صحنة سیاسی و مبارزات

مشهور است که امام خمینی(ره) چه سان در برابر کاپیتولاسیون ایستادگی کرد و به سخنرانی و صادر کردن پیام و خطابه‌های مؤثری در این زمینه دست زد، امّا هیچ‌گاه بیان نمی‌شود که خویی(ره) نیز در تلگرافی شدیدالحن بیان می‌کرد: «تصویب‌نامه اخیر دولت راجع به تساوی زن و مرد و کافر و مسلمان در انتخابات انجمن مخالف شرع انور و قانون اساسی است، لذا استنکار شدید خود و حوزة علمیة نجف اشرف را بدین وسیله اطلاع داده … ».

امّا این فقط نقطة آغاز مسیری دراز بود. چه کسی باور می‌کند خویی، که مکاتب فکری انحرافی مانند انجمن حجتیه می‌گویند آخوندی غیرسیاسی است و اگر طرفدار شاه نباشد، ضد طاغوت نیز نیست، در حادثۀ فیضیة قم در بیانیه‌ای علیه شاه چنین اظهار نظر کرد: «من افتخار می‌کنم که خون ناچیز خود را به عنوان قربانی در راه حفظ دین و قرآن و نابودی ستمکاران تقدیم کنم؛ زیرا زندگی با ستمگران برای من چیزی جز مرگ یا بدتر از مرگ نیست».

 ایشان با صراحت مردم را به مبارزه با حکومت پهلوی دعوت کرده است: «ما ملت ایران را که ایمان به مقدسات خود دارند، دعوت می‌کنیم با دشمنان دین و وطن به طرق مقتضی بدون اخلال که دشمنان از آن استفاده کنند بجنگند و بر عهدة علمای عالی‌قدر است که مسلمانان را در وظیفة مقدسی که در پیش دارند رهبری کنند که اذ اظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه والا فعلیه لعنة الله».

این سیر ادامه داشت و ایشان بیانیه‌ها و نامه‌هایی را دربارة اوضاع ایران به مناسبت‌های گوناگون صادر ‌فرمود. اگر‌چه همان دو مورد نمایانگر تکاپوی سیاسی و اجتماعی این مرجع عالی‌قدر است، برای رعایت اختصار، توجه را فقط به متن تلگراف ایشان به امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر وقت، در اعتراض به محاکمة گروهی از روحانیان و کسبه، جلب می‌کنیم: «در ابتدای تصدی شما به مقام نخست‌وزیری در موضوع رفع تشنج و خاتمه‌دادن به وضع چند‌سالة اخیر، که دولت‌های دور از عقل و منطق آن را به وجود آوردند و بر اثر آن ملت مسلمان ایران به جرم دفاع از حیثیت و مقدسات خود با سر‌نیزه و زندان و شکنجه و قتل و تبعید رو‌به‌رو شد، تلگرافاً تذکر دادیم، متأسفانه شما نیز همان راه را پیمودید و از نصایح و ارشادات مقام روحانیت پند نگرفتید. (رب انی دعوتُ قومی لیلاً و نهاراً فلم یزدهم دعایی الا فرارا) بار دیگر عواقب سیئه جبروت و طغیان را گوشزد می‌نماییم؛ وقوع بعضی حوادث موجب بهانه‌گیری و سوء استفاده شده و دولت در فکر تصفیه حساب با عده‌ای از افراد متدین و غیور و مدافع از مقدسات یک ملت افتاده است. ما نیز طبق وعدة الهی (کان حقاً علینا نصر المؤمنین) یقین داریم در نتیجه پیروزی با مؤمنین است و قوای ظلم و طغیان نابود خواهد گشت. جای تأسف است جمعی از روحانیون و مبلغین و کسبة شریف و متدین مورد زجر و شکنجه قرار گرفته و افراد بی‌گناه به محاکم محول گردند و بالاخره برای تمامی طبقات فوق نگرانی فوق‌العاده به وجود آید. البته هر چه زودتر زندانیان را آزاد و پریشانی ملت را جبران نمایید.

ابوالقاسم الموسوی الخویی

۲۶/ذیحجه الحرام/۱۳۸۴ـ تاریخ ۱۹/۳/۱۳۵۱»

شاید اگر امضای فوق را از ذیل نامه بر می‌داشتیم، همگان این نامه را به امام(ره) نسبت می‌دادند و البته دایرۀ مبارزات سیاسی ایشان به اینجا نیز ختم نمی‌شود. آیت‌الله خویی حتی در رفراندم جمهوری اسلامی اعلامیه‌ای صادر فرمود و در آن به صراحت اعلام کرد: «در این زمینه رأی اینجانب این است که همگی نسبت به تشکیل حکومت جدید جمهوری اسلامی رأی بدهند».

