاد، ص 101؛ ابن اثير، همان، ج 2، ص326ـ332.
32. طبرى، همان، ج 3، ص 221؛ تعبيرى را به عمر نسبت مىدهد كه به نظر نمىرسد هيچ پايه و اساسى براى اثبات آن، وجود داشته باشد. وى خطاب به ابوبكر مىگويد: فانّك افضل المهاجرين! اين در حالى است كه اين تعبير با همان نقلهايى كه در همين مراجع در قالب اعترافات خودِ ابوبكر، يا نظرات ديگران وجود دارد، سازگار نيست.
33. البته عمر با گوشزد نمودن خويشاوندى ابوبكر با پيامبر صلىاللهعليهوآله تلويحا خويشاوندى خويش را هم يادآورى مىكرد، چون او هم همان نسبت را با پيامبر صلىاللهعليهوآله داشت.
34. جهت مطالعه، پيرامون تصميم پيامبر صلىاللهعليهوآله به مكتوب نمودن وصيت، ممانعت برخى از اين كار و نسبت هذيان دادن به نبىّ اكرم عليهالسلام ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 192 و 193؛ ابن سعد، همان، ج 2، ص 242 ـ 245؛ مسلم، همان، ج 2، ص 1257 ـ 1259؛ بخارى، صحيح، ص 37؛ مفيد، همان، ج 2، ص 98؛ ابن ابى الحديد، همان، ج 3، ص 117 و 118، (از طبع 4 جلدى)؛ همچنين براى توضيح بيشتر: عسگرى، عبدا... سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 95 ـ 100.
35. در مورد اين دليلِ اهل سنّت و ساير امتيازاتى كه آنان در خلافت ابوبكر به آنها استناد جستهاند و پاسخ علماى شيعه به اين موراد، ر.ك: هادى عالمزاده، مقاله «ابوبكر»، دائرة المعارف الاسلامى، ج 5، ص 222 ـ 226.
36. به عنوان مثال وقتى از عمر دربارهى جانشينىاش مىپرسند، مىگويد: اگر كسى را به جانشينى خود، معلوم كنم كسى بهتر از من، چنين كرده است ـ يعنى ابوبكر ـ و اگر كسى را به عنوان جانشين معرفى نكنم، پس كسى از من بهتر نيز، چنين كرده است يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله ؛ طبرى، همان، ج 4، ص 228؛ مسلم، همان، ج 2، ص 193؛ التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 57؛ ابن ابى الحديد، همان، ج 3، ص 97، 105، 114 و 118. نه تنها به وجود چنين نصوصى تصريح مىكند بلكه موارد بسيارى نيز از خليفهى دوم نقل مىكند كه صراحتا به چنين نصوصى اشاره نموده است؛ اما صرفا به دليل همان اجتهاد شخصى، از عمل به مفاد آنها صرف نظر كرده است.
37. اين حديث، از نقلهاى بسيار معروف در منابع شيعه و سنّى است. يكى از محققان معاصر در كتابى با عنوان حق با على است تمامى اسناد روايى اين حديث را در منابع اهل سنّت با دقت بسيار جمعآورى و گزارش كرده است. مهدى فقيه ايمانى، حق با على است، ص 37 ـ 109.
38. علامه امينى(ره) در كتابى با عنوان فاطمه زهرا(س)، اين حديث را با تمامى نقلهاى مشابهش، در آثار روايى اهل سنّت، بررسى نموده و به بيش از 60 منبعِ روايى عامه كه اين نقلها را آوردهاند، اشاره مىكند.
39. البته بعدها هم تلاشهاى تبليغى و برنامهريزىهاى فرهنگى ـ سياسى كه در ادامه، بدانها اشاره خواهد شد، گرچه در عمل و در اذهان تودهى عوام، حزب مخالف اهل بيت عليهالسلام را به پيروزى سياسى رساند، اما نتوانست جايگاه كم نظير اهل بيت عليهالسلام را در آثار علمى مسلم روايى، تاريخى، تفسيرى، و ... انكار يا حتى كمرنگ نمايد.
40. دربارهى جيش اسامة و توصيههاى پيامبر صلىاللهعليهوآله و تعويق حركت سپاه، ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 184 ـ 186؛ مفيد، همان، ص 159 ـ 162؛ شهرستانى، الملل و النحل، ص 23؛ ابن ابى الحديد، همان، ج 1، 159 ـ 162.
41. طبرى، همان، ج 3، ص 223 به بعد؛ ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 1، ص 8 به بعد.
42. ابن حجر، الاصابة فى تمييز الصحابة، ص 9 و 10.
43. همان.
44. به عنوان نمونه اظهار نظر ابن خلدون در تبرئهى معاويه، مروان، و عبدالملك بن مروان قابل تأمل است. ابن خلدون، مقدمهى ابن خلدون، ج 1، ص 393 ـ 396 و 403 ـ 404.
45. البته از ابن خلدون بگذريم كه تا عدالت تابعان هم پيش رفته است.
46. ابن حجر، همان، ص 19.
47. احمد حسين يعقوب، نظرية عدالة الصحابة...، ص 20 ـ 21.
48. روايتى مجعول است كه بسيارى از علماء فريقين به جعلى بودنِ آن تصريح كردهاند. مرحوم علامه سيد مير حامد حسين در ضمن بحثى گسترده، ساختگى بودن آن را روشن كرده است ر.ك: خلاصهى عبقات الانوار، ج 3، ص 226 ـ 276؛ همچنين ر.ك: سيد على حسينى ميلانى، الامامة فى اهم الكتب الكلامية و عقيدة الشيعة الامامية، ص 462 ـ 514 كه تمام اسناد و طرق آن را آورده و در پرتو اطلاعات رجالى و حديثشناسى و بر اساس منابع اهل سنّت، نقد كرده است.
49. در متون روايى اهل سنّت، احاديث متعددى با تعابير مختلفى وجود دارند كه همگى به نوعى بر مسألهى مصونيت جماعت از خطا يا بيانى نظير آن، دلالت دارند. به عنوان نمونه ر.ك: التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 47 و ج 2، ص 44 ـ 47. اين احاديث مستند همهى اصوليينِ اهل سنّت در گشودن باب اجمال و دفاع از حوزه و حريم آن شده است؛ به عنوان مثال غزالى در المستصفا و فخر رازى در المحصّل، به تفصيل به آن پرداختهاند. علامه سيد محمد تقى حكيم در كتاب ارزشمند خود الاصول العامة للفقه المقارن، كه با روش تطبيقى، تمامى مباحث اصولى را دنبال كرده است، در باب اجمال به طرح مفصل مجموعهى اين احاديث از منابع عامه و دعاوى و دلايل آنها پرداخته و عالمانه به نقد آنها اقدام نموده است.
50. ابن خلدون، همان، ص 415 ـ 418.
51. جالب توجه است كه حتى در ميان محققان و نويسندگان متأخر و معاصر هم، كسانى هستند كه از توجيه عملكرد معاويه، كوتاهى نمىكنند؛ از جمله مىتوان از عباس محمود العقاد مؤلف كتاب معاوية بن ابىسفيان فى الميزان نام برد. وى با وجود آن كه در آغاز كتابش به مسألهى اهميّت تاريخ و سوء تأثير امويان بر آن اشاره كرده است، لزوم مراعات حق الامانت را بر مورخ گوشزد مىكند. ص 5 ـ 12. و با اين كه خود، به بسيارى از اعمال خلافِ معاويه اعتراف مىنمايد، با اين حال به طور جدى در صدد توجيه عملكردِ او بر مىآيد، ص 117 ـ 135.
52. نظريهى لامنس در اين زمينه، اجمالاً اين نظريه را تأييد مىكند. به گفتهى او تصويرى كه از شخصيت نخستين جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله ، در روايات اسلامى ارائه گرديده، بر اثر عوامل گوناگونِ پديد آمده و از وسايل مختلف دينى ـ سياسى، خانوادگى و قبيلهاى براى گسترش وسيع و سريع آن استفاده شده است. اين تصوير كه از طريقِ همين منابع، بر تاريخنگارىِ اسلامى و نيز بر پژوهشهاى خاورشناسان، تحميل شده، به هيچ روى نمايانگر شخصيت واقعى ابوبكر ـ كه مورد بحث لامنس است و خلفاء اوليه در بحث ما ـ نيست. وى مىنويسد: از لحاظ اصول اعتقادى، ابوبكر بايد مهمترين و كاملترينِ مسلمانان باشد. از اينرو مكتب نيرومند مدينه و نويسندگانى مؤثر از خانوادهى زبيريان در راه درست كردن چنين چهرهاى از او، گام نهادند و سرانجام توفيق يافتند، تا نام ابوبكر با فضايل و خصايص همراه گردد. هادى عالمزاده، همان، ج 5، ص 237 و 238. صرفنظر از اظهار نظريههاى ثانوى و فرعى، اين نظريه در ساختار كلى، با آنچه نگارنده در متن مقاله بدان مىپردازد هماهنگ است.
53. از همين روايتِ مجعول به خوبى مىتوان دريافت كه پيامبر صلىاللهعليهوآله هنگامى كه دوات و دفتر خواستند، قصدشان نوشتن چه چيزى بود كه بعضى مانعِ ايشان شدند.
54. ابن ابى الحديد، همان، ج 11، ص 42 ـ 50.
55. براى دستيابى به مجموعهاى از احاديث در فضايل و مناقب خلفاى اوليه، كه در بسيارى از موارد با هم در تعارض و خود به خود نافى يكديگرند، مطالعهى كتاب تاريخ الخلفاء سيوطى، سودمند است. وى در آغاز بحث از دوران خلافت هر يك از خلفاء راشدين ـ كه البته شامل على بن ابىطالب عليهالسلام هم مىشود به ذكر مجموعهى مفصلى از روايات در فضايل و خصايص و مناقب آنها پرداخته است.
56. براى مطالعهى بيشتر به كتابهاى كلامى و حديثى چون عبقات الانوار، الغدير، احقاق الحق و نظاير آن مراجعه فرماييد.