به نظر می‌رسد در سیرة عملی ایشان نگاه این فقیه عالیقدر به زعامت و ولایت فقیه کاملاً روشن است. چه چیزی بالاتر از اینکه ایشان اعلام می‌کند ملت ایران به مدل جمهوری اسلامی رأی بدهند و آن را تأیید می‌کند. در ادامه نیز حمایت ایشان از حکومت ولایی ایران ادامه پیدا کرد و وکلای آیت‌الله خویی به دستور ایشان وجوه شرعی را به رزمندگان مسلمان ایران می‌دادند تا در جنگ از آن استفاده کنند. آیا امکان عملی دارد ایشان وجوه را به حکومتی غیر اسلامی یا حکومتی که نزد ایشان تأییدشده نیست بدهند تا در جنگ از آن استفاده کنند؟

ایشان همچنین در جنگ چهارم اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۷۳ علیه اسرائیل اعلامیه‌ای صادر کرد و پشتیبانی از مسلمانان عرب را واجب خواند. همچنین در جنگ افغانستان و شوروی نیز حمایت مالی و معنوی خود را نسبت به مبارزان افغان نشان داد. همین دو اقدام آشکارکنندة استکبار‌ستیزی آیت‌الله خویی‌(ره) است.

اما از‌آنجا‌که گفته شده «ادل الدلیل علی اثبات الشیء وقوعه …»، بیان جایگاه رهبری‌گونة آیت‌الله خویی‌(ره) در قیام شیعیان عراق در شعبان ۱۴۱۲، که شهرهای نجف، کربلا، کوفه و بصره را تحت تأثیر شدید قرار داده بود، بسیار جالب توجه است. ایشان ابتدا فرمود: «بی‌گمان پاسداری از کیان اسلام و محافظت از مقدسات آن بر هر مسلمانی واجب است …»، سپس رسماً هیئت حاکمه‌‌ای تشکیل داد و فرمود: «مصلحت عموم جامعه را در آن می‌بینیم که هیئتی عالی تعیین کنم تا مسئولیت اشراف و نظارت بر ادارة شئول کل جامعه را بر عهده گیرد تا کارها و نظریة آنها منعکس‌کنندة نظر ما باشد».

عبارات دربارة ادارة جامعه به وسیلة ایشان و وکلایشان از وضوح برخوردار است و همین موضوع نشان می‌دهد که آقای خویی آشکارا تلاش خود را بر اجرای احکام حکومتی اسلام در صحنة عراق معطوف کرد، اما قیام با اقدام حکومت عراق در سرکوب خونین آن روبه‌رو شد. پس از آن ایشان از اسفند ۱۳۶۹ به مدت یک سال در کوفه تبعید بود و در همان شهر بدرود حیات گفت. نکتة مهم آن است که خانوادة ایشان مرگشان را مشکوک، و احتمال شهادت آیت‌الله خویی را محتمل دانسته‌‌اند.

 

ولایت مطلقة فقیه در بیان تئوریک

در تحریر محل نزاع نخست بحثی لغوی ضروری است که شاه‌کلید رمز‌گشایی از نگاه آیت‌الله خویی(ره) به ولایت فقیه است. ایشان ولایت را دو گونه دانسته است: ۱٫ ولایت معصوم که ولایتی است همه‌جانبه؛ ۲٫ سلطة محدود و جواز تصرف که در اختیار فقهاست. به بیان دیگر ایشان به یک ولایت مطلقه اعتقاد دارد که تسلط بر اموال و انفس را شامل می‌شود. مثالی که خود این بزرگوار مطرح کرده‌اند این است که فقیه بتواند بدون اذن شخصی برای او همسری بگیرد یا مالی از اموال وی را بفروشد. این طبیعتاً از شئون امام است. ولایت دوم ولایت جزئیه است که جواز تصرف در امور حسبه را می‌دهد. ایشان دربارة اینکه امور حسبه چیست فرموده‌اند: «لا یتحمل ان یهملها لانها لابد من ان تقع فی الخارج»؛ در واقع امور حسبه در‌برگیرندة همة احکامی است که شارع مقدس اجرای آنها را ضروری می‌شمرد و ترک آنها را صحیح نمی‌داند و نبود آن اخلال در زندگی مردم می‌نماید. به این ترتیب دایرة حسبه به این معنا بسیار گسترده‌ خواهد شد. بنابراین ولایتی که خویی می‌فرماید: «ان الولایة لم تثبت للفقیه … » ولایت نوع اول است که شأن معصوم را نیز در‌برمی‌گیرد. در واقع استعمال ولایت مطلقه در کلام خویی(ره) با امام خمینی(ره) متفاوت است. امام(ره) ولایت فقیه را همان ولایت رسول‌الله می‌دانست، اما نه در اموال و انفس. به این ترتیب ولایت مطلقه در اندیشة بنیان‌گذار انقلاب ‌به ولایت جزئیه در اندیشة آیت‌الله خویی(ره) نزدیک‌تر است؛ گرچه تفاوت هم دارد. به عبارت دیگر می‌توان مرحوم خویی(ره) را جواز تصرفی دانست در ولایت جزئیه، اما دربارة اینکه ولایت جزئیه چیست و امور حسبه چه شمولی دارد که آن را به فقیه نسبت می‌دهند می‌توان به دیدگاه محمد‌اکرم عارفی اشاره کرد. ایشان پانزده مورد از مواردی را که خویی(ره) جزء امور حسبه دانسته از آثار او احصاء کرده است؛ البته در اینجا فقط به شش مورد اشاره شده است:

۱٫ امور انتظامی؛ ۲٫ قضا؛ ۳٫ افتا؛ ۴٫ آموزش و پرورش (تبلیغ و تربیت)؛ ۵٫ نظارت بر اموال دولتی (نهادها و مؤسسات)؛ ۶٫ امضای قرارداد صلح و متارکة جنگ.

پرسش اساسی که در اینجا مطرح می‌شود این است که پس حکومت بر چه چیزی جز این اموری است که بر‌شمرده شد؟ این نوع حکومت هم ولایت در امور فرهنگی را دربرمی‌گیرد و هم امور قضایی، علمی، نظامی و اقتصادی را؛ بنابراین آیت‌الله خویی(ره) جزء معتقدان به ولایت فقیه به شمار می‌آید.

نکتۀ مهم دیگری که در روش‌شناسی اثبات ولایت فقیه در اندیشة خویی است و شاید یکی از دلایل درک درست نداشتن از صحیح نظر خویی(ره) همین مسئله باشد این است که ایشان باور دارد ادلۀ نقلی‌ای که عمده فقها در اثبات ولایت فقیه استفاده می‌کنند بار اثبات همۀ شمول ولایت فقیه را ندارد. البته ایشان نگفته است که از احادیث هیچ چیزی مستفاد نمی‌شود: «و قد ذکرنا فی الکلام علی ولایة الفقیه من کتاب المکاسب أن الاخبار المستدل بها علی الوالایة المطلقه قاصرة السند او الدلاله و تفصیل ذلک موکول الی محله. نعم یستفاد من الاخبار المعتبره ان للفقیه ولایه فی موردین و هما الفتوی و القضاء اما ولایته فی سایر الموارد فلم یدلنا علیها روایه تامه الدلاله والسند».

دقت در عبارات آیت‌الله خویی(ره) نشان می‌دهد که ایشان در حوزة اختیارات ولایت فقیه، اثبات افتاء و قضاء را با استفاده از نصوص روایی ممکن می‌داند و برای فقیه ولایت به معنای مورد نظر امام(ره) و مشهور فقها قائل است، امّا در مورد باقی شئون، در حکومت به جواز تصرف برای فقیه اعتقاد دارد.

 

شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی و تاریخی

یکی دیگر از ابعاد مسئله، تحلیل تاریخی ـ اجتماعی دوران آیت‌الله خویی است؛ اینکه ایشان در تقیه بوده است و شرایط سختی که صدام ایجاد کرده بود، شاید دلیل دیگر رشد نکردن فضاهای سیاسی ـ اجتماعی شیعه در عراق بود، گرچه این عالم روحانی در گذشته نیز تجربة موفقی از گذشتگان در فضای سیاسی نداشت، شهادت بزرگانی چون حکیم، صدر، تبعید نائینی، ابوالحسن اصفهانی (صاحب رقعة شریفه از امام زمان‌(عج)) به خاطر مبارزه با انگلیس و زندانی شدن بعضی از شاگردان وی همه دست به دست هم داد تا شرایط را بسیار پیچیده کند و اجازة ظهور سیاسی را به او ندهد، کما اینکه سرانجام نیز به خاطر انقلاب شیعیان در شعبان ۱۴۱۲ و مبارزة علنی با حکومت صدام و اقدام برای رهبری جامعه، ایشان را تبعید کردند و پس از یک سال به طرز مشکوکی بدورد حیات گفت.