57. صاحبِ الغدير در جلد پنجم اثر ارزشمند خود، بابى تحت عنوان سلسلة الوضاعين و الكذابين مىگشايد و گزارش مشروحى از جريان وضع حديث ارائه مىدهد و فهرستى مبسوط از اسامى واضعين حديث حتى در ميان متدينين و زهّاد عرضه مىكند، ص 209 ـ 295.
58. محمد بن عقيل العلوى، النصايح الكافية لمن يتولى معاوية، ص 60.
59. امينى، همان، ج 5، ص 296 ـ 393، جالب است كه امام صادق عليهالسلام از جمله كسانى است كه به نظر برخى، حديثش مورد وثوق نمىباشد؛ محمد بن عقيل العلوى، همان، ص 118 و 119؛ احمد حسين يعقوب، همان، ص 147 و 148.
60. مانند شافعى، العلوى، همان.
61. همان.
62. نكتهى شيرين اينجاست كه با وجود اين همه تلاش براى توجيهِ عملكرد معاويه و امثال او، اين حكم، تلويحا نشان مىدهد كه اين حضرات، خود به جائر بودن معاويه معترفند و از راه مقايسهى جورِ حكومتهاى جائر با ستم معاويه، اطاعت از آنها را تجويز كردهاند.
63. ر.ك: التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 44 ـ 47.
منابع:
ـ ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، 20 جلدى (بىجا، دار احياء الكتب العربية، 1962 م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــ، شرح نهجالبلاغه، 4 جلدى (مصر، دارالكتب العربية الكبرى).
ـ ابن اثير، الكامل فى التاريخ (بيروت، دار صادر، 1399ق/1979م).
ـ ابن اعثم، كتاب الفتوح (بيروت، دار الاضواء، 1411ق/1991م).
ـ ابن حجر، احمد بن على، الاصابة فى تمييز الصحابة (قاهره، بىنا، 1358ق/1939م).
ـ ابن حنبل، احمد، مسند، به اهتمام ابى عبداللّه الشيبانى (بىجا، دار احياءالتراث العربى، 1414 ق/1993م).
ـ ابن خلدون، مقدمه، ترجمهى محمد پروين گنابادى (تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1366).
ـ ابن سعد، الطبقات الكبرى (بيروت، دار صادر، بىتا).
ـ ابن قتيبه، الامامة و السياسة (قم، منشورات شريف رضى، 1413ق).
ـ ابن هشام، السيرة النبوية (قاهره، بىنا، 1355ق/1936م).
ـ امينى، فاطمة الزهرا (تهران، اميركبير، 1363ش).
ـ امينى نجفى، عبدالحسين، الغدير (بىجا، دار الكتب الاسلامية، 1372ش).
ـ بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح (قاهره، بىنا، 1315ق).
ـ بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف (بىجا، معهد المخطوطات بجامعة الدول العربية، بىتا).
ـ حاكم نيشابورى، محمد بن عبداللّه، المستدرك على الصحيحين (بيروت، دار الكتب العلمية، 1411 ق/1990م).
ـ حسينى ميلانى، سيد على، الامامة فى اهم الكتب الكلامية و عقيدة الشيعة الامامية (قم، منشورات شريف رضى، 1413ق).
ـ حكيم، سيد محمد تقى، الاصول العامة للفقه المقارن، طبع دوم (تهران، مؤسسه آل البيت، 1979م).
ـ سيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفاء (بيروت، دار القلم، 1406ق/1989م).
ـ شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل (بيروت، دار المعرفة، بىتا).
ـ صافى گلپايگانى، لطف اللّه، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر (تهران، صدر، بىتا).
ـ طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، روايع التراث العربى، 1382 ق/1962م).
ـ عالم زاده، هادى، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مقالهى «ابوبكر»، ج 5.
ـ عسگرى، سيد مرتضى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى (تهران، المجمع العلمى الاسلامى، 1417ق / 1997م).
ـ العقاد، عباس محمود، معاوية بن ابى سفيان فى الميزان (بىجا، دار الرشادالحديثة، بىتا).
ـ العلوى، محمد بن عقيل، النصايح الكافيه لمن يتولى معاويه (قم، دار الثقافة للطباعة و النشر، 1412 ق).
ـ على ناصف، منصور، التاج الجامع للاصول (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1406ق 1986)
ـ فقيه ايمانى، مهدى، حق با على است (قم، چاپخانه اسماعيليان، 1369ش).
ـ مسلم بن حجاج، صحيح (استانبول، بىنا، 1401ق).
ـ مفيد، الاختصاص (قم، بىنا، 1357ش).
ـ ــــــــــــــــــ ، الارشاد، (قم، مكتبة بصيرتى، بىتا).
ـ الميلانى، على، عبقات الانوار فى امامة ائمة الاطهار، خلاصه (قم، مؤسسة البعثه، 1405ق)
ـ وبر، ماكس، اقتصاد و جامعه، مترجم دكتر عباس منوچهرى و ديگران (تهران، انتشارات مولى، 1374ش).
ـ يعقوب، احمد حسين، نظرية العدالة و المرجعية السياسية فى الاسلام (لندن، مؤسسة الفجر، بىتا).